توی ظل گرمای تابستان، بچههای محل سه تا تیم شدهاند. توی کوچهی هجده متری. تیم مهدی یک گل عقب است. عرق از سر و صورت بچهها میریزد. چیزی نمانده ببازند. اوت آخر است. مادر میآید روی تراس: « مهدی! آقامهدی! برای ناهار نون نداریم. برو از سرکوچه دو تا نون بگیر». توپ زیر پایش میایستد. بچهها منتظرند. توپ را میاندازد طرفشان. میدود سر کوچه. [نگفت دیگران بروند]».[1]
[1] . برگرفته از کتاب «زین الدین»، جلد ۱۰، از مجموعه کتب یادگاران.
بدون دیدگاه