شخصی به خواب فرزندش آمد، و گفت فرزندم کاری برای من بکن که من به شدت نیاز دارم.
پسر گفت: پدر من چیزی ندارم که برایت خیرات کنم.
پدر گفت هر زمانی که از خیابان رد میشوی و یک سنگی را از وسط خیابان به کنار میاندازی، همان را با نیت من انجام بده.
شخصی به خواب فرزندش آمد، و گفت فرزندم کاری برای من بکن که من به شدت نیاز دارم.
پسر گفت: پدر من چیزی ندارم که برایت خیرات کنم.
پدر گفت هر زمانی که از خیابان رد میشوی و یک سنگی را از وسط خیابان به کنار میاندازی، همان را با نیت من انجام بده.