اصول حاکم بر جامعه قرآنی – جلسه 31 – با موضوع : عفت و پاکدامنی
اصل عفت و پاکدامنی
یکی از اصول خانوادگی در یک جامعهی قرآنی، اصل عفت و پاکدامنی است. آن جامعهای که عفیف باشد، جامعهی مؤمن، شیعه و مسلمان نامگذاری خواهدشد.
خداوند در قرآن، نمونههای پاکدامنی را مطرح میفرماید.
مهمترین این نمونهها، حضرت یوسف علیهالسلام است. وقتی زنان مصر نسبت به او طمع پیدا میکنند، حضرت یوسف علیهالسلام درکمال پاکدامنی میگوید:
«رَبِّ السِّجنُ أحَبُّ إلَيَّ مِمّا يَدْعُونَني إلَيْهِ»[1]؛ اگر من به زندان بروم، برای من بهتر از آن چیزی است که شما من را به آن میخوانید.
خداوند در مورد حضرت مریم سلاماللهعلیها میفرماید:
«أحْصَنَت ْفَرْجَها»[2]؛ او پاکدامن بود، به همین خاطر، ما از روح خود در او دمیدیم.
ارزش و اعتبار یک خانم به پاکدامن بودن اوست. در همان روایاتی که اینقدر به دختردارشدن سفارش کرده است، اشاره شده که دختری ارزشمند است که مخدره و پوشیده و پاکدامن باشد. اگر دختر پاکدامن نباشد، هیچ ارزشی پیدا نمیکند؛ همانطور که اگر پسر پاکدامن نباشد، هیچ ارزشی ندارد.
حضرت علی علیهالسلام میفرمایند: «أَفْضَلُ العِبادَةِ الْعَفافُ»[3]؛ بالاترین و بافضیلتترین عبادت، عفتگرایی است.
بالاترین عبادت، جهاد و حج و روزه و خمس نیست؛ بلکه، این است که انسان بتواند گناه و فساد جنسی انجام بدهد، اما این کار را نکند. این جهادی که اینقدر در آیات و روایات به آن تاکید شده، جهاد اصغر است.جهاد بزرگ، پاکدامنی است، یعنی این که انسان بتواند با نفسش مبارزه کند.
در جای دیگر حضرت علی علیهالسلام میفرمایند: «عَليكَ بِالعَفافِ فَاِنَّهُ اَفْضَلُ شِيَمِ الاَشرافِ»[4]؛ بر تو باد به عفت و پاکدامنی؛ چون عفت برترین خوی انسانهای شرافتمند است.
ایشان در جای دیگر، در حکمت ۴۷۴ نهج البلاغه میفرمایند: «مَا الْمُجاهِدُ الشهیدُ في سَبيلاللهِ بِأَعْظَمَ أَجْراً مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ»[5]؛ پاداش مجاهد در راه خدا، بیشتر نیست از کسی که بتواند گناه کند و نکند.
سپس، میفرمایند: «لَكَادَ الْعَفيفُ أنْ يَكونَ مَلْكاً مِنَ الْمَلائِكَة»[6]؛ چهقدر نزدیک است که انسان عفیف، فرشتهای از فرشتگان خدا شود.
این، نشاندهندهی اهمیت و ضرورت عفت است.
انواع عفت
انواع عفت در روایات ما آمده است.
1- عفت بینایی
اولین عفت، عفت در بینایی است، یعنی این که انسان مراقب چشمش باشد و چشمچرانی نکند؛ چون یکی از مهمترین عللی که انسان به گناهان جنسی کشیده میشود، همین گناهان چشم است. اگر انسان از چشمش مراقبت کرد، احتمال پاکدامنیاش خیلی بیشتر است.
خداوند در قرآن کریم به همین بحث اشاره میکند:
«قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ […]»[7]؛ای پیامبر، به مؤمنان بگو چشمهایشان را جمع کنند و هر جایی را نگاه نکنند و پاکدامن باشند.
این یعنی کنترل چشم باعث میشود که انسان پاکدامن بماند و چشمچرانی باعث میشود که انسان پاکدامنیاش را از دست بدهد. از امام صادق علیهالسلام نقل شده است:
«النَّظْرَةُ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِيسَ مَسْمُومٌ وَ كَمْ مِنْ نَظْرَةٍ أَوْرَثَتْ حَسْرَةً طَوِيلَة»[8]؛ نگاه به نامحرم، یک تیر زهرآگین از جانب شیطان است و چه بسیار نگاههایی که حسرت طولانی به جا میگذارد.
راه حمام کجاست؟
یکى از پولدارانِ خوشگذارانِ از خدا بىخبر که همواره در عیش و عشرت به سر مىبرد، روزى در کنار درب خانهاش نشسته بود. بانویى به حمام معروف «منجاب» مىرفت، ولى راه حمام را گم کرد، و از راهرفتن خسته شده بود، به اطراف نگاه مىکرد، تا شاید شخصى را بیابد و از او بپرسد. چشمش به آن مرد افتاد. نزد او آمد و از او پرسید: «حمام منجاب کجاست؟»
آن مرد به خانهی خود اشاره کرد و گفت: «حمام منجاب همینجاست».
آن بانو به خیال این که حمام همانجاست، به آن خانه وارد شد. آن مرد فوراً درب خانه را بست و به سراغ او آمد و تقاضاى زنا کرد. زن دریافت که گرفتار مرد هوسباز شده است. چارهاى جز حیله ندید و گفت: «من هم کمال اشتیاق را دارم، ولى چون کثیف هستم و گرسنه، مقدارى عطر و غذا تهیه کن تا با هم بخوریم. بعد، در خدمتتان باشم». مرد قبول کرد و به خارج خانه رفت و عطر و غذا تهیه کرد و برگشت. زن را در خانه ندید. بسیار ناراحت شد و آرزوى زنا با آن زن در دلش ماند.
مدتها از این ماجرا گذشت تا این که در بستر مرگ افتاد. آشنایان به بالین او آمدند و او را به کلمهی «لاالهالاالله، محمدرسولالله» تلقین مىکردند. او به جاى این ذکر، این شعر را در حسرت آن زن را مى خواند: «یا رُبَّ قائِله یَوما و قَدْ تعِبَتْ / اَیْنَ الطَّریقُ اِلى حَمّامِ مَنْجابٍ»؛ چه شد آن زنى که خسته شده بود و مىپرسید راه حمام منجاب کجاست؟[9]
امام علی علیهالسلام میفرمایند:«چه بسا نهال عشقی که با نیمنگاهی کاشته شود».[10] نگویید حالا ما پنج دقیقه نگاه میکنیم، اتفاقی نمیافتد. با یک نگاه هم ممکن است اتفاقهایی بیفتد. بسیاری از بزرگان و افراد برگزیده به واسطهی چشمشان به جایگاههای عالی رسیدند؛ چون مراقبت میکردند و حساس بودند.
کتاب «عارفانه» را که خاطرات شهید احمدعلی نیری است، مطالعه بفرمایید. این شهید، حالات عجیبی داشته است. زمانی که این شهید بزرگوار به شهادت میرسد، آیتالله حقشناس دربارهی او میگویند: «آه! آه! آقا، در این تهران بگردید، ببینید کسی مانند این احمدآقا پیدا میشود یا نه؟»[11]
بعضی از مردم با خود میگویند ظاهراً ایشان چیزهایی راجع به شهید میداند که دیگران نمیدانند. به ایشان اصرار میکنند.
بین زمین و آسمان
ایشان با حالتی افسرده خاطرهای نقل می کنند و میگویند: «جز من و خادم مسجد، این شهید هم کلید مسجد محل را داشتند. من یک نیمه شب، زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم. به محض این که در را باز کردم، دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است». سپس مکثی کردند و گفتند: «من دیدم یک جوان در حال سجده است، امّا نه بر روی زمین! بلکه بین زمین و آسمان، مشغول تسبیح حضرت حق است!» حاج آقا حقشناس در حالی که اشک در چشمانشان حلقه زده بود، ادامه دادند: «من جلو رفتم و دیدم همین احمدآقا مشغول نماز است. بعد که نمازش تمام شد، پیش من آمد و گفت: تا زندهام، به کسی حرفی نزنید».[12]
اما احمدعلی نیری چه کار کرده بود که به این جایگاهها رسیده بود؟
از لابهلای بوتهها
«دکتر محسن نوری» یکی از دوستان شهید بود که از دوران کودکی با او همراه بوده و خاطرات مشترکی با این شهید داشته است. او میگوید: «من در آن دوران، نزدیکترین دوست احمد بودم. ما رازدار هم بودیم.
یکبار، از احمد پرسیدم: «احمد، من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم، اما سؤالی از تو دارم. نمیدانم چرا در این چند سال اخیر، شما این قدر رشد معنوی کردید، اما من… ». لبخندی زد و میخواست بحث را عوض کند، اما دوباره سؤالم را پرسیم. بعد از کلی اصرار، سرش را بالا آورد و گفت: «طاقتش را داری؟!»
با تعجب گفتم: «طاقت چی رو؟!»
گفت: «بنشین تا بهت بگم». نفس عمیقی کشید و گفت: «یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید. همهی رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت: «احمدآقا، برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم». بعد، جایی رو نشان داد. گفت: «اونجا رودخانه است. برو اونجا، آب بیارم.
من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لابهلای بوتهها و درختها به رودخانه نزدیک شدم. تا چشمم به رودخانه افتاد، یکدفعه سرم را پایین انداختم و همان جا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد. نمیدانستم چهکار کنم! همان جا پشت بوتهها مخفی شدم. من میتوانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوتهها، چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند.
من همانجا خدا را صدا کردم و گفتم: «خدایا، کمکم کن. الآن شیطان من را وسوسه میکند که من نگاه کنم. هیچکس هم متوجه نمیشود، اما به خاطر تو از این از این گناه میگذرم». بعد، کتری خالی را از آنجا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم.
بچهها مشغول بازی بودند. من هم مشغول آتش درست کردن شدم. خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همینطور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود: «هرکس برای خدا گریه کند، خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت». من همین طور که اشک میریختم، گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود، هنوز دگرگون بودم. همینطور که داشتم اشک میریختم و با خدا مناجات میکردم، خیلی با توجه گفتم: «یاالله! یا الله! …» به محض این که این عبارت را تکرار کردم، صدایی شنیدم. ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگریزهها و تمام کوهها و درختها صدا میآمد. همه میگفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح»؛ پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح. وقتی این صدا را شنیدم، ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم. دیدم بچهها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت میلرزید، به اطراف میرفتم. از همهی ذرات عالم این صدا را میشنیدم!»
احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: «از آن موقع، کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد!» احمد بلند شد و گفت: «این را برای تعریف از خودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند، چه مقامی پیش خدا دارد». بعد گفت: «تا زندهام، برای کسی این ماجرا را تعریف نکن».[13]
سوزن بر چشم
«جعفر جنگروی»، دوست شهید بزرگوار، ابراهیم هادی تعریف میکرد: «یکبار پس از هیئت نشسته بودیم و داشتیم با بچهها حرف میزدیم. ابراهیم توی اتاق دیگر تنها نشسته بود و توی حال خودش بود. وقتی بچهها رفتند، آمدم پیش ابراهیم. هنوز متوجه حضور من نشده بود. باتعجب دیدم هر چند لحظه یکبار، سوزنی را به صورتش و به پشت پلک چشمش میزند.
یکدفعه گفتم: «چیکار میکنی، داش ابرام؟!»
انگار تازه متوجه حضور من شده باشد، از جا پرید و از حال خودش خارج شد. بعد، مکثی کرد و گفت: «هیچی، هیچی، چیزی نیست».
گفتم: «به جون ابرام، ولت نمیکنم. باید بگویی برای چه سوزن زدی توی صورتت؟»
مکثی کرد و خیلی آرام مثل آدمهایی که بغض کردهاند، گفت: «سزای چشمی که به نامحرم بیفتد، همین است».[14]
اینها که عمداً نگاه نکرده بودند، اینطور خودشان را مؤاخذه میکردند! انسان در این زمینهها باید مراقبت ویژهای داشته باشد.
شایستهی ما نیست!
بعد از این که حضرت موسی علیهالسلام به دختران حضرت شعیب علینبیناوآلهوعلیهماالسلام کمک کرد، حضرت شعیب علیهالسلام به دخترانش فرمود که این جوان را بیاورید. دختران پیش حضرت موسی علیهالسلام برگشتند و دعوت پدرشان را بازگو کردند. وقتی که حضرت موسی علیهالسلام با دختران حضرت شعیب علیهالسلام راه میرفت، باد چادر دختران را به بدن آنها میچسباند. حضرت موسی علینبیناوآلهوعلیهماالسلام به دختران فرمود که من جلوی شما راه میروم و هرجا که مسیر را اشتباه رفتم، به من بگویید؛ یا اگر نمیخواهید حرفی بزنید، سنگریزهای پرتاب کنید. سپس فرمودند که شایستهی ما، انبیاء نیست که عقب زنان راه برویم.
یعنی ایشان در همین حد هم نمیخواهند نگاهشان آلوده شود.
ببینید چهقدر از طلاقها و اختلافات خانوادگی و قتلها و دزدیها به واسطهی همین چشمچرانیها است. آن مردی که چشمچران است و هر روز، این همه خانم با اوضاع ناجور و آرایشهای غلیظ میبیند، وقتی به منزل برمیگردد، به قورمه سبزی و نظافت منزل گیر میدهد. درحالیکه مشکل جای دیگری است. آن مرد، دلش جای دیگری گیر کرده!
2- عفت گویایی
دومین عفت، عفت گویایی است. صحبت با نامحرم زمینهی بیعفتی انسان را فراهم میکند.
- صحبت زیاد
در روایت نقل شده است که چند چیز قساوت قلب میآورد. یکیاش صحبت زیاد با نامحرم است.
پیامبر مکرم اسلام صلياللهعليهوآلهوسلم میفرمایند: «أَرْبَعٌ يُمِتْنَ الْقَلْبَ […] وَ كَثْرَةُ مُنَاقَشَةِ النِّسَاءِ يَعْنِي مُحَادَثَتَهُنَّ […]»[15]؛ چهار چيز دل را مى میراند: […]گفتوگوى زياد با زنان […] .
مثلاً مغازهداری در مغازه ایستاده و فکر میکند هرچه با نامحرم بیشتر صحبت میکند، جنسش را زودتر میفروشد! درحالیکه اینطور نیست. بسیاری از افراد، دنبال این هستند که در مغازهای، فروشندهی باحیایی باشد تا بروند از او خریدی بکنند. مگر همه دنبال این هستند که با نامحرم بیشتر صحبت کنند؟!
خداوند در سوره مبارکهی احزاب میفرماید: «فَلا تَخْضَعنَ بِالْقَولِ فَيَطْمَعَ الذّي في قَلبهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَولاً مَعروفاً»[16]؛ای خانمها، با کرشمه صحبت نکنید. طوری صحبت نکنید که قلب کسانی که بیماری دارد، فریب بخورد.
بعضی از افراد، وقتی حرف میزنند، معلوم نیست دارند صحبت میکنند یا میرقصند! از بس که با ناز و عشوه صحبت میکنند.
حضرت علی علیهالسلام میفرمایند: «مُحادثَةُ النِّساءِ تَدْعُوا اِلي البَلاءِ وَ تُزيغُ القُلوبَ»[17]؛ صحبت زیاد با نامحرم باعث میشود قلب انسان از بین برود و بلا هم زیاد شود.
در جای دیگر از امام باقر علیهالسلام نقل شده است: «مُحادَثَةُ النِّساءِ مِنْ مَصائِدِ الشَّيْطانِ»[18]؛گفتوگوي با زنان از كمينگاههاي شيطان است.
شیطان منتظر این جریان است. در داستان حضرت موسی علیهالسلام و دختران حضرت شعیب علینبیناوآلهوعلیهماالسلام، حضرت موسی علیهالسلام حتی به دختران حضرت شعیب سلام نمیکند! فقط یک کلمه مطرح میکند و توضیح هم نمیدهد. این در آیهی قرآن مشخص است. میپرسد: «چرا اینجا ایستادید؟» تمام شد! گوسفندها را هم میبرد و آب میدهد و برمیگرداند و دیگر صحبت نمیکند.
امروزه، اینها الگو هستند که این مسائل را رعایت میکنند، نه کسانی که اینجور مسائل برایشان اهمیتی ندارد؛ جزو فاسدترین آدمها هم هستند و بیشترین فساد جنسی را هم انجام میدهند. این افراد وقتی که حرف ما را میشنوند، میگویند شما خیلی سخت میگیرید. خوب اگر ما سخت میگیریم، دلیلش این است که مثل شما به آن گناهان کشیده نشویم.
- سلام کردن
همینطور در بحث سلام کردن به نامحرم باید رعایت بکنیم. ما از حضرت علی علیهالسلام که بالاتر نیستیم!
امام صادق علیهالسلام میفرمایند: «كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیهالسلام يُسَلِّمُ عَلَى النِّسَاءِ وَ كَانَ يَكْرَهُ أَنْ يُسَلِّمَ عَلَى الشَّابَّةِ مِنْهُنَّ وَ يَقُولُ أَتَخَوَّفُ أَنْ يُعْجِبَنِي صَوْتُهَا فَيَدْخُلَ عَلَيَّ أَكْثَرُ مِمَّا أَطْلُبُ مِنَ الْأَجْرِ»[19]؛ امير المؤمنين علیهالسلام نيز به زنها سلام مى كرد و به آنان جواب مى داد، ولى از سلام كردن به زنهاى جوان كراهت داشت، و مى فرمود: «مى ترسم صدايش در من حالتى ايجاد كند، و ضررى بيش از اجرى كه مى خواستم، نصيبم گردد».
ما یا باید بگوییم عفتمان از حضرت علی علیهالسلام بالاتر و عصمتمان از ایشان بیشتر است، یا باید این روایت را قبول کنیم.
واجب نیست!
من خودم پانزدهساله بودم که آقای اشراقی با خواهرم ازدواج کرد و داماد ما شده بود. یک روز، ما دعوت داشتیم منزل ایشان. همینجور که من و آقا با هم وارد شدیم، دیدم آقای اشراقی میآیند استقبال. در یک باغچه بود که ما داشتیم جلو میرفتیم. من گفتم: «سلام بکنم؟» امام رحمهاللهعلیه گفتند: «واجب نیست». رویم نشد که سلام نکنم. زدم و از توی باغچه رد شدم که با آقای اشراقی روبهرو نشوم.[20]
- شوخی کردن
همینطور در بحث شوخی کردن به نامحرم باید رعایت بکنیم.
از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم نقل شده است: «مَنْ فاكَهَ إمرَأةً لا يَمْلِكُها حَبَسَهُ اللهُ بِكُلِّ كَلِمَةٍ كَلَّمَها في الدُّنيا ألْفَ عامٍ»[21]؛ هر که با زنی که در عقدش نیست و نامحرم است، شوخی کند، خداوند به خاطر هر کلمهای که در دنیا با او شوخی کرده، هزار سال زندانی میکند.
اسلام در بحث فساد جنسی و مقدمات آن، خیلی حساس است. ما باید مواظب باشیم. امروزه، بیشترین کاری که دشمن و شیاطین دارند انجام میدهند، این است که بیعفتی را در جامعه گسترش دهند. خوب، اسلام محکم جلوی این بحث ایستاده است.
تکرار نکن!
«ابابصیر»، از شاگردان امام صادق علیهالسلام میگوید: «در کوفه به زنی قرآن میآموختم و روزی اتفاق افتاد که با او مزاح کردم. هنگامی که در مدینه به محضر امام باقر علیهالسلام وارد شدم، مرا سرزنش کرد و فرمود: «مَنِ ارْتَکبَ الذَّنْبَ فِی الْخَلَاءِ لَمْ یعْبَأِ اللَّهُ بِهِ. أَی شَیءٍ قُلْتَ لِلْمَرْأَهِ؟»؛ کسی که در خلوت مرتکب گناه شود، خدا به او اعتنا نمیکند. چه چیزی به آن زن گفتی؟ فَغَطَّیتُ وَجْهِی حَیاءً وَ تُبْتُ؛ از خجالت چهرهی خود را پوشاندم و توبه کردم. حضرت فرمود: «لَا تَعُد»؛ دیگر تکرار مکن».[22]
اما میبینید که در یک آموزشگاه، در کلاس خصوصی دربسته، در جمع دختر و پسر نامحرم، زبان درس داده میشود. آیا برای این خانم، استاد زن و برای این آقا، استاد مرد پیدا نمیشد؟! چرا اینقدر فساد دارد اتفاق میافتد؟ یا در دانشگاه، دو تا کلاس عین هم، هر دو مختلط و در هر کدام چهل دانشجو، استاد یکی خانم و استاد یکی آقا دارد برگزار می شود. خوب، ما میگوییم چه نیازی به این کار است؟! چرا بیشترین فساد مال همین قشرهاست؟ البته، من این آمار را که بیشترین فساد جنسی در کدام قشرها پیدا میشود، نمیگویم.
بازنشستگی به جای اخراج
حجت الاسلام سید صدرالدین شریعتی، از رؤسای سابق دانشگاه علامه در مصاحبهای میگوید:
«یک عده از استادها اخراجی بودند به خاطر همین مسائل، سوء رفتار با دختران مردم؛ ما برای حفظ احترام و شأنشان بازنشستهشان کردیم. خدا میداند چه صحنههایی دارم که اگر بگویم استخوانها میترکد… . در یکی از همین دانشکدههای ما استاد با دختر مردم خارج از دانشگاه قرار میگذاشت و …؛ سن پدربزرگ دانشجو را داشت! پلیس دستگیرشان کرد و به پلیس گفته بود نوهاش است اما بالاخره فهمیدند دروغ میگوید. پلیس یک نامه به من داد و نوشته بود که این استاد را در چه حالی با دختر مردم دستگیر کرده … حالا بنده چه کار کنم اجازه بدهم باز هم برود سر کلاس و … ؟ من این کارها را بلد نیستم. نوشتم ایشان تا اطلاع ثانوی نباید سر کلاس برود. پروندهاش را هم فرستادم کمیته انضباطی دانشگاه؛ خانمش آمده بود من را قسم میداد که اخراجش نکنم؛ میگفت میدانم این مرد پست است، این دفعه اولش نیست، چندمین بار است که دارد این کار را میکند؛ اما دخترم میخواهد شوهر کند، خواهش میکنم به خاطر دخترم او را اخراج نکنید، بازنشستهاش کنید. بنده برای رعایت حال این خانواده، به جای اخراج ایشان را بازنشسته کردم».[23]
یا وقتی پزشک خانم اینقدر حاذق است، چه نیازی است که خانمها برای طبابت، پیش آقا بروند؟ یعنی واقعاً پزشک خانم متخصص وجود ندارد که برای یک آمپول زدن پیش یک آقا میروند؟! اگر نیست، که هیچ. اگر هست، پس چرا این کار انجام میشود؟
3- عفت شنوایی
سومین نوع عفت، عفت شنوایی و مربوط به گوش انسان است. شنیدن حرف نامحرم، داستانهای تحریکآمیز و موسیقیهای تحریکآمیز، همهی اینها جلوی عفت را میگیرد.
جنایت خیابان گاندی
در سال 1375 -که مثل الآن فضای مجازی نبود- روزنامهای بود که خبرها در آن مثل بمب صدا میکرد.
آن زمان، جنایتی اتفاق افتاد که به «جنایت خیابان گاندی» معروف شد. این جنایت بر سر داستان شاهرخ و سمیه بود، دختر و پسر ۱۵ سالهای که عاشق هم شدند و میخواستند با هم ازدواج کنند، اما خانوادهها مخالف بودند. این دو، خواهر و برادر دختر را میکشند و میخواستند مادر و پدر دختر را هم بکشند، تا بعد، از دستشان فرار کنند.
بعد که اینها را گرفتند، در مصاحبه از پسر پرسیدند که چه شد این فکر به ذهنت آمد؟ گفت که بعد از گوشدادن به موسیقی هوی متال، به این نتیجه رسیدم که این کار را بکنم.
آن زمان، این داستان، بین دانشآموزان خیلی پرجاذبه بود و میگفتند دیگر نگویید لیلی و مجنون؛ بلکه، بگویید شاهرخ و سمیه! خوب، آخرش چه شد؟ پدر دختر، دخترش را عفو کرد ولی گفت پسر باید اعدام شود و دختر گفت اگر پسر را اعدام کنید، من هم خودکشی میکنم. خوب، آن موقع هم این بازیگران راه افتادند و رضایت پدر را گرفتند و هیچ کدام را اعدام نکردند، ولی آخرش چه شد؟ آن دو اصلاً با هم ازدواج هم نکردند. پسر دو دفعه ازدواج کرد و طلاق گرفت و الآن در خارج زندگی میکند و دختر هم یک دفعه ازدواج کرد و طلاق گرفت و الآن مجرد است. این است آخر عشق های خیابانی!
حالا بماند که این دو الآن کجا هستند! خوب، اینها از کجا شروع شد؟ از گوش دادن به این موسیقیهای تند. تأثیر موسیقی بر بزرگترین جنایات، همین است. ما، بزرگترها در خانواده باید مواظب باشیم و فریب این حرفها را نخوریم که میگویند موسیقی آرامبخش است. این موسیقیهای حرام که ما به آن «غنا» میگوییم، کجایش آرامبخش است؟! اگر این چنین است، پس چرا اکثر نوازندهها و خوانندهها زیر سن ۴۰ سالگی مردهاند؟! همهی آنها با سرطان معده یا روده از بین رفتهاند. اگر اینجور موسیقیها، آرامبخش است، پس باید اول برای خواننده آرامش داشته باشد! چرا آمار این است که میانگین سن خوانندهها و نوازندهها ۳۶ سال است[24]،آن هم خوانندههای معروف؟
دیگر از «بتهوون» معروفتر که نداریم! خوب، آخرش چهطور شد؟
[در کتاب «موسیقی از نظر دین و دانش»] آمده است:
«بتهوون جوانمرگ شد؛ مجنون شده بود؛ بدبینی به جامعه پیدا کرده بود؛ گوشش سنگین شده بود؛ دیوانه هم شده بود!
«موتزارد» به بیماری لاقیدی مبتلا شده بود؛ پریشانی فکری داشت؛ سل گرفت؛ جوانمرگ هم شد.
«شوبرت» شهوترانی عجیبی پیدا کرده بود؛ بعد هم به شرابخواری و فقر و جوانمرگی افتاد.
«مندلسن» اختلال روحی و عصبی پیدا کرده بود؛ تندخو شده بود؛ در جوانی سکته کرد و مرد.
خواهرش، «نانی» هم ضعف قوای روحی گرفت؛ موقعی که روی سن داشت نوازندگی میکرد، سکته کرد و مرد.
«یوهان سباسین باخ» اختلالات حواس پیدا کرد و مجنون شد؛ تندمزاج، کور و جوانمرگ شد.
«آنتوان دوراک» به ضعف اعصاب، جنون، فلاکت، ناامیدی و جوانمرگی مبتلا شد.
«موریس راول» دچار عصبانیتها و پرخاشگریهای عجیب و بعدش هم جوانمرگی شد».[25]
امثال اینها بسیار زیاد است. حالا اگر این نوع موسیقی، آرامشبخش بود که اینها که دارند این کار را انجام میدهند، دیوانه نمیشدند!
در یک مقاله طبی آمده است: «روانشناسان پیبردهاند که بیشتر دردهای روزانه مثل سردرد، درد معده، درد حالت زنانه، عصبانیت و خیلی از دردهای دیگر، نتیجهی تأثیر صدا است. اثر صدا از الکل و توتون، به مراتب شدیدتر است و بدن را بیشتر مسموم میکند. بهترین درمان خستگی دماغی و جسمی، سکوت مطلق است و هیچ دارویی نمیتواند جانشین آن شود».[26]
خود دانشمندان، روانشناسان و موسیقیدانان غربی اعتراف میکنند که موسیقی غنایی برای بدن مضر است.
پروفسور «ولف آدلر»، استاد دانشگاه کلمبیا میگوید: «بهترین و دلکشترین نواهای موسیقی، شومترین آثار را روی سلسله اعصاب میگذارد. موسیقی علاوه بر این که سلسله اعصاب ما را در اثر جلب دقّت خارج از حدّ طبیعی آن، سخت خسته میکند، عمل ارتعاش صوتی که در موسیقی انجام میشود، تولید عرقی خارج از حدّ طبیعی در پوست ایجاد مینماید که بسیار زیانبخش است و ممکن است مبدأ امراض دیگری قرارگیرد».[27]
«هگل»، فیلسوف شهیر فرانسوی میگوید: «ادبیات عالیترین هنرها، و موسیقی پستترین هنرهاست؛ زیرا اولی بیش از همه با فکر و معنا سر وکار دارد و موسیقی با حقیقت و معنا سر وکار ندارد».[28]
دکتر «آلکسيس کارل»، فيزيولوژيست بزرگ فرانسوي میگوید: «ساز و آواز و کنسرتها و اتومبيلها و ورزش نميتوانند جاي فعاليتها و کارهاي سودمند اجتماعي را بگيرند. راديو نيز مانند سينما و موزيکال، کاهلي کاملي به کساني ميبخشد که با آن سرگرمند. بدون شک، الکليسم کارگران ما را از پا درميآورد و سر و صداي راديو و سينما و ورزش نامناسب، روحيهي فرزندان را فلج ميکند».[29]
«ویکتور هوگو»، نویسندهی شهیر فرانسوی میگوید: «علت این که ما از موسیقی خوشمان میآید، این است که در دنیای رؤیاها و احلام خود فرو میرویم».[30]
جنتلمن ساز
مهاتما گاندی، رهبر متفکر هند در خاطرات خود، داستان زیبایی مطرح میکند:
برای این که با موسیقی غربی آشنا شوم، فکر کردم آن را یاد بگیرم. یک روز، با خودم گفتم: «مرد حسابی! چهطور رقص و موسیقی میتواند تو را جنتلمن سازد؟ تو که شاگردی، باید درس بخوانی؛ باید کاری کنی که شایستگی وکالت در دادگاه را داشته باشی و خدمتگزار مردم بشوی. اگر از حیث اخلاق مرد شایستهای بشوی، مردی؛ و در غیر این صورت، به دنبال خواهشها رفتهای».
شخصاً نزد معلم موسیقی رفتم و پس از ذکر دلایل خود، خواهش کردم ویولن را به هر قیمتی که میشود، برایم بفروشد. معلم هم از این که به حقیقت پی بردهام و درک کردهام به راه غلط میروم، شاد شد و مرا به ادامهی تحصیل و تغییر کامل زندگیام تشویق کرد و به نظرم، این حماقت و نادانی سه چهار ماهی طول کشیده بود».[31]
«گوته»، شاعر انتقادی فرانسوی میگوید: «موسیقی عزیزترین ولی نامطبوعترین سر و صداها است. حقیقتاً، من سکوت را بر دلانگیزترین نغمهها ترجیح میدهم».[32]
«ولتر»، نویسنده فرانسوی میگوید: «وقتی شعر خیلی چرند باشد، آن را به صورت آواز و موسیقی درمیآورند».[33]
«کانت»، فیلسوف مشهور آلمانی میگوید: «موسیقی اگر از همهی هنرها مطبوعتر باشد، ولی چون به بشر چیزی نمیآموزد، از تمام هنرها پستتر است».[34]
«بتهوون»، موسیقیدان معروف آلمانی میگوید: «بهترین لحظات زندگی من، لحظاتی بود که در خواب بودم.[35]
«مارتین لوتر» میگوید: «موسیقی در تخدیر اعصاب از مواد مخدر هم قویتر است».[36]
پروفسور «هنری اوگنلر»، استاد دانشگاه لوییزیانای آمریکا و روانشناس معروف، میگوید: «دکتر «آرنولد فريدماني»، پزشک بيمارستان نيويورک و رئيس کلينيک سردرد، با کمک دستگاههاي الکترونيک تعيين امواج مغز، ثابت کرده است، یکی از عوامل مهم خستگیهای روحی و فکری و سردردهای عصبی، گوشدادن به موسیقی است، مخصوصاً برای کسانی که به موسیقی کاملا دقت میکنند».[37]
حالا این موسیقی آرامشبخش است؟ این موسیقی میخواهد مشکلات مردم را حل کند؟! فریب این حرفها را نخورید. موسیقی حرام، یکی از مهمترین دلایل است که انسان را به بیعفتی میکشاند.
از خدا میخواهیم که عفت را در تمام ابعادش، به ما و جامعهی ما، عنایت بفرماید.
[1] . سوره یوسف ، آیه 33 .
[2] . سوره تحریم، آیه 12 .
[3] . اصول کافی ، ج 3 ، ص 125 .
[4] . آمدي، غررالحكم، دانشگاه تهران، 1373 ، ج 4 ، ص 293 .
[5] . نهجالبلاغه ، حکمت 474 .
[6] . نهجالبلاغه ، حکمت 474 .
[7] . سوره نور، آیه 30 .
[8] . المحاسن ، ج 1 ، ص 109 .
[9] . یکصد موضوع ۵۰۰ داستان، سید على اکبر صداقت، ص ۲۶۵ (با اندکی تلخیص) ؛ به نقل از کشکول شیخ بهایی، ج ۱ ، ص ۲۳۲ .
[10] . ميزان الحكمه ، ج 8 ، ص 3789 .
[11] . عارفانه (زندگی و خاطرات شهید احمدعلی نیری)، گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ص 10.
[12] . عارفانه (زندگی و خاطرات شهید احمدعلی نیری)، گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، صص 14 و 15 .
[13] . برگرفته از عارفانه (زندگی و خاطرات شهید احمدعلی نیری)، گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، صص 28 و 29 .
[14] . برگرفته از سلام بر ابراهیم 1 (زندگی و خاطرات شهید احمدعلی نیری)، گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ص 179 .
[15] . بحار الأنوار، ج 2 ، ص 128 ؛ وسائل الشيعه، ج20، ص 197 ، ح 3 .
[16] . سوره احزاب، آیه 32 .
[17] . بحارالأنوار، ج 77 ، ص 291 .
[18] . مستدرك الوسائل، ج 14 ، ص 273 ، ب 83 ، ح 3 .
[19] . كليني، محمد بن يعقوب، كافي، تهران، دارالكتبالإسلامية، 1407 ه.ق، ج 2 ، ص 648 .
[20] . خانم زهرا مصطفوی، دختر امام خمینی رحمهاللهعلیه در جمع دانش آموزان دختر دبیرستان رشد، مجله شاهد، تیرماه ۶۷ ، شماره ۱۵۹ .
[21] . مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 73 ، ص 363 .
[22] . مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 46 ، ص 247.
[23] . درسنامه عفاف، فرید محمدی مقدم، ص ۲۱ ؛ روزنامه کیهان، شماره ۲۰۵۸۲، ۱۳.۶.۹۲، ص۸.
[24] . حداكثر عمر اكثريت قاطع موسيقيدانان و نوازندگان، از 59 سال نگذشته و حداقل آن 27 سال است. (منبع: https://www.yjc.ir/fa/news/5102841)
[25] . تأثیر موسیقی بر روان و اعصاب، ص 138.
[26] . تأثیر موسیقی بر روان و اعصاب، ص 57.
[27] . مجله دیمانش ایلوستر D.Illustre، چاپ پاریس، شماره 630 ؛ بهشت جوانان، ص 245 ، به نقل از موسیقی و اعصاب و روان .
[28] . مبانی فلسفه، هگل، ص 407 .
[29] . راه و رسم زندگی، ص 162 ؛ بهشت جوانان، ص 356 ؛ تأثير موسيقي بر روان و اعصاب، ص 134 .
[30] . موسيقي از نگاهی دیگر، ص 136 ؛ موسیقی از نظر دين و دانش، ص30 ؛ بهشت جوانان، ص244 .
[31] . زندگانی من، مهاتما گاندی، ترجمه مسعود برزین، انتشارات کیهان، تهران، 1355، صص 43 و 44 .
[32] . اندیشههای مردان بزرگ، مهرداد مهرین، انتشارات آسیا، تهران، 1344، چاپ سوم، ص41 .
[33] . اندیشههای مردان بزرگ، مهرداد مهرین، انتشارات آسیا، تهران، 1344، چاپ سوم ؛ تأثیر موسیقی برروان و اعصاب، حسین عبداللهی خوروش، ص135 .
[34] . موسیقی از نگاهی دیگر، ش.مؤمنی، ص 138 ؛ عبداللهی خوروش، حسین، تأثیر موسیقی بر روان و اعصاب، ص 135 .
[35] . اندیشهها و اندرزها، علی اکبر اکبری ؛ موسیقی از نگاهی دیگر، ش.مؤمنی، ص 138.
[36] . شعر و موسیقی، ابوتراب رازانی ؛ موسیقی در تاریخ و قرآن، علی اسماعیل پور، ص215 .
[37] . مجله امید ایران، شماره 306، به نقل از مجله نیوزویک ؛ بهشت جوانان، ص245 ، به نقل از موسيقي و اعصاب و روان .
بدون دیدگاه