وقتی پسر شما به خواستگاری یک دختر خانم میرود یا برای دختر شما خواستگار میآید مهمترین دغدغه، صداقت است. چون اگر بدانید که این دختر خانم یا آقا پسر راست میگوید دیگر مشکلی نخواهید داشت. مشکل این است که راست گفته نشود و اگر اینگونه باشد شرایط به هم میریزد. یعنی قبل از ازدواج یک چیز میگوید و بعد از ازدواج میبینید چیز دیگری شده است. در زندگی باید صداقت حاکم باشد.
آیات و روایات بسیاری داریم که در رابطه با عقوبت دروغ گویی بحث کردهاند.
از امام باقر (علیه السلام) نقل شده است: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ لِلشَّرِّ أَقْفَالًا وَ جَعَلَ مَفَاتِيحَ تِلْكَ الْأَقْفَالِ الشَّرَابَ وَ الْكَذِبُ شَرٌّ مِنَ الشَّرَاب»؛ خداى عز و جل براى بدى قفلهائى قرار داده، و كليدهاى آنها را شراب قرار داده، و دروغ بدتر از شراب است. [1]
اگر به ما بگویند شخصی شراب میخورد، ما او را کنار میگذاریم و دیگر با او صحبت نمیکنیم. چگونه است که گاهی انسان خودش دروغ میگوید. عقوبت دروغ گویی، عقوبت عجیبی است.
خداوند در قرآن میفرماید: «وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّور»؛ از حرف زور اجتناب کنید. [2]یکی از مصادیق حرف زور همین دروغ است.
از پیامبر مکرم اسلام (صل الله علیه و آله و سلم) نقل شده است:
«أربَى الرِّبا الكذبُ»؛ بالاترین حد ربا این است که انسان بخواهد دروغ بگوید. [3]اینکه یک شخصی به ما اعتماد کرده و پای صحبت ما نشسته است، ما به او خیانت کنیم و به او دروغ بگوییم. این خیانت به انسان است.
امام علی (عليه السلام) میفرماید: «الكذبُ شَينُ الأخلاقِ»؛ بدترین صفت اخلاقی دروغ است.[4] یعنی اگر از ما پرسیدند که بدترین و پست ترین صفت اخلاقی چیست باید بگوییم: دروغ.
شخصی نزد پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله و سلم) آمد و گفت: مؤمن زنا مىكند، فرمود: گاهى امكان دارد، پرسيد، مؤمن دزدى مىكند، فرمودند گاهى امكان آن هست، پرسيد يا رسول اللَّه دروغ مىگويد فرمودند: خيرخداوند فرموده دروغگويان مؤمن نيستند. [5]
دقت کنید؛ زنا از این طرف و دزدی از آن طرف. میگویند ممکن است انسان این کارها را انجام دهد اما دروغ نمیگوید. مومن دروغگو نیست. بعد در ادامه میفرمایند، که خداوند فرموده است که دروغگویان مومن نیستند.
خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: «إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ»؛ کسانی که دروغ میگویند اصلا ایمان ندارند. [6]
علما در الفاظ خود بسیار دقت میکردند.
ناراحتی شیخ عباس قمی(رحمت الله علیه) از دروغ
در شرح احوال مرحوم حاج شيخ عباس قمي (رحمه الله علیه) آورده اند: «هرگز كسي در حضور او جرأت غيبت كردن نداشت؛ هر كس و از هر طبقهاي كه بود. خود نيز چنان از گناهان و غيبت و دروغ احتراز داشت كه فوق تصوّر است. در ايّام بيمارياش كه منجر به وفاتشان شد يكي از علماي تهران براي عيادت به حضورشان رسيد. حاج شيخ عباس آن روز بسيار ناراحت و متفكّر بود. آن عالم بزرگ ميپرسد: «چرا ناراحتيد؟» پاسخ ميدهد: در سفري كه به حج رفتم در مكّهي معظمه خواستم به روش محدثين كه از يكديگر اجازه ميگيرند از يكي از محدثان عامّه اجازه حديث بگيرم. وقتي اين منظور را با وي در ميان نهادم، عالم سنّي مطلبي گفت، و من روي مصالحي، به دروغ، آن را انكار كردم. اكنون در اين فكرم كه فرداي قيامت، چگونه اين دروغ را در محضر عدل الهي توجيه كنم». [7]
برای یک دروغ که گناه هم نیست و تقیه بوده، میگوید نمیدانم در آن دنیا اگر خدا از من بازخواست کند چه جوابی باید بدهم. انسان نباید گناه را کوچک بداند. باید انسان مراقبت کند.
اگر دروغ گفتم، نصف مغازهام مال تو!
كاسبي بود در بازار كاشان که مقید بود، به شاگرد خود گفت: اگر مشتري آمد و قيمت جنس را پرسيد و من دروغ گفتم، تو تف بينداز به صورت من. قرار ما اين است اگر اينكار را كردي نصف مغازهام را به تو ميدهم و اگر سكوت كني اخراجت مي كنم. [8]
اینطور انسان خود را در منگنه قرار میدهد؛ که یکبار خدای نکرده اتفاق نیافتد که معامله خوبی پیش بیاید و مجبور شود دروغ بگوید.
انسان واقعا از دروغهای بعضیها تعجب میکند. به او میگویند این کفش کمی بزرگ است، میگوید اشکال ندارد آب میرود، میگویند کمی کوچک است، میگوید اشکال ندارد جا باز میکند. آخر چکار دارید؟ بگویید یک کفش دیگر بپوشید و آنکه اندازه است ببرید. یا میپرسند که این لباس جنسش خوب است، بگویند خودتان جنسش را نگاه کنید و ببینید چطور است. شما خودتان منصف باشید و ببینید کسی که راست میگوید بیشتر به او اعتماد میشود یا کسی که دروغ میگوید. میروید هندوانه بخرید، میگوید همه هندوانهها قرمز هستند، خوب اگر یک بار خریدیم و قرمز نبود دیگر به او اعتماد نمیکنیم. اما از بعضیها که میپرسید این هندوانهها چطور است میگوید من نمیدانم، خودتان انتخاب کنید و ببینید، من نمیدانم. انسان در این حالت اعتماد میکند. حتی اگر ده بار هم سفید بود باز هم از او خرید خواهیم کرد، چون او دروغ نگفته است و تقصیر از من است که هندوانه شناس نبوده ام.
انسانی که راست بگوید امین مردم میشود و مردم به او اعتماد میکنند. میآیند از شما لباس بخرند و میپرسند چطور است؟ بگویید نمیدانم، اینگونه میگویند که شما انسان راست گویی هستید. پس مومن همیشه راست گو است.
مردي خدمت حضرت رسول (صلي الله عليه و آله)آمد و عرض كرد مرا راهنمائي كن به نافعترين كارها حضرت فرمود: «اصدق و لا تكذب و اذنب من المعاصي ماشئت» راستگويي را پيشه كن و از دروغ بپرهيز هر گناه ديگري ميخواهي انجام ده.
از اين سخن مرد در شگفت شد و فرمايش آن جناب را پذيرفته و مرخص گرديد. با خود گفت، پيغمبر(صلي الله عليه و آله) مرا از غير دروغگويي نهي كرده، پس اكنون به خانه فلان زن زيبا ميروم و با او زنا ميكنم. همينكه به طرف خانة او رفت فكر كرد اگر اين عمل را انجام دهد و كسي از او بپرسد از كجا ميآيي نميتواند دروغ بگويد و بر فرض راست گفتن به كيفر شديد و بدبختي بزرگي مبتلا ميشود. لذا منصرف شد. باز فكر كرد گناه ديگري انجام دهد. همين انديشه و خيال را نمود. در نتيجه ازهمه گناهان بواسطة ترك دروغ دوري جست.[9]
کسی که راست میگوید خود به خود مجبور میشود هیچ گناه دیگری انجام ندهد. این اهمیت راستگویی و مهم بودن این جریان است.
خداوند آیت الله بهلول (رحمه الله علیه) را رحمت کند. آيت الله بهلول مي فرمودند: من در تمام عمرم يك عمل را ترك كرده ام و اصلاً انجام ندادهام و يك عمل را اصلاً ترك نكردهام و تحت هر شرایطي به جا آوردهام و از اين دو كار هم بركت زيادي ديده ام و آن را به همهي شما سفارش ميكنم، آن كه ترك كردهام دروغ است، و آن كه ترك نكردهام نماز شب است. [10]
ایشان بر روی این دو مورد ادعا داشتند. خیلی ادعای عجیبی بود، اینکه در طول عمر دروغ نگوید و نماز شب را نیز ترک نکند.
حالا سوالی که پیش میآید این است که عوامل دروغگویی چیست؟ چرا انسان نباید راست بگوید؟
1-خلاص شدن: میخواهد از دست چیزی یا کسی خلاص شود، پس دروغ میگوید. از همه بیشتر نیز در برخورد با بچه و همسر اتفاق میافتد. با بچه در خیابان میرویم، بچه میگوید اسباب بازی میخواهم. میگوید بیا بریم خانه آنجا به تو اسباب بازی میدهم. از او میپرسید که راست گفتی؟ میگوید نه.
میرویم مهمانی و بچه شلوغ کاری میکند. به او میگوییم اگر بچه خوبی باشی یک جایزه خوب برای تو میخرم. میپرسیم که جایزه میخری؟ میگوید: جایزه او یک سیلی است که دیگر اینقدر در مهمانی شلوغ کاری نکند. این دروغ است.
اگر آنچه به او گفتي به او ندهي دروغ گفتهاي
عبد الله بن عامر مي گويد :روزي مادرم پيامبر را به منزل دعوت كرد . من در آنجا ايستاده بودم . مادرم [كه نمي خواست من آنجا باشم] مرا صدا زد و گفت: عبدالله بيا چيزي به تو بدهم. پيامبر فرمود: چه مي خواهي به او بدهي ؟ مادرم گفت : خرما، پس پيامبر فرمود : اگر آنچه به او گفتي به او ندهي دروغ گفتهاي ! [11]
یا در مقابل حرف همسر خود میگوید که حالا فکر کنیم تا ببینیم چه میشود. میگوییم واقعا میخواهی فکر کنی؟ میگوید نه بگذار فعلا ساکت شود. اینها دروغ به حساب میآید. مومن این دروغها را نمیگوید. یا از او سوال میشود و حوصله پاسخ دادن را ندارد و میگوید نمیدانم. اینها همه دروغ است.
2-تفریح: دومین مورد از عوامل دروغ گویی تفریح است. میخواهند یک خنده و تفریحی داشته باشند و شروع به دروغ گفتن میکنند. از خود خاطراتی تعریف می کند تا بقیه بخندند. مثلا میگوید در راه میآمدیم بک نفر پایش لیز خورد و محکم بر زمین خورد، می گوییم واقعا؟ میگوید نخیر گفتیم تا بخندید. خوب نباید بگویید و اینها دروغ به حساب میآیند. اگر طرف مقابل اول باور کند، این دروغ است. یک زمانی ما جوک میگوییم و طرف مقابل این را میداند، این اشکالی ندارد. اما وقتی طرف، اول باور میکند این دروغ است. مثلا میگوید من جنگل رفته بودم و دو شیر به دنبال من آمدند، من هم با لگد شیرها را فراری دادم. میگویند راست میگویی؟ میگوید نه الکی گفتم. این دروغ است.
قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم:
«یَا أَبَاذَرٍّ وَیْلٌ لِلَّذِی یُحَدِّثُ فَیَکْذِبُ لِیُضْحِکَ بِهِ الْقَوْمَ- وَیْلٌ لَهُ وَیْلٌ لَهُ وَیْلٌ لَه»
پیامبر مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) خطاب به ابوذر میفرمایند:
اى اباذر واى بر کسى که سخن دروغ میگوید تا به سخن او مردم بخندند واى بر او، واى بر او، واى بر او.[12]
اینقدر مطالب خنده دار راست داریم. چرا انسان باید برای خنداندن دیگران دروغ بگوید. اینقدر خاطرات شیرین و زیبا داریم، خوب اینها را تعریف کنید. چرا دروغ میگویید.
3-تعارف: سومین مورد از عوامل دروغ، تعارف یا خجالت بی جا است. جایی برای مهمانی رفته ایم و چای آورده اند و خورده ایم و حسابی چسبیده است، حالا دوباره چای میخواهیم اما وقتی از ما میپرسند که میل دارید، میگوییم نخیر میل ندارم. این دروغ گفتن است. یا عصر کسی به منزل ما آمده و او را دعوت به شام میکنید، او میگوید نه من شام خورده ام. آخر ساعت 5 عصر چه کسی شام میخورد. چرا دروغ گفتی؟ اینها دروغ و تعارف بی جا است.
در روايتي آمده است كه بنت عميس مي گويد:
در شب زفاف عايشه حاضر بودم. سوگند به خداى كه در آن شب هيچ طعام وليمهاى نبود، جز قدحى از شير، كه رسول خداى صلّى اللّه عليه و آله از آن مقدارى بنوشيد، و به عايشه داد و او شرم مىداشت كه آن كاسه را بگيرد. من گفتم: دست پيغمبر را رد مكن. پس به شرم تمام عايشه آن كاسه بگرفت و اندك بياشاميد، پس پيغمبر فرمود: از آن كاسه به من بدهد، عرض كردم: ميل ندارم.
فرمود: گرسنگي را با دروغ جمع مي كني؟
عرض كردم: اگر يكى از ما را رغبتى باشد و پنهان دارند آيا آن را دروغ شمرند؟ فرمود:
انّ الكذب يكتب كذبا، حتّى تكتب الكذيبة. يعنى: دروغ را دروغ نويسند، چندانكه دروغهاى اندك را نيز دروغ اندك رقم كنند. [13]
ممکن است کسی بگوید که من خجالت میکشم و پر رو هم نیستم که بگویند چای میل داری بگویم بله. این زشت است دیگر. ما نگفتیم بگویید برای شما چای بیاورند، گفتیم دروغ نگویید. گاهی اوقات با چرخش یک کلمه دروغ را به راست تبدیل میکند.
بسيار راحت است كه هم تعارف كنيم و هم دروغ نگوييم، مثلا اگر گفتند چايي ميل داريد بگوييم: ممنون صرف شد. و يا اگر گفتند: شب بمانيد بگوييم، نه به اندازه كافي زحمت داده ايم. نكته اينجاست كه كلمه ي معادل زياد است؛ چرا ما از همه جا دروغش را انتخاب كنيم.
نیاز نیست که انسان لفظ دروغ را به کار ببندد. با چرخاندن یک کلمه انسان میتواند راست بگوید.
مورد بعدی که متاسفانه از همه بیشتر اتفاق میافتد، بی دقتی است. اصلا بعضیها دقت نمیکنند که فلان حرف دروغ است. به کسی که در میدان شهدا است زنگ میزنند و میگویند کجایی؟ میگوید چهار راه لشگر هستم. میگوییم دروغ گفتی، میگوید یک کورس تاکسی فاصله دارد دیگر. ببینید طرف دقت نمیکند. بزرگان دقت میکردند.
یكی از نزدیكان امام(رحمت الله علیه) می گفت: روزی خدمت امام رسیدم ایشان نامه ای را به من مرحمت فرمودند تا برای پخش به مسؤول خبر صدا و سیما برسانم. نامه را به مسؤول مربوطه دادم .
چند دقیقه بعد آقا مرا صدا زده و فرمودند: نامه را سریعا پس گرفته و بیاورید.
نامه را آوردم. آقا کلمه ای را تغییر داده و دوباره نامه را به من داده و فرمودند: حالا به واحد خبر بدهید.
بنده این کار را کردم بعد خدمت آقا رسیده عرض کردم: نامه چه اشکالی داشت؟
امام فرمودند: در نامه نوشته بودم «من با همه همّم به بسیجیان دعا می کنم»، بعد متوجه شدم که این درست نیست، نوشتم «من با بیشترین همم به بسیجیان دعا می کنم». [14]
ببینید چقدر دقت داشتند. امام (رحمه الله علیه) خیلی عجیب، جملات را انتخاب میکردند. دیدی چیزی که واضح بود، امام فرمود (رحمه الله علیه) اگر الان در دنیا از مردم بپرسید، به گمان من منفورترین دولت، دولت آمریکاست. خوب این که معلوم است که منفورترین دولت آمریکا است، ولی با این وجود امام (رحمه الله علیه) فرمودند به گمان من منفورترین دولت، دولت آمریکاست. صحبتهای امام (رحمه الله علیه) و حضرت آقا (مد ظله العالی) را ببینید، احتمالات را بیان میکنند که دروغ نشود. میگویند احتمالا اینگونه باید بشود. مومن دروغ نمیگوید و به اینگونه مسائل دقت میکند. مومن باید دقت کند و بی دقتی در این موارد بسیار بد است.
امام سجاد (علیه السّلام) فرمودند:
«إتَّقُوا الکَذِبَ الصّغیرَ مِنهَ و الکَبیرَ فِی کُلِّ جِدٍّ وَ هَزلٍ»؛ از دروغ بپرهیزید، چه کوچک باشد، چه بزرگ، چه جدّی باشد و چه شوخی. [15]این یعنی اینکه مواظب باشید و دقت داشته باشید.
مادر يكي از نمايندگان مجلس از دنيا ميرود و دفتر يكي از مراجع پيام تسليتي به اين عنوان آماده ميكند.
«جناب دكتر… خبر ارتحال مادر شما به آيت الله العظمي… رسيد؛ ايشان با تمام وجود ناراحت شدند و…»
اين پيام را به آن مرجع براي تاييد نشان ميدهند. مرجع تقليد ميگويد من با تمام وجود ناراحت نشدم؛ اين را عوض كنيد. پيام را تصحيح ميكنند و مينويسند:
«جناب دكتر ….خبر ارتحال مادر شما به آيت الله العظمي ……رسيد؛ ايشان بسيار ناراحت شدند و…»
براي دومين بار اين پيام را به آن مرجع نشان ميدهند. مرجع تقليد ميگويد من بسيار ناراحت نشدم؛ اين را عوض كنيد. دفتر آن مرجع سومين پيام را اينگونه مينويسند:
«جناب دكتر ….خبر ارتحال مادر شما به آيت الله العظمي ……رسيد؛ ايشان ناراحت شدند و…»
براي سومين بار اين پيام را به آن مرجع نشان ميدهند. مرجع تقليد مي گويد راستش من ناراحت هم نشدم؛ اين پير زن سالهاست در جا افتاده و الان ناراحتي ندارد.
رئيس دفتر ميگويد پس چه بنويسيم؟ نميشود كه نوشت:
«جناب دكتر ….خبر ارتحال مادر شما به آيت الله العظمي ……رسيد؛ ايشان خوشحال شدند و…»
آن مرجع ميفرمايد چرا اينها را بنويسيد!؛ بنويسيد:
«جناب دكتر ….خبر ارتحال مادر شما به …… رسيد؛ ايشان براي علو درجات مادرتان دعا كردند».
بعضیها عادت کردهاند که لفظ دروغ را انتخاب کنند. یک کلمه را بچرخانیم دروغ به راست تبدیل میشود و هیچ کار پیچیده ای هم نیست.
از عوامل دیگر دروغ، بزرگ کردن خود، مسخره کردن دیگران و … نیز میباشد.
دروغ انواع مختلف دارد.
- دروغ زبانی: انسان با زبان شروع به گفتن دروغ میکند. همین دروغهایی که بعضیها در شبانه روز انجام میدهند، اکثرا با زبان است. گاهی وقتها با گفتن چیزی است و گاهی با نگفتن آن چیز. گفتن که معلوم است. اما نگفتن چگونه است؟ آنجا که در هنگام خواستگاری می گویند دختر شما ایرادی ندارد و با قبلا ازدواج نکرده است؟ جوابی نمیدهند. از شما سوال شده است و باید میگفتید.
- دروغ نوشتاری: گاهی وقتها دروغ با نوشتن اتفاق میافتد. پشت در مغازه مینویسند به علت تغییر شغل اجناس نصف قیمت به فروش میرسد. اینجا دو سوال مطرح میشود: یک، آیا واقعا میخواهی شغلت را عوض کنی؟ و دوم آیا واقعا نصف قیمت میفروشی؟ میگوید نصف قیمت نیست اما 20 درصد تخفیف دارد. پس چرا نصف قیمت میزنی. بگو با همان 20 درصد تخفیف به فروش میرسد. این میشود دروغ نوشتاری. یا برخی جاها روی یک کالا مینویسند 1000 تومان و بعد خط میزند و مینویسد 500. این دو معنی دارد یا 1000 بوده و من 500 میفروشم و یا بقیه جاها 1000 بوده و من 500 میفروشم. اگر اینگونه نباشد میشود دروغ.
یا بچه مان را دکتر برده ایم و دکتر میگوید چیزی نیست. میگوییم پس چون امروز مدرسه نرفته است یک گواهی برای او بنویسید، او هم مینویسد. این میشود دروغ. استشهاد محلی میآورند و شما طرف را نمیشناسید و میگویند این را امضا کنید، چرا باید امضا کنیم. معمولا هم ناراحت میشوند ولی ما نمیتوانیم این کار را بکنیم. چرا اگر آدمهای مورد اعتماد واقعیت را بگویند میشود قبول کرد ولی قرار نیست هر کسی آمد ما به عنوان شاهد امضا کنیم. یا نامه ای را که اصلا نمیدانند چیست امضا میکنند. شما که نمیدانید چه بود پس چرا امضا کردید. اینها همه دروغ با نوشتن است.
- دروغ عملی: با عمل خود دروغ انجام میدهیم. میوهها را در سبد چیده اند. ردیفهای بالا را درشت و زیر را ریز میچینند. این دروغ میشود. یا وقتی روحانی برای شما صحبت میکند و به خاطر اینکه نشان دهد که خسته شده دائما عرق خود را پاک میکند در حالی که عرق نکرده است، این میشود دروغ عملی.
خانواده ایمانی و قرآی بر پایه راستگویی میچرخد.
هشتمین مورد از اصول اخلاقی کظم غیظ است. اینکه انسان بتواند عصبانیت و خشم خود را کنترل کند. خداوند در قرآن میفرماید:
« و الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس و اللَّه يحب المحسنين» [16]این مشکهای قدیمی که با آن شیر و دوغ جمع میکردند، موقعی که در آن را میبستند میگفتند سر آن را کظم کرده ایم، یعنی سر آن را بسته اند. انسان باید جلوی نفس خود را اینگونه بگیرد. غیظ را بتواند کظم کند. به امام کاظم (علیه السلام) به این خاطر کاظم میگفتند که ایشان اهل کظم غیظ بود.
مردى از اولاد خلیفه دوم در مدینه مىزیست که امام کاظم(علیه اسلام) را آزار مىداد و گاهى به ایشان با دشنام، توهین مىکرد؛ برخى از یاران امام کاظم(علیه اسلام)، پیشنهاد مىکردند که او را تأدیب کنند؛ اما امام شدیداً ایشان را از این کار باز مىداشت.
روزی امام کاظم(علیه اسلام) بر مرکب سوار شده و به مزرعه آن مرد رفتند و او را در مزرعه یافتند و چون کنار او رسیدند، از مرکب پیاده شدند و با گشادهرویى و بزرگوارى از او پرسیدند: چقدر براى این مزرعه خرج کردهاى؟ گفت: صد دینار. فرمود: چقدر امید سود دارى؟ گفت: غیب نمىدانم. فرمود: گفتم چقدر امیدوار هستى؟ گفت: امید ۲۰۰ دینار سود دارم. حضرت ۳۰۰ دینار به او مرحمت فرمودند و فرمودند زراعت هم از آن خودت، خدا به تو آنچه به آن امید دارى خواهد رسانید.
آن شخص برخاست و سر آن گرامى را بوسید و از او خواست که از گناهان و جسارتهاى وى در گذرد. امام تبسمى فرمودند و بازگشتند . روز بعد، آن مرد در مسجد نشسته بود که امام کاظم(علیه السلام) وارد شدند. آن مرد تا نگاهش به امام افتاد، گفت: «الله اعلم حیث یجعل رسالته»؛ خدا بهتر مىداند که رسالت خویش را به چه کسانى بدهد. دوستانش با شگفتى پرسیدند، داستان چیست، قبلا از او بد مىگفتى؟ او دوباره امام را دعا کرد و دوستانش با او به ستیزه برخاستند … امام با یارانى از خود که قصد قتل او را داشتند فرمود: کدام بهتر است، نیت شما یا اینکه من با رفتار خویش او را به راه آوردم؟ [17]
انسان باید بتواند بر عصبانیت خود کنترل داشته باشد.
انوشیروان، خدمتکار مخصوص درباری داشت، که همواره در خدمتش بود، به او سه کاغذ داد، و گفت: هر وقت من خشمگین شدم و خشمم شدید شد این سه نوشته را یکی پس از دیگری به من بده.
غلام درباری پیشنهاد انوشیروان را پذیرفت، تا روزی، انوشیروان بر سر موضوعی، سخت خشمگین شد. غلام یکی از رقعهها را به او داد که در آن نوشته شده بود:
«خشم خود را کنترل کن تو خدای مردم نیستی».
سپس دومی را به او داد، که در آن نوشته شده بود:
«به بندگان خدا رحم و مهربانی کن، تا خدا به تو رحم کند».
سپس سومی را به او داد، که در آن نوشته شده بود:
«بندگان خدا را به اجرای حق خدا، سوق بده، که در پرتو چنین کاری به سعادت میرسی»
به این ترتیب لحظه به لحظه، از خشم انوشیروان کاسته شد. [18]
انسان باید اینگونه باشد نه اینکه تا عصبانی شد کسی نتواند جلوی او را بگیرد.
در جنگ خندق حضرت علی (علیه السلام) وقتی خواستند کار عمروبن عبدود را تمام کنند، بر صورت امام آب دهان انداخت. امام دوری زدند و بعد کار او را تمام کردند. از امام پرسیدند که چه شد. فرمودند: اگر آنجا کار او را تمام میکردم به خاطر عصبانیت بود. کمی راه رفتم و عصبانیت من تمام شد و بعد به خاطر خدا او را کشتم.
در میان پادشاهان، اینهایی که بد اخلاق بودند همه کار دست خود دادهاند.
نادرشاه افشار در اواخر عمر خیلی بداخلاق شده بود و به هر کسی خشم میگرفت او را مجازات میکرد به طوری که او را به جنون داشتن یاد کرده اند. او فرزند خود شاهرخ میرزا را کور کرد.
آقا محمد خان قاجار نیز فردی خشمگین بود او به دلیل همین خشمش که بلافاصله دستور قتل میداد جان خود را از دست داد. خادمانش از ترس این که جان خود را از دست بدهند شبانه به محل خواب شاه میروند و او را در خواب میکشند. عاقبت کسی که اینگونه عصبانی شود همین است.
در خانوادهای که وضع مالی مناسبی نداشتند ، پدر آن خانواده یک «میز» میخرد که آن را خیلی دوست داشته است . روزی پسرش وارد اتاق میشود و کاری میکند که منجر به شکسته شدن میز میشود .پدر بسیار ناراحت میشود و غضب میکند و ضربه ای به صورت کودک میزند که منجر به كر شدن کودک میشود .چند روز بعد وقتی پدر به دیدن کودک خود در بیمارستان میرود کودک به او میگوید : پدر جان اگر من بزرگ شدم و کار کردم و پول میز را به تو دادم ، تو گوش هايم را به من بر میگردانی؟ پدر تا این را میشنود از بغض نمیتواند جلوی گریه خویش را بگیرد و از بیمارستان خارج میشود . روز بعد هم خود کشی میکند.
در نتیجه یک غضب به خاطر یک مال دنیا منجر به نا شنوا شدن کودک و یتیم شدن و بی سر پرست شدن یک خانواده میشود.
از یک عصبانیت ساده شروع شد. چرا انسان وقتی عصبانی میشود نتواند جلوی خود را بگیرد.
از پیامبر مکرم اسلام (صلى الله عليه و آله) نقل شده است:
«اَلا اِنَّ خَيرَ الرِّجالِ مَن كانَ بَطىءَ الغَضَبِ سَريعَ الرِّضا». بدانيد كه بهترين انسانها كسانى هستند كه دير به خشم آيند و زود راضى شوند. [19]
دیده بود بروجردی فرمانده منطقه است، آمده بود پیشش. گفته بود دشمن دارد میآد جلو، هیچ امکاناتی هم نیست. بروجردی هم که همیشه ی خدا میخندید. این بار هم خندیده بود. طرف عصبانی شده بود؛ زده بود زیر گوشش. برای چندمین بار بود که یکی میزد توی گوش بروجردی. بلند شده بود، صورتش را بوسیده بود، گفته بود شما خسته شدهای. بیا بشین. درست میشه. [20]
کظم غیظ را ببینید. شهید بروجردی فرمانده لشگر است اما خود را کنترل میکند.
شخصی به حضور رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمد و عرض کرد: به من درسی بیاموز. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: برو، ولی مراقب باش که خشم و غضب نکنی. آن شخص گفت: همین موعظه، مرا کافی است. به سوی خانهی خود رهسپار شد؛ ناگهان دید جمعی از بستگان او از خانه بیرون آمدهاند و میخواهند بر سر موضوعی با گروه دیگری بجنگند. وقتی دید خویشانش مسلح شدهاند، او نیز سلاح خود را برداشت و به خویشانش پیوسیت. در این وقت حساس، ناگهان سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله) به یادش آمد که فرمود: غضب نکن. فورا اسلحهاش را به کناری انداخت، سپس آرامآرام نزد گروه مقابل رفت و با زبان نرم و با ملایمت گفت: شما از قتل و مجروح کردن و نزاع چه فایدهای دیدهاید؟ شما نزد من آیید تا با صبر و حوصله مشکل را حل کنیم و هر چقدر مال و ثروت خواستید، من ضامن میشوم به شما بدهم. این سخن آرام، آن چنان در آنها اثر نیک گذاشت که بیدرنگ گفتند: ما سزاوارتر هستیم که این کار را بکنیم و پیشقدم در نابودی نزاع شویم. در نتیجه، نزاع خاتمه پیدا کرد و جای خود را به صفا و آرامش داد. [21]
امام حسن عسكري (عليه السلام) مي فرمايند:
«الْغَضَبُ مِفْتَاحُ كُلِّ شَر»؛ خشم كليد تمام بديهاست. [22]
شما جلوی دادگستری را ببینید. چه تعداد از آدم کشیها فقط به خاطر عصبانی شدن است. به جرات میتوان گفت اکثر آنها فقط به خاطر همین است. عصبانی شده و کسی را کشته و یا عصبانی شده و همسر و فرزند خود را زده است. عصبانی شده و جمله ای را گفته که نباید میگفته است. همه چیز از عصبانیت شروع میشود.
مرحوم حضرت آية اللّه العظمى آقاى بروجردى مرجع وقت جهان تشيع در آن زمانى كه در شهرستان بروجرد بودند نذر كردند كه اگر خشم و عصبانيت خود را كنترل نكنند و به افراد تندى نمايند يكسال روزه بگيرند. يك روز هنگام مباحثه علمى با يكى از شاگردان خود بخاطر اينكه آن شاگرد مطالب غيرمنطقى و بى ارتباط با موضوع بحث مى گفت طاقت نياوردند و نسبت به او تندى نمودند. و در اينجا بود كه نذر آقاى بروجردى شكسته شد. بعد يكسال روزه گرفتند تا نذر خود را اداء كنند.
این کار را میکردند که نفس خود را تقویت کنند که به این راحتیها عصبانی نشوند.
پیامبر مکرم اسلام (صلى الله عليه و آله) میفرمایند: «إنّ الغضب من الشّيطان و إنّ الشّيطان خلق من النّار و إنّما تطفا النّار بالماء فإذا غضب أحدكم فليتوضّأ»؛ خشم از شيطان و شيطان از آتش آفريده شده است و آتش با آب خاموش مى شود، پس هرگاه يكى از شما به خشم آمد، وضو بگيرد. [23]
غضب از شیطان است و شیطان هم از آتش است. دیدید وقتی کسی عصبانی میشود سرخ میشود. اگر عصبانی شدی آبی به سر و صورت خود بزن تا غضبت فرو کش کند.
جوانی به محضر آیت الله شیخ محمد تقی شیرازی (رحمه الله علیه) رسید و آن بزرگوار را به شدت مورد فحش و اهانت قرار داد. آن مرحوم هم چنان ساكت بود تا او گفتارش تمام شد و رفت. سپس آیت الله شیرازی تعدادی هندوانه خرید و به خانهی وی فرستاد و فرمود: این جوان حرارت بدنش بالا رفته و همان سبب شده است كه آن همه دشنام و ناسزا به ما بگوید.این هندوانهها مزاج او را خنك خواهدكرد.[24]
به این میگویند کظم غیظ. به جای عصبانیت به او هندوانه میدهد تا عصبانیتش فرو کش کند. پس اگر عصبانی شدیم آنجا را ترک کنیم و آبی به سر و صورت خود بزنیم، وضویی بگیریم، دوری بزنیم و برگردیم. سپس اگر خواستیم جوابی بدهیم با آرامش جواب دهیم، که معمولا هم بعد آن جوابی نمیدهیم.
[1] الكافي ج 2، ص 339، باب الكذب
[2] سوره حج، آیه 30
[3] ميزان الحكمة؛ ج10- عربى؛ ص58
[4] ميزان الحكمة؛ ج10- عربى؛ ص61
[5] بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج69، ص 263
[6] سوره نحل، آیه 105
[7] سيماي فرزانگان، مختاري، ص 105
[8] خاطرات قرائتي، بهشتي، ص 125
[9] انوار نعمانيه،صفحه 274
[10] اعجوبه عصر بهلول قرن چهاردهم-موسوي مطلق ص 112
[11] كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، علي بن حسام الدين المتقي الهندي، جلد 3، صفحه 1137، حديث 3243
[12] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، جلد ۷۴، صفحه ۹۰، باب ۴ ما أوصى به رسول الله إلى أبی ذر رحمه الله
[13] ناسخ التواريخ، سپهر، جلد 2، صفحه 648 ، زفاف رسول خدا (صلى الله عليه و آله) با عايشه
[14] برداشتهایی از سیره امام خمینی، جلد 3، صفحه 261
[15] کافی، ج 2، ص 338
[16] سوره آل عمران، آیه 134
[17] تاریخ بغداد، ج ۱۳، ص ۲۸/ ارشاد مفید، ص ۲۷۸
[18] داستان دوستان، ج۳
[19] نهج الفصاحه ص 243 ، ح 469
[20] یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی، ص 62
[21] کافی، ج 2، ص 304، ح 11، باب الغضب
[22] بحار الأنوار، جلد 75، صفحه 373، باب 29، مواعظ أبي محمد العسكري
[23] نهج الفصاحه ص 286 ، ح 660
[24] هزار و یک حکایت اخلاقی ص 274
بدون دیدگاه