تمامي جستارها با عنوان: نصرت الهی

داستان | پشه،سرباز خدا

داستان های کوتاه  .  

نمرود رو به حضرت ابراهیم (ع) کرد و پرسید که این سربازان شما کجا هستند؟ خداوند در همین لحظه پشه ای را فرستاد و داخل بینی نمرود رفت و نصف بدنش شل شد. نمرود سرش را به دیوار میزد که دردش آرام گیرد. خداوند به حضرت ابراهیم (ع) فرمود برو و به نمرود بگو مگر خدا نیست!؟ یا آن نیمه فلج را خوب کند و پشه بتواند بیرون بیاد یا آن نیمه دیگر را از بین ببرد. آن قدر نمرود سرش را به دیوار کوبید تا هلاک شد.

داستان | دلقک دربار فرعون

داستان های کوتاه  .  

فرعون دلقکى داشت که از کارها و سخنان او لذت مى برد و مى خندید. روزى به در قصر فرعون آمد تا داخل شود، مردى را دید که لباسهاى ژنده بر تن، عبایى کهنه بر دوش و عصایى بر دست دارد. پرسید: تو کیستى؟ گفت: من پیامبر خدا موسی هستم که از طرف خداوند براى دعوت فرعون به توحید آمده ام . دلقک از همانجا بازگشت، لباسى شبیه لباس موسى پوشیده و عصایى هم به دست گرفت، نزد فرعون آمد. از باب مسخره و استهزاء تقلید سخن گفتن حضرت موسى علیه السلام کرد. آن جناب از کار او بسیار خشمگین شد. هنگامى که زمان کیفر فرعون و غرق شدن او رسید و خداوند او را بالشکرش در رود نیل غرق ساخت، آن مرد تقلیدگر را نجات داد. موسى عرض کرد: پروردگارا! چه شد که این مرد را غرق نکردى  با این که مرا اذیت کرد؟ خطاب رسید: اى موسى! من عذاب نمى کنم کسى را که به دوستانم شبیه شود، اگر چه بر خلاف آنها باشد.[۱]

[۱]. انوار نعمانیه ، ص ۳۵۴٫.

وعده الهی درباره ایرانیان

داستان های دوران ائمه (علیهم السلام)  .  داستان های کوتاه  .  

«یا أيهُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتىِ اللَّهُ بِقَوْمٍ يحُبهُّمْ وَ يحُبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلىَ الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلىَ الْكَافِرِينَ يجاهِدُونَ فىِ سَبِيلِ اللَّهِ وَ لَا يخَافُونَ لَوْمَةَ لَائمٍ…»[۱]؛

– آیه که به اینجا می‌رسد، مسلمان‌ها سؤال می‌کنند: «آن‌ها کدام قوم‌اند که خداوند وعده‌اش را می‌دهد؟»

«فضرب بيده عَلَى عَاتِقِ سَلْمَان‏ فقال: هذا و ذووه» پیامبر(صلی‌الله علیه‌ و آله)، روی شانه‌ی سلمان دست می‌گذارند و می‌فرمایند: آن قومی که خواهند آمد، سلمان فارسی و هم‌وطنان او هستند.[۲]

[۱]. سوره مائده، آیه ۵۴٫

[۲]. المیزان فی تفسیر القرآن، سید محمد حسین طباطبایی، ج ۵، ص ۳۸۸.