تمامي جستارها با عنوان: غیرت دینی

شخصی به آیت الله بهاءالدینی گفت: امام خمینی رحمت الله ­علیه در جوانی هم اینطور بود؟ اینقدر شجاع بود؟

ایشان گفت: در زمان رضاشاه، که کسی جرأت حرف زدن نداشت، در مدرسه‌ی فیضیه نشسته بودیم که یکی از مأموران شاه وارد مدرسه شد و شروع به فحّاشی و توهین به مقدسات کرد.

همه طلبه­ ها از ترس به حجره­ هایشان رفتند.

من شاهد بودم حضرت امام خمینی رحمت ­الله­ علیه که بیست و چند سال بیشتر نداشت، جلو آمد و چنان سیلی بر صورت او نواخت که عینکش چهارتکه شد.

مرحوم علامه مجلسی (ره) نقل می­ کند[۱] که شخصی به نام محیی الدین اِربلی می­ گوید : من و پدرم در یک قهوه خانه ای نشسته بودیم، فردی مقابل ما نشسته بود و در حال چرت زدن بود که کلاه از سرش افتاد و یک زخم بزرگ روی سر او ظاهر شد، از او سوال کردیم این زخم کاری روی سر شما جریانش چیست ؟ گفت این زخم یادگار جنگ صفین است، ما خنده مان گرفت ( از جنگ صفین قرن ها می­ گذرد، تو کجا و جنگ صفین کجا ) او گفت حق دارید که باور نکنید اما من برای شما تعریف می­ کنم : یک مرتبه به سمت مقصدی حرکت می­ کردم، در راه همسفری پیدا کردم و از هر دری صحبت می­ کردیم، آهسته آهسته متوجه شدم او دشمن حضرت علی (ع) است ! چرا که او گفت اگر من در جنگ صفین بودم شمشیر خود را با خون علی (ع) و یارانش سیراب می­ کردم ! من هم گفتم اگر در جنگ صفین بودم شمشیر خود را به خون معاویه و یاران او سیراب می­ کردم، با همدیگر درگیر شدیم، جنگ و دعوای شدیدی در گرفت شمشیرها را کشیدیم و به جان هم افتادیم تا اینکه ضربه ای به سرم اصابت کرد و بی هوش شدم!

 

نمی دانم چقدر طول کشید اما وقتی به هوش آمدم سرم را بر دامن آقای محترمی دیدم و مشاهده کردم که طرف دعوای من هم به درک واصل شده است، به صورت آن آقا که نگاه کردم، فرمودند : چون تو ما را یاری کردی ما نیز تو را یاری کردیم، چنان که خداوند کسی که او را یاری کند، او را یاری می­ نماید، دیدم آقا دست به زخم های بدنم می­ کشید و زخم ها فوری خوب می­ شد و وقتی که دست بر سرم کشید، زخم سرم التیام یافت و دردی احساس نمی­ کردم، ولی جای زخم روی سرم ماند و آن آقا فرمودند : هرگاه کسی از تو درباره جای زخم سوال کرد بگو : یادگار جنگ صفین است چون تو دوست داشتی در جنگ صفین شرکت کنی ؛ آن آقا وجود نورانی حضرت صاحب الزمان امام مهدی عجل الله تعالی فرجه بودند.[۲]

[۱] . بحارالانوار جلد ۱۳ صفحه ۸۲ از کتاب کشف الغمه.

[۲] . داستانهایی از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) صفحه ۲۷۲٫

داستان | ستایش از حاکم ستمگر

داستان های کوتاه  .  

جناب شيخ، دوستان و شاگردان خود را از همكاري با دولت حاكم( پهلوی) و به خصوص از تعريف و تمجيد آنان بر حذر می داشت. يكي از شاگردان شيخ از وی نقل كرده است كه فرمود: « روح يكی از مقدّسين را در برزخ ديدم محاكمه می كنند و همه كارهای ناشايسته سلطان جائر زمان او را در نامه عملش ثبت كرده و به او نسبت می دهند. شخص مذكور گفت: من اين همه جنايت نكرده ام. به او گفته شد: مگر در مقام تعريف از او نگفتی: عجب امنيّتی به كشور داده است؟ گفت: چرا! به او گفته شد: بنابراين تو راضی به فعل او بودی، او برای حفظ سلطنت خود به اين جنايات دست زد.» در نهج البلاغه آمده است كه امام علی عليه السلام فرمودند: «الرّاضي بِفِعْلِ قَوْمٍ كَالدّاخِلِ فيهِ مَعَهُمْ، وَ عَلي كُلِّ داخِلٍ فِي باطِلٍ إِثْمانِ: إِثْمُ العَمَلِ بِهِ، وَإثْمُ الرِّضا بِهِ»؛ هركه به كردار عدّه ای راضی باشد، مانند كسی است كه همراه آنان، آن كار را انجام داده باشد و هر كس به كردار باطلی دست زند او را دو گناه باشد؛ گناه انجام آن و گناه راضی بودن به آن.[۱]

[۱]. كيميای محبت-ری شهری ص ۷۲

داستان | شاهِ وابسته

داستان های امام و رهبری  .  داستان های کوتاه  .  

رئیس جمهور آمریکا گفته بود اخیراً این مسئله توجه مرا به خود جلب کرده که پیشینه و سابقه ی واژه ی جمهوری به سه هزار سال پیش برمی گردد. لذا باید از فردا به بعد، تقویم خودمان را از ۱۹۸۹ به ۳۰۰۰ تغییر دهیم. در عصر علم و دانش، تولد مسیح در یک اصطبل چه ربطی به مبدأ تاریخ دارد؟ چند وقت بعد شاه گفت: «هجرت محمد صلی الله علیه و آله از یک صحرا به صحرای دیگر چه ربطی به تقویم ما دارد؟» و دستور تغییر تقویم را از هجری شمسی به شاهنشاهی داد. امام واکنش جدی نشان داد و گفت: «این تغییر هتک اسلام و مقدمه ی محو اسم آن است. خدای نخواسته استعمال آن برای عموم حرام و پشتیبانی از ستمکار و ظالم خواهد بود.»[۱]

[۱]. حاشیه های مهم تر از متن، ص ۱۹۸ به نقل از خاطرات آیت الله طاهری خرم آبادی، ص ۱۰۶

 

داستان | مانند یوسف پیامبر

داستان های شهداء  .  داستان های کوتاه  .  

شهید احمدعلی نیری برای دوستش تعریف می کند: با دوستانم بیرون شهر رفتیم. من برای آب برداشتن به سمت رودخانه رفتم. وقتی کنار رود رسیدم دیدم چند دختر بدون لباس در حال شنا کردن هستند. سریع رویم را برگرداندم. این شهید بزرگوار وقتی برمی گردد صورتش را جلوی آتش می گیرد، دود به چشمش می رود، می گوید این سزای کسی است که بخواهد به این صحنه ها نگاه کند. از آن لحظه به بعد چشم هایش چیزهایی می بیند که بقیه نمی بینند.

داستان | کاش خودم جوان بودم و او را می کشتم

داستان های امام و رهبری  .  داستان های کوتاه  .  

پس از صدور فرمان قتل سلمان رشدی، مسئولان سياست خارجی كشور خدمت حضرت امام(ره) رسيده و عرض كردند: آقا اين فتوای شما با قوانين ديپلماسی و موازين بين المللی سازگار نيست. امام فرمودند: به درَك، آبروی رسول الله رفت، هر چه می خواهد به هم بخورد. ای كاش خودم جوان بودم و می رفتم او را می كشتم.[۱]

[۱] . خاطرات قرائتی-بهشتی  ج ۱ ص107.

رئیس ساواک به دیدن آیت‌الله قاضی طباطبایی آمده بود. مسئولین همه نشسته بودند. یکی از آن‌ها گفت: اعلی‌حضرت به روحانیت خیلی علاقه‌مند است، فقط یک سید یاغی‌ای هست که قیام کرده [منظورش امام خمینی رحمت الله علیه بود.] تا آیت‌الله قاضی این جمله را می‌شنوند، بلند می‌شوند و می‌خواستند صندلی را به سمت او پرت کنند[1].

[1]. سايه طوبا؛ نگاهي به زندگي شهيد مهراب آيت الله قاضي طباطبايي، سعيد لواساني، ص 50.

گفتند حدیث غدیری که شیعیان می گویند سند ندارد. علامه امینی در مدت ۴۰ سال از ۳۶۰ عالم اهل سنت سند غدیر را آورده است.

ایشان می فرمایند: «برای نوشتن این کتاب، ۱۰ هزار کتاب را از باء بسم الله تا تاء تمت خوانده ام. و به بیش از صدهزار کتاب مراجعه مکرر کرده ام». این تلاش شامل ۲۰ جلد کتاب الغدیر است که ۱۱ مورد آن چاپ شده است. هزاران نفر در همان زمان با خواندن این کتاب شیعه شده اند. کتابی که تا قیامت کسی نتواند غدیر را رد کند.

به امام گفتند شخصی کتابی به نام اسرار هزار ساله بر ضد شیعه نوشته است. ایشان درس خود را دو ماه تعطیل کردند و کتاب «کشف الاسرار» را نوشتند.

حاج احمد آقا می­ گویند بعد از انقلاب به امام گفتم: آقا در کتاب شما عصبانیت خیلی موج می­ زند. امام سرشان را پاین انداختند و گفتند: احمد نمی­ دانی قبل از انقلاب چه توهینی به پیامبر صلی­ الله ­علیه ­و­آله کردند.

داستان | حسین سیرک را به آتش کشید

اصول اخلاقی  .  شهدا  .  

خداوند حاج حسین علم الهدی را رحمت کند. روز شهادت ایشان روز شهدای دانشجو است. دانشجوی دانشگاه فردوسی در رشته تاریخ بودند. ایشان در سن ۱۴ سالگی در سال ۱۳۵۱ در جریان ورود یک سیرک مصری متشکل از رقصنده‌های مصری به اهواز، با کمک دوستانش ظهر هنگام پس از اینکه مطمئن می‌شوند که کسی در اطراف نیست چادر سیرک را به آتش می‌کشند و ساواک نمی‌تواند سرنخی از عاملین بیابد.

مؤلف كتاب «شیخ الباحثین آقا بزرگ تهرانى» مى­ گوید: «علت تألیف كتاب الذریعه، كار جرجى زیدان، مورخ معروف بود، او بدون غرض یا با غرض در كتاب مشهور خود تاریخ آداب اللغة العربیه، درباره شیعه سخنى بدین مضمون گفته: «شیعه طایفه­ اى بود كوچك و آثار قابل اعتنائى نداشت و اكنون شیعه ­اى در دنیا وجود ندارد». این شد كه آقا بزرگ و دو هم­ ردیف و دوست علمی­ اش، سید حسن صدر و شیخ محمد حسین كاشف الغطاء، هم پیمان شدند تا هر یك درباب معرفى شیعه و فرهنگ غنى تشیع كارى را بر عهده گیرند و سخن این نویسنده جاهل را به دهن او باز پس بكوبند.

قرار شد علامه سید حسن صدر درباره حركت علمى شیعه و نشان دادن سهم آنان در تأسیس و تكمیل علوم اسلامى تحقیق كند، ثمره كار او كتاب «تاسیس الشیعه لفنون الاسلام» شد. این كتاب به سال 1370 ه.ق در 445 ص چاپ شد، شیخ آقا بزرگ در چاپ آن نیز دخالت داشت، اما علامه شیخ محمد حسین كاشف الغطاء، قرار شد كتاب «تاریخ آداب اللغة» جرجى زیدان را نقد كند و اشتباهات وى را باز گوید و این كار را كرد و نقدى جامع و علمى بر هر چهار جلد آن كتاب نوشت و مطالب مشتبه را به اصول اصلى آن­ها باز گردانید و مولف را به اشتباهات و خطایش حتى خطاهاى املایى متوجه كرد (در جزء دوم كتاب «النقود والردود» چهار جلد كتاب جرجي زيدان را به خوبي نقد علمي نمود). البته پس از آن به دستور این آیه قرآن «ولا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ» (سوره اعراف، آیه 85) كوشش مولف را در تالیف آن كتاب ستود. اما شیخ آقا بزرگ از میان این سه یار علمى متعهد شد، فهرستى براى تألیفات شیعه بنویسد و كتاب «الذریعة الى تصانیف الشیعه» را فراهم آورد.[1]

[1] . محمد رضا حكیمى، شیخ آقا برزگ طهرانى ،تهران، انتشارات مشعل آزادى،  ص 24 .

احتمالا زمستان سال ۶۸ بود که در تالار اندیشه فیلمی را نمایش دادند که اجازه اکران از وزارت ارشاد نگرفته بود. سالن پر بود از هنرمندان، فیلمسازان، نویسندگان و….

در جایی از فیلم آگاهانه یا ناآگاهانه، داشت به حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها بی‌ادبی می‌شد. من این را فهمیدم. لابد دیگران هم همین طور، ولی همه لال شدیم و دم بر نیاوردیم. با جهان بینی روشنفکری خودمان قضیه را حل کردیم. طرف هنرمند بزرگی است و حتماً منظوری دارد و انتقادی است بر فرهنگ مردم. اما یک نفر نتوانست ساکت بنشیند و داد زد: «خدا لعنتت کند! چرا داری توهین می‌کنی؟!» همه سرها به سویش برگشت. در ردیف‌های وسط آقایی بود چهل و چند ساله با سیمایی بسیار جذاب و نورانی. کلاهی مشکی بر سرش بود. اورکتی سبز بر تنش. از بغل دستی‌ام (سعید رنجبر) پرسیدم : «آقا را می‌شناسی؟» گفت : «سید مرتضی آوینی است».[۱]

[۱] . افلاکیان زمین – صفحه ۱۲ .