شخصی نقل می‌کند: من در قسمت بایگانی اداره‌ای کار می‌کردم و پرونده‌های متعدد و بعضاً بسیار مهم می‌آمد و ما در آنجا قرار می‌دادیم، یک روز پرونده بسیار مهمی به دستم رسید، چند روزی که گذشت متوجه شدم آن پرونده گم شده است، هر چه گشتم پیدا نشد.
پرونده به اندازه‌ای مهم شده بود که به بنده خبر دادند چون شما مسئول پرونده‌ها هستید اگر تا چند روز دیگر پیدا نشود، حکمی سنگین مانند حبس ابد در مورد شما اجرا می‌شود.
از این رو نزد یک نفر اهل دل رفتم، ایشان دستور ختمی دادند که انجام بده، همان توسل را انجام دادم.
روزی که قرار بود نتیجه بگیریم، از منزل بیرون آمدم تا نزدیکی خیابان مولوی رفتم، دیدم پیرمردی جلو آمد و گفت: آقا! مشکل تو به دست آن شخص که عرقچین برسر دارد حل می‌شود.
با شنیدن این کلمات به طرف ایشان دویدم و گفتم: آقا جان به دادم برس، گفته‌اند مشکلم به دست شما حل می‌شود، پیرمرد نگاهی به من کرد و گفت: خجالت نمی‌کشی!؟ چهار سال است شوهر خواهرت از دنیا رفته، یک مرتبه هم به خواهرت و بچه‌هایش سر نزده‌ای، انتظار داری کارت هم پیچ نخورد؟! تا نروی و رضایت آنها را جلب نکنی، مشکلت حل نمی‌شود. بعد از شنیدن صحبت پیرمرد بلافاصله به منزل خواهرم رفتم. مقداری هدیه گرفتم و آوردم، رضایتش را گرفته و از او خواستم فرزندانش را هم راضی کند، فردا که به اداره برگشتم، به من خبر دادند که پرونده پیدا شده است.
این پیر مرد عارف مرحوم شیخ رجبعلی خیاط بود.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید