يكي از بچه ها به شوخي پتويش را پرت كرد طرفم. اسلحه از دوشم افتاد و خورد توي سر كاوه. ترسیده بودم. سرش شکست. يك دستمال از جيبش در آورد، گذاشت روی زخم سرش و بعد از سالن بيرون رفت. دنبالش دویدم، با دلسوزی گفتم: آخه يه حرفي بزن، چيزي بگو. گفت... ...
ادامه مطلب