دعای مکارم الاخلاق

– آیت الله محمدتقی مجلسی در مسیر رسیدن به خودسازی تلاش بسیار می‌کرد؛ اما علی رغم تمامی این تلاش‌ها به آنچه که درنظر داشت نمی‌رسید. به همین دلیل شبی بسیار اشک ریخت و از امام زمان تقاضای کمک کرد. همان شب امام زمان (عج) را در خواب می‌بیند که به وی می‌فرمایند به دنبال من بیا. آن گاه امام زمان (عج) ایشان را به یکی از محله‌های اصفهان می‌برند و به او می‌گویند به نزد شیخ تاجا برو تا مشکلت را حل کند. آیت الله مجلسی درب خانه‌ای را می‌زند و شیخ تاجا در را می‌گشاید و به آیت الله مجلسی اجازه ورود می‌دهد. شیخ تاجا ایشان را به اتاق خود می‌برد و کتابی را به وی می‌دهد و می‌گوید این کتاب مشکل تو را حل خواهد کرد؛ اما همین که آیت الله مجلسی کتاب را می‌گشاید از خواب بیدار می‌شود.

روز بعد آیت الله مجلسی پرس و جو می‌کند تا نام کتاب را بیابد به همین دلیل به همان محله‌ای که امام زمان وی را در خواب به آنجا برده بود می‌رود و آدرس خانه شیخ تاجا را پرس و جو می‌کند. زمانی که خانه را به او نشان می‌دهند، متوجه می‌شود این همان خانه‌ای است که ایشان در خواب دیده بود. دق‌الباب می‌کند و همان شخص درب خانه را می‌گشاید و مانند آنچه که در خواب دیده بود وی را به درون اتاق خود راهنمایی می‌کند. زمانی که به کتابخانه شیخ نگاهی می‌اندازد همان کتاب رامی‌بیند و وقتی آن را می‌گشاید متوجه می‌شود که این کتاب «صحیفه سجادیه» است. آیت الله مجلسی با خواندن این کتاب و آموزش آن به مردم اصفهان بسیاری از مردم اصفهان را مستجاب الدعوه کرد.[1]

در فرازی از دعای بیستم این کتاب که دعای «مکارم الاخلاق» است، آمده است:

«و عبدنی لک» خدایا من را برای خودت بنده قرار بده «و لا تفسد عبادتی بل عجب» خدایا عبادت من را با عجب و غرور باطل نکن

تکبر و غرور

تکبر باعث می‌شود بعضی از انسان‌ها که به ظاهر خوب هستند، عاقبت به شر بشوند.

– بشر بن منصور، يك روز نماز مى‏گزارد. كسى كنار او نشسته بود و نماز وى را مى‏نگريست. پيش خود، بشر را تحسين مى‏كرد و حسرت مى‏خورد. بشر نماز خود را پايان داد و همان دم، رو به مردى كه در گوشه نشسته بود و او را مى‏نگريست، كرد و گفت: (اى جوانمرد! تعجب مكن. كسى را مى‏شناسم كه چون به نماز مى‏ايستاد، فرشتگان صف در صف مى‏ايستادند و به او اقتدا مى‏كردند. اكنون در چنان حالى است كه دوزخيان نيز از او ننگ دارند.) مرد گفت: او كيست؟ گفت: ابليس.[2]

وقتی خداوند حضرت آدم (علیه السلام) را خلق کرد فرمود: بر آدم سجده کنید اما ابلیس سجده نکرد، «ابی و استکبر»[3] ابا کرد و تکبر ورزید. خداوند فرمود: چرا سجده نمی‌کنی؟ گفت: «خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ»[4]. من از آتشم او از گل است. من از او برترم.

حضرت علی (علیه السلام):« سَیئَةٌ تَسُوؤُک خَیرٌ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُک»[5] خطایی که باعث ناراحتی تو شود نزد خداوند از کار نیکی که باعث عجب و غرور تو شود بهتر است.

– دو نفر را تصور کنید. یکی هیئت آمده، نمازش را اول وقت خوانده، پای سخنرانی نشسته، سینه زنی را انجام داده، در راه به مستضعفین هم کمک کرده. این شخص مقداری تکبر پیدا کرده. دیگری هم نه نماز اول وقت خوانده، نه سینه زده، نه روضه آمده، نه پای هیئت نشسته، نه به مستضعفین کمکی کرده، هیچ کاری نکرده همچنین نماز صبح فردا را هم قضا کرده اما از عمل خود ناراحت است. دومی بهتر است!

ابلیس، فرعون، نمرود و عمر سعد از همین جریان تکبر ضربه خوردند.

– روایت شده است که صبح آن شبی که پیامبر صلی الله علیه و آله به معراج تشریف بردند و همه جا را دیدند، شیطان خدمت پیامبر آمد و گفت: یا رسول الله! شب گذشته که به معراج تشریف بردید، در آسمان چهارم، طرف چپ منبری بود، شکسته و سوخته و به رو افتاده، آیا آن منبر را شناختی؟ آیا می‌دانی آن منبر متعلق به کیست؟ حضرت فرمودند: خیر، آن منبر متعلق به کیست؟ شیطان عرض کرد: آن منبر من بود، بالای آن می‌نشستم و ملائکه پای منبرم نشسته و من آنها را موعظه می‌کردم، ملائکه از عبادت و بندگی من تعجب می‌کردند. وقتی که تسبیح از دستم می‌افتاد، چندین هزار ملک برخواسته تسبیح را می‌بوسیدند و به دست من می‌دادند. اعتقاد من این بود که خداوند مخلوقی برتر از من خلق نفرموده است. اما امر بر عکس شد و رانده درگاه الهی شدم و الان از من بدتر و ملعون‌تر در درگاه احدیت کسی نیست.[6]

– مرحوم شیخ عباس قمی در مسجد گوهرشاد نماز جماعت مي‌خواندند. بعد از مدتی دیگر برای نماز جماعت حاضر نشدند. گفتند: آقا چرا دیگر نماز جماعت نمي‌خوانید؟ شیخ گفتند: یک روز وقتی نماز مي‌خواندم و در رکوع بودم، یک نفر از پشت سر گفت: یا الله، یا الله. دیدم این صدا از دور مي‌آید، یک لحظه پیش خودم فکر کردم که بَه بَه عجب جماعت زیادی پشت سر من نماز مي‌خوانند. بعد از آن فهمیدم که من لیاقت امام جماعت شدن را ندارم به خاطر همین در منزل به صورت فُرادَی نماز مي‌خوانم.[7]

خداوند در سوره فرقان 13 صفت عبادالرحمن را بیان می‌کنند که اولین آن طبق آیه 63 «وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا» این است که اهل تکبر و غرور نیستند.

آثار عجب و تکبر

  1. از بین بردن نیکی‌ها

حضرت علی (علیه السلام): چیزی مانند عجب، به نیکی زیان نمی‌رساند. [8]

– امام صادق (علیه السلام) فرمود: دو نفر وارد مسجد شدند. یکی از آنها عابد و دیگری فاسق بود. اما وقتی که خارج شدند، شخص فاسق، مؤمن واقعی و شخص عابد، فاسق شده بود. زیرا شخص عابد وقتی وارد مسجد شد خوشحال از عباداتش بود و دلگرم به اعمال خود و پیوسته در فکر عبادات خود بود (و عجب و غروری در دل داشت) اما فاسق، پیوسته در فکر مذمت نفس گنهکار خود بود از گناهنانی که انجام داده بود استغفار می‌کرد.[9]

– شخصي متكبر  كه براي خود جايگاه مهمي مي‌ديد، در حرم حضرت رضا (علیه السلام) به فكر فرو رفت كه من در پيشگاه حضرت چه مقامي دارم، با خود گفت: اولين كلمه‏اي كه يك نفر به من بگويد، نشان دهنده مقام من باشد. همين طور كه ايستاده بودم زني از كنارم عبور كرد به خيال اين كه همسر خود من است، گفتم بايست با هم برويم خانه، زن برگشت و به من گفت: خيلي خري. باز شك كردم كه همين كلمه نشان دهنده مقام من است، زن برگشت، گفت: شك نكن، خيلي خري![10]

  1. مانع کمال

حضرت علی (علیه السلام): عجب از کمال جلوگیری می‌کند و توفیق را از انسان می‌گیرد.[11]

– طلبه اي مي گفت تازه طلبه شده بوديم، رفتيم روستا ديديم قرائت قرآن است و ما وارد شديم.  استاد جلسه هم بود ما هم خواستيم ريشى جنبانده و اظهارنظر و عرض اندامى كنيم، گفتيم قرآن خواندن كه مستحب است و نماز واجب، به جاى قرآن حمد و سوره را براى نماز تصحيح كنيد. پيرمرد استاد گفت: آقا خوب شما بخوانيد تا ديگران همراه شما بخوانند، مى گويد تا اين را گفت و من فكر كردم بسم الله و حمد يادم رفت كه بخوانم گفت: بگو «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» دنباله‏اش يادم نيامد و حالى خداوند در اين جلسه از ما گرفت كه مى‏ خواستيم خود نمايى كنيم.

– امام جماعتی در محراب بود و خیلی از مسئولین پشت سر او نماز می‌خواندند، با خودش گفت به چه جایی رسیدیم که سوره توحید را فراموش کرد!

– روحانی ای بود که برای تعدادی از وزرا و ریاست جمهور می‌خواست منبر برود. با خودش گفت: عجب منبری تهیه کرده ام. اما فردا که قرار بود صحبت کند برگه منبرش را جا گذاشت.

مردم از جایی ضربه می‌خورند که به آن تکبر می‌ورزند؛ شیطان از خلقتش و همچنین فرعون به حضرت موسی (علیه السلام) گفت: من صاحب رود نیلم که در همان غرق شد!

– شخصی نزد من آمد گفت: من از میدان شهدا (در مشهد) ساعت روی گلدسته در حرم امام رضا (علیه السلام) را می‌دیدم. همیشه در میدان شهدا می‌‌ایستادم و به مردم می‌گفتم: ساعت روی گلدسته چند است؟ اما حالا طوری شده که حتی یک وجبی خودم را نمی‌بینم.

– پزشکی بود که ایشان فوق تخصص بیهوشی بود. می‌گفت: تا الان هیچکس زیر دست من فوت نشده است. فقط یک نفر فوت شد و آن پسرم بود.

از هر چیزی که به آن دل خوش کرده ایم ضربه می‌خوریم. به ماشین، خانه، چهره زیبا و …

  1. هلاکت:

امام کاظم (علیه السلام): یکی از سه چیزی که باعث هلاکت می‌شود عجب و تکبر است.

– نادرشاه افشار یک شب خیلی اضطراب داشت و به ندیم خود گفت: امشب شب آخر من است. در جوانی خواب پیامبر (صلی الله علیه و آله) و معصومین (علیهم السلام) را دیدم که پیامبر (صلی الله علیه و آله) شمشیری به کمر من بستند و گفتند: تو را برای پادشاهی انتخاب کردم، ولی به مردم ظلم نکنی، اما او ظلم کرد. امشب، پیامبر را در خواب دیدم که شمشیر را از کمر من باز کرد. سحر آن شب، او را در قصرش کشتند.

– خسرو پرویز در جواب نامه پیامبر (صلی الله علیه و آله) گفت: این می‌خواهد چیزی به من یاد بدهد و نامه پیامبر (صلی الله علیه و آله) را پاره کرد. چند وقت بعد توسط پسرش کشته شد.

– شخصی با حضرت عیسی (علیه السلام) در حال راه رفتن بود که به دریا رسیدند، حضرت روی آب رفتند و به ایشان گفتند: بسم الله بگو و بیا. وسط راه با خود گفت: ما هردو روی آب راه می‌رویم پس فرق من و عیسی (علیه السلام) چیست؟ تا این در ذهنش آمد در آب فرو رفت![12]

  1. گمراهی

– روزى حضرت موسى (علیه السلام) نشسته بود، شيطان بر او وارد شد در حالى كه كلاهى رنگارنگ بر سر داشت. آن را از سر خود برداشت كنارى گذاشت و رفت نزديك حضرت موسى (علیه السلام)، آن حضرت فرمود: تو كيستى؟ موسى به او فرمود: به من خبر بده كه وقتى فرزند آدم گناه مى كند، چه موقع بر او مسلط مى شوى؟ گفت : در سه جا، زمانى كه عجب او را بگيرد و عمل خود را بزرگ و زياد حساب كند و گناه خود را كوچك به حساب آورد.

مثلا بعضی خانم‌ها با حجاب نامناسب می‌گویند: خدا ما را به خاطر مقداری مو به جهنم می‌برد؟!

یا برخی می‌گویند: به خاطر دروغ گفتن و یا نماز نخواندن ما جهنمی می‌شویم؟!

دوری از عجب و تکبر، سیره بزرگان و شهدا

– امام خامنه ای (حفظه الله) فرمودند: به بنده نوح کشتیبان نگویید، نوح کشتیبان ولی عصر (عج) هستند؛ و همچنین نگویید: جانم فدای رهبر، جانتان را فدای اسلام کنید.

– امام خمینی (ره) در جواب آقای حجازی که در اوایل انقلاب به ایشان سلیمان زمان و داود و … می‌گفتند، فرمودند: می‌ترسم کم کم این تملق‌ها باورم بشود که من دارم.

– شهید کاوه از مهمترین سرداران خراسان بود، که حضرت آقا راجع به ایشان می‌گوید: محمود قبل از انقلاب شاگرد ما بود اما حالا استاد ما شده است. فردی به ایشان گفت: به خاطر شما است که کردستان پاکسازی شده و صدای اذان دوباره در شهرها می‌آید؛ که ایشان عصبانی شد و گفت: این‌ها به برکت امام (ره) بود.

– امام خمینی (ره) بعد از آزادی خرمشهر برای اینکه رزمنده‌ها مغرور نشوند، فورا فرمودند خرمشهر را خدا آزاد کرد.

– بعضی شکست‌ها در جنگ بخاطر تکبر بود، مثلا عملیات کربلای 4.

– مسلمانان در صدر اسلام بخاطر تکبر پیروزی جنگ بدر، در جنگ احد شکست خوردند.

ریشه‌های تکبر

  1. ثروت: سوره همزه ایه 1 و 2 « وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ الَّذِي جَمَعَ مَالًا وَعَدَّدَهُ». مال جمع کردند.
  2. قدرت: سوره فصلت ایه 15 « قَالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً». قدرت دارند.
  3. علم: سوره غافر ایه 83 « فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَرِحُوا بِمَا عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ». با بالا رفتن درجه علمی باید تواضع بیشتر شود.
  4. قیافه: بخاطر قیافه تکبر پیدا می‌کنند.

– امام (ره) راجع به شهید حسین فهمیده فرمودند: رهبر ما آن طفل 13 ساله است. این شهید با آفتابه یک فرمانده عراقی را اسیر می‌کند؛ و می‌گوید: من کاری نکردم، همه کار را خدا کرد. خدا بود که در دل او ترس انداخت.

یکی از ریشه‌های کربلا، تکبر بود.

 

[1] بحار الانوار، علامه مجلسی، ج 107، ص 44، مؤسسة الوفاء بیروت، لبنان، 1404 ه ق

[2] کشکول شیخ بهائی صفحه 355

[3] بقره 34

[4] اعراف 12

[5] مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 74، چاپ بيروت

[6] خزینه ی الجواهر, ص ۶۴۶

[7] خاطرات حجت الاسلام قرائتى، ج ‏۲، ص ۵۱

[8] شرح غررالحکم ، آمدی ، جلد6، ص53

[9] کافی، جلد2،کتاب ایمان و کفر، باب العجب

[10] داستانی از کتاب «منظومه جهاد»، بخش: موانع جهاد و مبارزه، تکبر

[11] نهج البلاغه، حكمت 16

[12] داستانهاي حكيمانه در آثار استاد حسن زاده آملي ص 43

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید