آقای سید مهدی قوام مردی بزرگ بود. یک شب دزدی وارد منزلش شد، همین که فرش را جمع کرد و در حال بردن بود آقا سید مهدی از خواب بیدار شد. برخورد همراه با سعه صدر ایشان با این دزد درس آموز است. ... ادامه مطلب
در خدمت آقا سید ابوالحسن اصفهانی بودم، وقتی از کوچه ای که در آن خرابهای وجود داشت گذر کردیم، فرمود: من با خانوادهام پانزده روز در این خرابه ساکن بودیم... ... ادامه مطلب
روزی شخصی نزد شیخ ابوسعید آمد و گفت: به من از اسرار حق چیزی بیاموز. شیخ برای آنکه به او بفهماند تحمل حفظ اسرار الهی را ندارد، کار جالبی کرد... ... ادامه مطلب
ام سلیم بچه دار نمیشد. پس از مدتي داراي پسري شدند. روزي اين پسر مريض شد و سپس از دنیا رفت. ام سليم كودك را در پارچه اي پيچيد و در كناري گذاشت غذاي مطبوعي پخته و از شوهرش استقبال كرد و به او لبخند زد و شوهر را غرق شادي كرد و با صبر و سعه صدر به شوهرش گفت: اگر كسي امانتي به تو داده باشد و بخواهد پس بگير چه مي كني؟ ... ادامه مطلب
در عملیات شهید زیاد داده بودیم. پس از عملیات یک بسیجی جلو آمد. فکر میکرد که شهادت بچهها بر اثر سوء مدیریت فرماندهی بوده است. این بسیجی آمد و یک سیلی محکم به صورت حاج ولی الله زد... ... ادامه مطلب