تمامي جستارها با عنوان: صبر در مصائب

داستان | باید برگردم جبهه

اصول اخلاقی  .  شهدا  .  

دختر شهید حاج مهدی زین الدین به سختی مریض بود ولی همسر شهید زین الدین می گوید: وقتی که حاج مهدی به خانه آمد و اوضاع را دید گفت: عملیات در پیش داریم و باید برگردم جبهه. بعد هم به اتاق رفت و در را بست و گریه کرد.

یکی از شاگردان آیت الله گلپایگانی نقل می کند که:

روزی آیت الله گلپایگانی دقایقی دیرتر سر کلاس آمدند. پرسیدم: آقا چرا دیر آمدید؟ فرمود: ببخشید فرزند پنج ساله ام در حوض غرق شد و از آب بیرون کشیدیم بخاطر همین دیر رسیدم. این یعنی تسلیم که فرزند و عزیز انسان از دنیا برود ولی اینقدر تسلیم خدا باشد و راحت زندگی کند.

شهید مهدی زندی در جبهه بود که به او خبر دادند که پسر جوانش در اثر تصادف از دنیا رفته است. گفت: انالله و انا الیه راجعون. از خدا بود و همانا به سمت خدا برمی گردد. عملیات شد و فرصت نشد که برگردد. بعد از یک الی دو ماه سر قبر فرزندش رفت. وقتی برگشت پرسیدند سر قبر فرزندت رفتی؟ گفت: بله، ولی نمیدانی چه فرزند باهوشی بود. نمی دانید که اگر زنده بود به کجا می رسد. اما خدا خواست که برود، راضیم به رضای او.

شخصی می گوید: روزی نزد امام صادق علیهالسلام آمدم و دیدم که ایشان خیلی ناراحت هستند و گاهی اشک می ریزد. دلیلش را پرسیدم. فرمودند: فرزندم اسماعیل حال خوبی ندارد. وقتی که امام صادق علیهالسلام به داخل اتاق رفت و برگشت، دیدم که آثار حزن و اندوه از چهره اش رفت. عرض کردم الحمدالله حال فرزندتان بهتر شده است؟ حضرت فرمودند: پسرم از دنیا رفت. گفتم: پس چرا حالت غم از چهره شما برداشته شد!؟ امام فرمودند: ما خاندانی هستیم که پیش از مصیبت اظهار نگرانی می کنیم ولی چون قضای الهی اتفاق افتاد، راضی به رضای خدا و تسلیم امر او هستیم. قبل از اتفاق دعا می کنیم تلاش می کنیم ولی وقتی اتفاق افتاد راضی به رضای او هستیم.

حاج آقا میرزا اسماعیل دولابی که از عرفای مشهور بودند. می فرمایند: یک سال مزارع من را ملخ خورد. در حالی که به مزرعه می رفتم، پیرمرد باصفایی در مسیر مرا دید و گفت: آقا اگر مزارع شما خوب بود که آرام باشید چون خوب است، اگر هم ملخ به آن زد و خورد باز هم راحت باشید و بخوابید، چون ملخ خورده و تمام شده است، غصه خوردن فایده ای ندارد. کمی که به حرفش فکر کردم با خود گفتم: درست می گوید. ما وظیفه مان را انجام دادیم.

آیت الله اراکی می فرمایند:

شخصی به ملاقات آیت الله میرزا جواد ملکی تبریزی رفته بود. آیت الله تبریزی خطاب به ایشان فرمودند: فلانی شیخ علی آقای ما هم رفت. گفتم: به سلامتی. کجا تشریف بردند!؟ گفتند: از دنیا رفتند. من با تعجب پرسیدم: فرزندتان؟ همان که عالم بود؟ همان که ذخیره اسلام بود؟ از دنیا رفت؟ ایشان فرمودند: خداوند صلاح دانست و از این دنیا رفت.

داستان | خدا که بد نمی دهد

اصول اخلاقی  .  شهدا  .  

شهید نصر اصفهانی که از جانبازان شیمیایی بود، در روز های آخر عمرش در بیمارستان بستری بود. هر کسی که به ملاقاتش می آمد و حالش را می پرسید، با وجودی که درد زیادی داشت می گفت: الحمدالله.

روزی یکی به ملاقات ایشان امده بود و گفت: خدا بد ندهد. ایشان در جوابش فرمود: خدا که بد نمی دهد، هر چه می دهد خیر است. این راضی بودن به قسمت و رضای الهی را نشان می دهد.

یکی از نزدیکان امام نقل می کند که: حضرت امام (ره) در آخرین لحظات عمرشان بودند و درد می کشیدند، آمدم و حال او را پرسیدم. گفتند: ان شاءلله تو سالم باشی و خوب باشی.

هیچ گلایه و شکایتی نداشتند.