رفتم پیش ابراهیم، دیدم هر چند لحظه سوزنی را به پشت پلک چشمش می‌‌زند! گفتم: «چیکار می کنی داش ابرام؟» تا متوجه من شد از جا پرید و گفت: «هیچی، چیزی نیست!»... ... ادامه مطلب

برای نمازش که قضا شده بود، خودش را تنبه کرد. اینجوری... ... ادامه مطلب

اصول حاکم بر جامعه قرآنی - جلسه 15 - با موضوع : جهاد با نفس ... ادامه مطلب

چشم چرانی ریشه بسیاری از گناهان است. چه زندگی های عاشقانه ای که با یک چشم چرانی از بین می رود. ... ادامه مطلب

جوانی به علامه طباطبایی (رحمه الله علیه) نامه نوشت و گفت: «آقا می‌‌خواهم خوب شوم. دستوری به من بفرمایید.» ... ادامه مطلب