برادران حضرت یوسف علیه‌‌السَّلام وقتی خواستند او را به چاه بیفکنند، ایشان لبخندی زد! یهودا، یکی از برادران، پرسید: «چرا خندیدی؟ این جا که جای خنده نیست!» حضرت یوسف علیه‌‌السَّلام گفت: «روزی در فکر بودم چگونه کسی می‌‌تواند به من اظهار دشمنی کند، با این که برادران نیرومندی دارم! اینک خداوند همین برادران را بر من مسلط کرد، تا بدانم که نباید به هیچ بنده ای به غیر خدا تکیه کنم».[1]

[1] . داستان ها و پندها، ج 9، ص 69 .

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید