بدون دسته بندی

با شیطان ته درّه!

یکی از بزرگان نقل می کند ،پس از آن كه به پيري رسيدم، ديدم با شيطان بالاي كوهي ايستاده ايم. من دست خود را بر محاسنم گذاشتم و به او گفتم: مرا سن كهولت فرا رسيده، اگر ممكن است از من درگذر. ... ادامه مطلب

تواضع شهید زین الدین

شخص دیگری می گوید: وقتی رسیدم دستشویی، دیدم آفتابه ها خالی اند. باید تا هور می رفتم. زورم آمد. یک بسیجی آن اطراف بود. گفتم «دستت درد نکنه. این آفتابه رو آب می کنی؟» ... ادامه مطلب

شیخ بهایی و میرداماد

میرداماد سوار بر اسب در جاده جلو می رفت. شاه عباس صفوی و همراهانش کمی جلوتر بودند. شیخ بهائی سوار بر اسب چابکی جلوتر از همه پیش می رفت. میرداماد سرعت اسبش را زیادتر کرد اما اسب نمی توانست اندام سنگین او را جلو ببرد. شاه به میرداماد نزدیک شد وکلام موذیانه ای بر زبان آورد. ... ادامه مطلب

هدیه های مرگ

مردی خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله رسید و عرض کرد آیا به من اجازه می‌‌دهید که آرزوی مرگ بکنم؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند: سزاوار است برای کسی که بخواهد به این سفر برود ده هدیه با خود ببرد. ... ادامه مطلب