شرمنده که گفتم!

شرمنده که گفتم!

با اصرار مادر، مجبور شد بگوید که پول را برای یکی از مجروحین می خواسته که نیازمند بوده است. بعد این ماجرا می شنیدم که می گفت: «خدایا مرا ببخش! خدایا! شرمنده ام که به زبان آوردم»

مادر شهید بزرگوار، محمود بابا صفرعلی می‌گوید:

یکی از روزها که «محمود» برای مرخصی از جبهه به شهر آمده بود، گفت: «می خواهم به دیدن یکی از مجروحین بروم» از مادرم هزارتومان پول گرفت و از خانه خارج شد.

 وقتی به منزل بازگشت، مادرم از او پرسید: «پو ل را برای انجام چه کاری لازم داشتی» اما جوابی از محمد نگرفت. سرانجام با اصرار مادر، مجبور شد بگوید که به دلیل نیازی که آن مجروح به پول داشته، پول را زیر تشک او گذاشته، تا نفهمد چه کسی به او پول داده است. بعد از این اظهارات بسیار ناراحت شد و به نماز ایستاد و می شنیدم که می گفت: «خدایا مرا ببخش! خدایا! شرمنده ام که به زبان آوردم»[۱]

[۱]  . کتاب سیرت شهیدان، صفحه:۹۴

دیدگاه خود را بیان کنید :

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*
*