بسم الله الرحمن الرحیم

 

تفسیر زیارت عاشورا – فراز « وَ آلَ مَروان»

(بخش دوم)

در ادامه بحث قبلی به لعن بر آل مروان رسیدیم. «لعن الله آل زیاد و آل مروان».

شجره نامه آل مروان چه شجره نامه ای است؟ شجره نامه از حضرت ابراهیم(علیه السلام) شروع شده که حضرت ابراهیم دو فرزند داشتند. یکی حضرت اسماعیل بود و دیگری حضرت اسحاق. تمام پیامبران بنی اسرائیل از فرزندان حضرت اسحاق هستند. پیامبر مکرم اسلام(صلی الله علیه وآله) از حضرت اسماعیل است.

از عبد مناف تا حضرت اسماعیل 26 انسان و نسل، فاصله است.

عبد مناف دو تا فرزند معروف داشته، که یکی هاشم بود و دیگری عبد الشمس. این دوتا برادران دوقلو بودند. هاشم جد پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) بودند و عبدالشمس، جَدّ معاویه و امثال اینهاست. هاشم فرزندی داشت به نام عبدالمطلب، عبدالمطلب فرزندی داشت به نام عبدالله و عبدالله فرزندی داشت به نام پیامبر مکرم اسلام.

اما عبدالشمس، غلامی به نام امیه داشت که به فرزند خواندگی خود انتخاب کرده بود، هرچند که برخی می گویند که او فرزندش بود. امیه دو فرزند داشت که یکی حرب و دیگری ابوالعاصی بود. حرب پدر ابوسفیان، ابوسفیان پدر معاویه، معاویه پدر یزید، یزید پدر معاویه ابن یزید است. ابوالعاصی دو پسر دارد که یکی به نام حکم و دیگری به نام عفان. عفان پدر عثمان ابن عفان و حکم پدر مروان ابن حکم است.

تمام آل مروان از نسل امیه هستند، یعنی وقتی که بنی امیه را لعنت می کنیم بنی مروان را هم شامل می شود و جدا از آن، خداوند در زیارت عاشورا و به طور خاص آل مروان را مطرح می کند. اولین خلیفه مروانی خود مروان ابن حکم است، اما او چهارمین خلیفه اموی است. (چون اولی معاویه بود، دومی یزید، سومی معاویه ابن یزید و چهارمی مروان ابن حکم است.) پس چهارمین خلیفه اموی مروان است، اولین خلیفه از ال مروان، خود مروان است. در رابطه با مروان ابن حکم و فرزندش عبدالملک ابن مروان توضیح دادیم. حالا می خواهیم برسیم به سومین خلیفه مروانی یا ششمین خلیفه اموی. شخصی به نام ولید ابن عبدالملک فرزند عبدالملک ابن مروان، سومین خلیفه از خلفاء مروانی و ششمین خلیفه اموی است.

 

از ولید بن عبدالملک، سه تا ویژگی مهم گفته شده: بسیار انسان جبّاری بود، «قَبیحُ المَنظَر» یعنی زشت بود و «قَلیلُ العِلم» یعنی خیلی بی سواد بود. مسجد اُمَوی و قُبَّةُ الصَّخره بیت المقدس را ایشان بنا کرد، با یک خرج خیلی عجیب و غریب. مادرش عاتکه دختر یزید بود، یعنی ولید شقاوت را از پدر (عبدالملک ابن مروان) و از مادر (که دختر یزید بود)، به ارث برده بود، به همین دلیل انسان بسیار پست بود و همین ملعون حضرت سجاد(علیه السلام) را به شهادت رساند.

 

شخصیت بعدی سلیمان ابن عبدالملک بود که دو ویژگی خیلی مهم داشت: خیلی فَصیحُ لسان بود و خیلی زیبا صحبت می کرد و خیلی پرخور بود. در رابطه با پرخوری او داستان هایی وجود دارد که: آنقدر غذا می خورد که وقتی کباب را برایش می آوردند، فرصت نمی داد که کباب سرد شود و بعد از سیخ بیرون بکشد، حتی فرصت نمی داد این کار را غلامان انجام دهند! سیخ کباب را که می آوردند، سریع با آستین لباسش(که لباس ظریفی هم به تن می کرد) کباب را بیرون می کشید، به همین خاطر می گویند همیشه آستینش سوخته بود. وقتی این لباس ها دست هارون الرشید رسید، هارون برای تحقیر بنی امیه این لباس ها را نگه می داشت و به مردم نشان می داد که ببینید چه کسانی بر شما حکومت می کنند.

 

از 4 فرزند عبدالملک ابن مروان، چند مدتی بین شان فاصله ای می افتد، یعنی خلافت از فرزندان عبدالملک به سمت فرزند عبدالعزیز برادر عبدالملک می رود. یعنی خلافت ششم و هفتم، از فرزندان عبدالملک است، ولی هشتمی از فرزند عبدالعزیز است. یعنی عمر ابن عبدالعزیز خلافت می کند و دوباره به فرزندان عبدالملک برمی گردد.

 

اینجا خلافت عمر ابن عبدالعزیز ابن مروان می رسد. عمر ابن عبدالعزیز انسان عادلی بود و 4 کار مهمی انجام داد: 1- همین که به خلافت رسید عدالت را برقرار کرد و وقتی به کاخ آمد، دستور داد پرده ها و فرش های عالی را بفروشند و پول آن را به خزانه ی بیت المال ریخت. 2- مهم ترین کاری که انجام منع مردم از لعن حضرت علی بیش از 50 سال بود، 50 سال لعن حضرت علی(علیه السلام) جزء اصول بود تا جایی که وقتی امام جمعه مدینه، خطبه و نماز جمعه را خواند وقتی بیرون آمد مردم به او گفتن: علی را لعن نکردی و بدعت درست کردی، مردم را بیرون نگه داشت، برگشت و لعن حضرت علی(علیه السلام) را گفت و دستور داد که حال متفرق شوید. یعنی نماز جمعه بدون لعن حضرت علی(علیه السلام) را باطل می دانستند!

 

عمر ابن عبدالعزیز چنین قدرتی نداشت که بتواند لعن حضرت علی را بردارد، چون می دانست مردم شورش می کنند. بنابراین نقشه ای کشید. یک پزشک یهودی داشت، نقشه اش این بود که از این پزشک خواست که من حضور علما و بزرگان را دعوت می کنم و در حضور آن ها از دخترم خواستگاری کن (و تمام نقشه اش را گفت)… علما را دعوت کرد و گفت این پزشک یهودی از من تقاضایی دارد که فتوای شما لازم است. پزشک یهودی گفت: من دختر عمر ابن عبدالعزیز را می خواهم. نظر همه علما این بود ازدواج دائم با غیر مسلمان باطل است. دختر عمر ابن عبدالعزیز مسلمان است و تو غیر مسلمان هستی و ازدواج شما باطل است. پزشک یهودی پرسید: این نظر شماست یا نظر پیامبرتون؟ علما گفتند: حرف پیامبر. پزشک گفت: چطور پیامبر خودش دخترش را به کافر داد، شما نمی دهید؟ پرسیدند: کی؟ گفت علی. گفتن علی که کافر نبود. پزشک گفت: اگر مسلمان است چرا لعن می کنید او را ؟! اینجا بود که علما ماندند! و به ناچار گفتند علی مسلمان بود و اشتباه می کنند که او را لعن می کنند و فتوا دادند که دیگر کسی اجازه ندارد که او را در منابر او لعن کند. البته بعد از آن سر همین جریان شورش ها و اعتراض هایی اتفاق افتاد.

3- یکی از کارهای دیگری که عمر ابن عبدالعزیز انجام داد این بود که فدک را به امام محمد باقر(علیه السلام) برگرداند. 4. کار دیگری که انجام داد این بود که اعلام می کرد حضرت علی(علیه السلام) بر بقیه خلفا افضیلت داشت.

 

عمرابن عبدالعزیز این کارها را انجام داد ولی عمر خلافتش هم طولانی نبود. زمانی که از دنیا رفت امام محمد باقر(علیه السلام) اهل زمین بر عمر ابن عبدالعزیز را گریه می کنند اما اهل آسمان او را لعن می کند. پرسیدند مگر شما نگفتید که عمر ابن عبدالعزیز فرد عادلی بود؟ امام باقر(علیه السلام) فرمود: درست است که عدالت داشت، اما حکومت، حق ما بود، که او حق ما را غصب کرده بود و داشت با عدالت رفتار می کرد (امام معصوم، حی و حاضر وجود داشته و او خود در مسند او نشسته) پس در همان «بنی امیه قاطبه»، عمر ابن عبدالعزیز هم لعن می شود او لازم نبود که لعن حضرت علی(علیه السلام) را از معابر بردارد، بلکه باید خلافت را تسلیم امام باقر(علیه السلام) می کرد.

 

اما نهمین خلیفه اموی و ششمین خلیفه مروانی یزید ابن عبدالملک بود.

یزید بن عبدالملک یک ویژگی ای که داشت این بود که بسیار وحشتناک و عجیب و غریب شهوت ران بود! به طوری که یک رقاصه، تمام امور مملکت اسلامی را به دست گرفته بود. این رقاصه شده بود تمام وجود یزید بن عبدالملک. روزی یزید ابن عبدالملک از دور انگور پرت می کرد، این رقاصه دهانش را باز می کرد و انگورها را می خورد. یکی از انگورها به گلویش پرید و بر اثر همان هم خفه شد و مُرد. یزید ابن عبدالملک اجازه دفن آن را نداد تا اینکه بوی تعفن همه جا را برداشت و او را دفن کردند. یزید ابن عبدالملک حاکم جهان اسلام، 15 روز روی قبر این رقاصه موند، گریه کرد تا اینکه مرد.

 

و آخرین فرزند از فرزندان عبدالملک ابن مروان، هشام ابن عبدالملک بود که جلسه قبل عرض کردم (که در بین اُمَوی ها سه نفر بودند که به سیاست معروف بودند: معاویه، عبدالملک بن مروان و هشام بن عبدالملک) که خیلی انسان زیرکی بود و در آخر به دستور او امام باقر(علیه السلام) به شهادت رسید.

در رابطه با هشام هم گفته اند: مردی بسیار بدخوف بسیار حریص و بسیار بخیل بود.

داستان های مفصلی در رابطه با بُخل و حرص او گفته اند: در زمان او آنقدر خزانه ها پر از طلا می شد که دستور می داد خزانه های دیگری بسازند. روزی به هشام گفتند: هشام بقیه خلفا، وقتی که برایش شعر می خواندند به او جایزه ای می دادند، اعلام کرد: اگر کسی شعر جدید بخواند که تکراری نباشد به اندازه وزن کاغذی که نوشته به او طلا می دهم. این بخل و حرص او را نشان می داد. از طرف دیگر کنیزی داشت که حافظه خیلی خوبی داشت و هر چه را که یک بار می شنید حفظ می کرد. آشپزش هم هر چیزی را که دو بار می شنید حفظ می کرد و خودش هم حافظه اش خوب بود و اگر مطلبی را دو سه بار می شنید حفظ می کرد.

وقتی شاعری شعر می خواند، می گفت این شعر تکراری است. اگر قبول نداری کنیزم بخواند، کنیز می خواند، می گفت اگر باز هم قبول ندارد آشپز تو بخوان. بعد آشپزش هم می خواند و می گفت اگر قبول نداری خودم هم بخوانم.

روزی یکی از شاعرا شعری را با قافیه های بسیار سنگین و کلمات سخت را روی سنگی نوشت و خودش هم پیش هشام آمد و آنرا در پیش هشام هم خواند، هشام گفت این شعر تکراری است که کنیز من حفظ است، به کنیزش نگاه کرد اما کنیز و طبیب هر دو نتوانستند آن را حفظ کرده و بخوانند. هشام گفت: اشکالی ندارد، نوشته ات را بیاور و جایزه ات را بگیر. شاعر گفت: ببخشید من کاغذ پیدا نکردم و شعر را روی تخته سنگ نوشتم و آنرا آورد و هشام هم مجبور شد که جایزه اش را به او بدهد. (یعنی به اندازه ی هر چی جایزه نداده بود اینجا داد.) این داستان را در رابطه با برخی خلفای اموی هم گفته اند ولی ظاهرا در رابطه با خود هشام بن عبدالملک است (حالا در رابطه با هر کدامشان می خواهد باشد، باشد)

 

هشتمین خلیفه مروانی و یازدهمین خلیفه اموی: فرزند یزید ابن عبدالملک شد یعنی ولید ابن یزید ابن عبدالملک بود.

این ولید هم بسیار انسان فاسقی بود، کاری را انجام داد که هیچ کس تا به حال این کار را انجام نداده بود! آمد زنِ پدران خود را به عقد خود درآورد یعنی با مادران رضاعی خود ازدواج کرد، یک نفس شراب می خورد! استخری را پر از شراب کرده بود و داخل آن می رفت و شراب می خورد. یک روز که مست بود موقع نماز که شد، کنیزش آمد و به او گفت که موقع نماز است، ولید عمامه اش را برداشت و گذاشت روی سر کنیزش و او را گذاشت به عنوان امام جماعت! اینها حکمای جهان اسلام بودند! ببینید ائمه ی معصومین (علیهم السلام) با چه کسانی رو به رو بودند! و بعد این مردم به ظاهر دوستدار اهل بیت باز چطور بودند که می گفتند که تشخیص نمی دهیم که کدام حق است و کدام باطل؟ مثل همین الآن! با صد درجه و هزار درجه پایین تر از زمان معصوم، الآن هم همینطوری است، طرف میاد میگه من شک کردم مقام معظم رهبری حق است یا رضاشاه! نسل بعدی هم شاید برای من و شما همین ها را بگویند!

 

بعدی یزید ابن ولید ابن عبدالملک بود.

در رابطه با او گفته اند انسان ظالمی نبود و در بین مردم تقریبا عدالت داشت، ولی 5 ماه بیشتر حکومت نکرد. کلا از این جا به بعد – به خاطر فسق و فجوری که داشتند – عمر خلافتشان بسیار کوتاه بود.

بعد از او، ابراهیم ابن ولید ابن عبدالمک که 4 ماه بیشتر حکومت نکرد.

و بعد آخرین خلیفه، مروان ابن محمد ابن مروان ابن حکم، یعنی کلا از قسمت عبدالملک بیرون آمد و به سمت پسر دیگرش محمد، که آخرین خلیفه مروان بود که معروف به مروان حمار بود، که دارای قدرت و بلاغت بود، اما او هم نتوانست حکومت کند و بعد از آن ابومسلم قیام کرد و حکومت بنی امیه تمام شد و بعد از آن حکومت دست بنی عباس افتاد.

این کلیاتی از آل مروان خدمت تان عرض کردم. لعن بعدی زیارت عاشورا «و لعن الله بنی امیه قاطبه» است که در رابطه با خود بنی امیه را تک تک شخصیت هایشان را بحث خواهیم کرد.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید