داستان | خدا لعنتت کند!

داستان | خدا لعنتت کند!

در بین فیلم توهینی به حضرت زهرا سلام الله علیها داشت .همه سکوت کردند اما یک نفر نتوانست ساکت بنشیند و داد زد: «خدا لعنتت کند! چرا داری توهین می‌کنی؟!» همه سرها به سویش برگشت...

احتمالا زمستان سال ۶۸ بود که در تالار اندیشه فیلمی را نمایش دادند که اجازه اکران از وزارت ارشاد نگرفته بود. سالن پر بود از هنرمندان، فیلمسازان، نویسندگان و….

در جایی از فیلم آگاهانه یا ناآگاهانه، داشت به حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها بی‌ادبی می‌شد. من این را فهمیدم. لابد دیگران هم همین طور، ولی همه لال شدیم و دم بر نیاوردیم. با جهان بینی روشنفکری خودمان قضیه را حل کردیم. طرف هنرمند بزرگی است و حتماً منظوری دارد و انتقادی است بر فرهنگ مردم. اما یک نفر نتوانست ساکت بنشیند و داد زد: «خدا لعنتت کند! چرا داری توهین می‌کنی؟!» همه سرها به سویش برگشت. در ردیف‌های وسط آقایی بود چهل و چند ساله با سیمایی بسیار جذاب و نورانی. کلاهی مشکی بر سرش بود. اورکتی سبز بر تنش. از بغل دستی‌ام (سعید رنجبر) پرسیدم : «آقا را می‌شناسی؟» گفت : «سید مرتضی آوینی است».[۱]

[۱] . افلاکیان زمین – صفحه ۱۲ .

دیدگاه خود را بیان کنید :

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*
*