یکی از فرماندههان دفاع مقدس تعریف می کند که در یکی از شبهای عملیات باید از محلی میگذشتیم و از طرفی نیروهایی که قرار بود سیم خاردارها را برش بزنند شهید شده بودندو ما هم دیگر چیزی همراهمان نبود. روحانی بزرگواری در جمع ما ترکش خورده بود و روی زمین افتاده بود. این روحانی گفت من که دارم شهید میشوم؛ روی سیم خاردارها میخوابم شما از روی بدن من رد شوید. روی سیمهای خاردار خوابید و بعد هم به شهادت رسید.