همسر شهید محمدابراهیم همت، سردار خیبر می‌گفت:

وقتي می‌آمد خانه، من ديگر حق نداشتم کارکنم. بچه را عوض می‌کرد. شير برایش درست مي‌كرد. سفره را مي‌انداخت و جمع مي‌كرد. پا به پاي من مي‌نشست لباس‌ها را مي‌شست؛ پهن مي‌كرد؛ خشك مي‌كرد و جمع مي‌كرد. آن قدر محبت به پاي زندگي مي‌ريخت كه هميشه بهش مي‌گفتم: «… درسته كم مي‌آي خونه، ولي من تا محبت هاي تو رو جمع كنم، براي يك ماه ديگه وقت دارم».

نگاهم مي‌كرد و مي‌گفت: «… تو بيشتر از اينا به گردن من حق داري».

يك بار هم گفت: «… من زودتر از جنگ تموم مي‌شم. وگرنه، بعد از جنگ به تو نشون مي‌دادم تموم اين روزها رو چه‌طور جبران مي‌كنم»؛[1]

[1]. يادگاران، جلد 2 كتاب شهيد محمد ابراهيم همت ، ص 73.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید