نان سنگک گرفته بودیم و میآمدیم طرف خوابگاه. چند تا سنگ به نانها چسبیده بود. مصطفی کندشان و برگشت سمت نانوایی.
میگفت: «… بچه بودم، یه بار نون سنگک خریدم، سنگهاش رو خوب جدا نکرده بودم. بهش چسبیده بود. خونه که رسیدم بابام سنگها رو جدا کرد داد دستم گفت برو بده به شاطر. نونواها بابت اینا پول میدن».[1]
[1] . يادگاران، جلد 22 كتاب شهيد مصطفي احمدي روشن ، ص 26.
بدون دیدگاه