تمامي جستارها با عنوان: ذلت پذیری

فردوست یار غار محمد رضا پهلوی در کتاب خاطراتش که ظهور و سقوط پهلوی است، میگوید:

راس ساعت ۸ از سفارت خارج شد. جلو آمد. و دست داد، گفتم: ولیعهد من را فرستاده که بپرسم وضع او چه خواهد شد. جواب داد ما خبر موثق داریم که ولیعهد به اخبار جنگ گوش میکند و تو میزان پیشروی آلمانها را در جبههها روی نقشه با سنجاق برایش مشخص میکنی. همان شب جریان ملاقاتم با سفیر انگلیس را به محمدرضا گفتم و او دستور داد رادیو را از اتاق بیرون ببرم و تمام نقشهها را پاره کرد.

چند روز بعد با سفیر تماس گرفتم و جریان را گفتم. او نیز قول داد که سفارت انگلیس و آمریکا را راضی کند که سلطنت در ایران بهتر از جمهوری است. در نهایت ۲۴ شهریور بود که سفیرکبیر انگلستان با من تماس گرفت و گفت محمدرضا هرچه زودتر به مجلس برود و سوگند بخورد. انها هم مقدمات رفتن رضاخان را فراهم خواهند کرد.[۱]

[۱] . ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، خاطرات ارتشبد فردوست، تهران، اطلاعات، ۱۳۸۲، ص ۱۰۳٫

روزی از تهران به سفارت ایران در سوئیس تلفن شد. درخواست اعزام یکی از بهترین دندانپزشکهای سوئیسی را داشتند. دقیقاً هجده ساعت بعد، پزشک به اتفاق همسرش سوار جمبوجت سوئیس ایر، راهی تهران شد. دربار نیز امتیازات فوق العاده ای به وی داد؛ از جمله اینکه او را در تمام ایران گرداندند و فرش ابریشمی بسیار گران قیمتی به عنوان هدیه ی شاهانه به وی اعطا شد. اینها همه علاوه بر حق الزحمه ی چندین هزار دلاری اش بود.[۱]

[۱] . حاشیه های مهمتر از متن، ص ۱۱۳؛ فساد در رژِیم پهلوی دوم، ۱۴۵

یک روز وقتی که مدرّس از مجلس به خانه بازگشت، عدّه‌ای از مردم به منزل مدرّس ریخته با سر و صدای زیاد گفتند: آقا! این چه لایحه‌ای بود که امروز تصویب شد؟ خلاف مصلحت است. مدرّس پاسخ داد: اگر بیست رأس اسب و الاغ و یک آدم را در مجلسی جمع کنند و از آن‌ها بپرسند که ناهار چه می‌خورید، جواب چه می‌دهند؟ همه گفتند: جو. مدرّس گفت: آن یک نفر هم ناچار است سکوت کند. این وکلایی که شما انتخاب کرده‌اید، شعورشان همین است. بروید آدم انتخاب کنید.

یکی از بزرگواران تعریف میکرد که بعد از انقلاب به خوزستان رفتم و از یکی از مسئولین امور نفتی پرسیدم که آیا خاطره ای هم از این دوران داری؟ گفت خاطره ای عجیب دارم؛ زمانی که انقلاب شد آمریکاییها یکی پس از دیگری به کشورشان بر میگشتند و شاه بخاطر اینکه دل آنان را بدست آورد، به هر کدام از آنها هدایایی از قبیل قالیچههای ابریشمی و طلا و جواهرات میداد. من هم مأمور بودم که این هدایا را به آنها بدهم.  روزی هدیه یکی از این آمریکاییها را که عازم بود، در فرودگاه به او دادم. او هم ظرف کادو شده ای را به من داد و گفت: این هدیه را هم از طرف من به شاه بده. که چند روز بعد شاه از ایران فرار کرد و فرصت نشد هدیه را به او بدهم. بعدها که جعبه را باز کردیم داخل آن دستمال توالت آلوده به نجاست بود که این مستشار آمریکایی به شاه هدیه داده بود.