در زمان امیر کبیر موقعی که آبله زیاد شد، چندین نفر کشته شدند. امیر کبیر دستور داد گفت همه باید آبله کوبی کنند. به امیر کبیر گفتند مردم قبول نمی کنند. گفت برای چه؟ گفتند رمال ها گفته اند این کار را انجام ندهید، مردم هم قبول نمی کنند. گفت جریمه بگذارید. بگویید هر کس آبله کوبی نکند باید ۵ تومان جریمه بدهد. مردم می‌رفتند در آسیاب و زیرزمین های خانه شان قایم می شدند. کلا در شهر تهران 330 نفر آبله کوبی کردند. امیرکبیر نشسته بود. یک قصاب آمد. بچه اش مرده بود. به او گفت مگر من نگفتم آبله کوبی کنید. گفت رمال ها گفتند اگر این کار را بکنید جن زده می شوید. امیرکبیر گفت حالا باید پنج تومان هم جریمه بدهی. گفت من ۵ تومان ندارم. امیرکبیر از جیبش ۵ تومان در آورد، به او داد و گفت برو جریمه بده. قانون باید اجرا شود. بلافاصله بعد یکی آمد که دو بچه بغلش بود. گریه می کرد. دو تا بچه اش از دنیا رفته بودند. امیرکبیر شروع کرد گریه کردن. شخصی گفت چرا گریه می کنی؟ گفت ببین جهل مردم چه کار می کند؟ می‌خواهیم رایگان آنها را آبله کوبی کنیم. فرار می کنند، بچه های شان پشت سر هم از بین می روند.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید