سلسله جلسات دوگانه های سرنوشت ساز :
تبیین 10 دوگانه ای که مقام معظم رهبری (حفظه الله) در دیدار اعضای خبرگان رهبری بیان کرده و وظیفه تبیین آن را بر عهده تریبون داران گذاشتند.
جلسه سوم: دو گانه «دلیری و شجاعت در مقابل ترس»
در ادامه بحث درباره دوگانههای سرنوشتساز به تقابل بین شجاعت و ترس پرداخته خواهد شد. «شجاعت» از بارزترین اشتراکات پسندیده فرهنگی در بین همه اقوام و افکار در جهان به شمار میرود، بهگونهای که کمتر فرهنگی در جهان پیدا میشود که دلیرانه زیستن را نپسندد. دین مبین اسلام نیز که مترقیترین دیدگاههای اخلاقی را در خود دارد، همواره شجاعت و دلیرانه زندگی کردن را منتشر کرده است. حضرت علی(علیه السلام) دراینباره میفرماید: «اَلشَّجاعَةُ نُصرَةٌ حاضِرَةٌ وَ فَضیلَةٌ ظاهِرَةٌ»[1] (شجاعت، نصرتى نقد و فضیلتى آشکار است). در ادامه به انواع شجاعت خواهیم پرداخت.
۱. شجاعت در برابر دشمن درونی
شاید در وهله اول، مفهوم شجاعت تداعیکننده مقاومت انسان در برابر دشمنان خارجی و پدیدههای مختلف باشد؛ حال آنکه مکتب اسلام شجاعت را بهصورت گستردهتری معنا کرده و حتی شجاعترین مردمان را نیز افرادی میپندارد که بتوانند در مقابل دشمن درونی خود ایستادگی نمایند. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله )میفرماید: «أَشْجَعُ النَّاسِ مَنْ غَلَبَ هَوَاه»[2] (شجاعترین مردم کسی است که بر نفس خویش مسلط باشد).
تاریخ، انسانهای زیادی به خود دیده که توانستهاند با غلبه بر امیال نفسانی خود، از بزرگترین جنگاوران نیز شجاعتر باشند. این بزرگمردان گاه نوجوانان و جوانانی بودند که در عنفوان جوانی، هنگامی که در خود غوغای شهوات را تجربه میکردند، یوسفوار به جنگ با زلیخای شهوت میرفتند. آنها با زیر پا گذاشتن این تمایلات نفسانی، یکشبه راه صدساله را میپیمودند.
مبارزه با تملایلات ناپسند نفسانی قهرمانان بسیاری دارد که در زمان ما نیز وجود دارند و میتوانند سرمشق ما در زندگی قرار گیرند. داستان زیر، داستان قهرمانی در عصر ما میباشد.
«نوجوانی خوشسیما بهنام «امیر» در خانوادهای بسیار ثروتمند و مرفّه زندگی میکرد. پدر و مادرش هر دو پزشک بودند، اما به ارزشها و دستورهای دین چنانکه باید پایبند نبودند. آنها صبح زود از خانه بیرون میرفتند و فقط آخر شب برای استراحت به خانه برمیگشتند. آنها برای آنکه امیر احساس تنهایی نکند، دخترخاله او را که او نیز همسنّ امیر بود، به فرزندخواندگی پذیرفتند و او را در خانه خویش جای دادند. از آن زمان، آرامشِ زندگیِ امیر به هم خورد؛ چرا که دخترخالهاش همانند زلیخا، همواره خود را به امیر عرضه میداشت و درخواست عمل نامشروع میکرد؛ ولی امیر، یوسفوار امتناع میورزید و خود را بهچنین گناه بزرگی آلوده نمیکرد. او از این وضعیتِ پیشآمده بسیار نگران بود که نکند سرانجام تسلیم شود و گوهر عفاف خود را از دست دهد.
امیر در این میدان مبارزه با نفس و شیطان و در این نگرانی بسیار شدید، نامهای به مجله «زن روز» مینویسد و از آنها راه چاره میجوید؛ اما یک هفته بعد از نوشتن نامه، یک شخصیت معنوی را در خواب میبیند که به او میگوید: «امین، به دانشگاه اصلی برو. وقتت را تلف نکن». بدین ترتیب، امیر که اینک مفتخر به عنوان «امین» شده بود، عازم جبهه نور میشود و پیش از رفتن، نامهای دیگر برای مجله «زن روز» مینویسد و سرانجام، چهار روز پس از اعزام به جبهه، در عملیات کربلای ۴ در میقاتگاه شلمچه، شهد شیرین شهادت را مینوشد و به دیدار پروردگار نائل میشود.[3]
کسانی در مقابل دشمن بیرونی میتوانند مقاومت و شجاعت از خود نشان دهند که دشمن درونی را شکست داده باشند. امام شهیدان نیز خارج از این چارچوب عمل نکرده و قبل از اینکه به جنگ با دشمنان بزرگ عصر خود برود و قبل از این که بت شاه و بت آمریکا را بشکند، بت نفس خود را شکسته بود.
پیامبر مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله )قبل از این که به پیامبری برسند، در مراحل عالی خودسازی قرار گرفته بودند. اوج مبارزۀ امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) نیز بهعنوان شجاعترینِ افراد، مبارزه با شیطان بود. اولین گام برای پیروزی بر دشمنان بیرونی این است که انسان از شیطان درونی لطمه و شکست نخورد و در کارزار جنگ با ابلیس پیروز گردد.
کسانی که از دشمن می ترسند، غالباً افرادی هستند که در مقابله با شیطان نفس شکست خوردهاند و در مقابل، کسانی که در مقابل شیطان نفس و ابلیس پیروز شدهاند، قطعاً در مقابل دشمن بیرونی نیز پیروز خواهند شد. اگر امروز نگاه قهرمانانۀ شهید حججی همۀ دلها را به خود جذب میکند، برای این است که این چشمها در خلوت، خود را آلوده گناه نکرده است. این شجاعت و دلیری که در رفتار او بود، حاصل خودسازی و ممارستهایی است که در جنگ با نفس داشته است. بهراستی که قهرمانان جهاد اکبر، قهرمانان جهاد اصغر نیز هستند.
۲. شجاعت در مقابل دشمن بیرونی
انسانهای شجاع بهدلیل مبارزه با شیطان درون، در مقابل شیطانی بیرونی نیز شجاعت و دلیری دارند. در ادامه به بررسی برخی از نمونههای شجاعت در طول تاریخ میپردازیم.
2-1- شجاعت، ویژگی انبیاء الهی
یکی از اوصافی که در قرآن کریم برای انبیاء عظام(علیه السلام) بیان شده است، صفت شجاعت و شهامت در دعوت مردم بهسوی خداوند یگانه است که خود حاکی از نقش، تأثیر و اهمیت این فضیلت اخلاقی در مکاتب وحیانی است؛ زیرا از آنجا که انبیاء مقام والایی در معرفتالله داشتند، بهخوبی میدانستند که منبع اصلی هر قدرت و هر خیر و برکتی خداست و اگر خدا از کسی حمایت کند، تمام جهانیان قدرت بر زیان رساندن به او را ندارند. ثمرۀ چنین معرفتی آن است که تنها از مخالفت فرمان خدا بترسند و از هیچکس واهمهای نداشته باشند.
روایتی از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ خَصَّ الْأَنْبِیاءَ بِمَکارِمِ الْأَخْلَاقِ؛ فَمَنْ کانَ فِیهِ، فَلْیحْمَدِ اللَّهَ عَلَى ذَلِک وَ مَنْ لَمْیکنْ فِیهِ، فَلْیفْزَعْ إِلَى اللَّهِ وَ لْیسْأَلْهُ إِیاهَا. قَالَ: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاک! مَا هِی … الشَّجَاعَةُ …»؛[4] (همانا خداوند متعال مکارم اخلاق را به پیامبران(علیهم السلام) اختصاص داد. پس کسی که مکارم اخلاق در او هست، باید خدا را بر این نعمت بزرگ ستایش کند و کسی که مکارم اخلاق ندارد، به درگاه خداوند تضرع نماید و از او درخواست نماید. به آن حضرت گفته شد: مکارم اخلاق چیست؟ فرمود: شجاعت…).
حضرت ابراهیم(علیه السلام) بهتنهایی مقابل انبوه معاندین و بتپرستان ایستاد و بهدنبال تحقیر بتها با صراحت به مشرکان فرمود: «وَ تَاللَّهِ لَأَکیدَنَّ أَصْنامَکُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرینَ»[5]؛ و به خدا سوگند! در غیاب شما نقشهای برای نابودی بت هایتان میکشم. قرآنکریم میفرماید: ««مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ، رُحَماءُ بَینَهُم»»[6]؛ (محمّد فرستادۀ خداست و کسانی که همراه اویند در برابر کفار نیرومند و سرسخت و در میان خودشان مهربانند)؛ زیرا شدت و غلظت در برابر کفار و منافقین زمانی معنا پیدا میکند که انسان با اتکا بر نیروی قدرت الهی و شجاعت نفسانی به میدان نبرد رفته و به موفقیت نائل آید.
قرآنکریم در جایی دیگر میفرماید: ««إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الَّذینَ یقاتِلُونَ فی سَبیلِهِ صَفًّ کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ»»[7] (خداوند دوست دارد کسانی را که در راه او پیکار میکنند؛ گویی بنایی آهنیناند). از این عبارت با دلالت التزامی استفاده میشود که خدا از کسانی که وعدۀ پایداری میدهند، اما سست شده و پا به فرار میگذارند، خشمگین خواهد بود.
حضرت علی(علیه السلام) در جنگ صفین بدون زره در میان دو لشگر میگشت. امام حسن(علیه السلام) عرض کرد: این عمل در موقع جنگ بىاحتیاطى است. ایشان فرمود: پسر جانم! پدرت باکى ندارد که رو به مرگ رود یا مرگ بهسوى او آید.[8] عدهاى از یاران على(علیه السلام) از این دلیرى و بىباکى او احتیاط میکردند که مبادا از سوی دشمن غافلگیر شود؛ لذا نزد آن حضرت آمدند و عرض کردند: یا امیرمؤمنان، شما در زمان جنگ هیچگونه احتیاط نمیکنید. در این میان یکی از اصحاب عرض کرد: براى میدانهاى جنگ اسبى تندرو و چالاک خریداری کنید که چنین اسبى صاحب خود را در مهلکهها نجات میدهد. حضرت على(علیه السلام) فرمودند: من هرگز از جلوی دشمن فرار نخواهم کرد تا با اسب تندرو از ورطۀ خطر دور شوم و دشمن فرارى را نیز تعقیب نخواهم نمود تا بخواهم زودتر به او برسم؛ بنابراین مرکب من هر چه باشد اهمیتى ندارد.[9]
از صفات بارز تقواپیشگان و اولیاء خداوند این است که خدا در نظر آنان بزرگ و غیر او در نظرشان کوچک میباشد. امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) درباره متقین میفرماید: «عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ، فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِی أَعْینِهِم»[10] (خالق در جان آنان بزرگ است، پس غیر او در چشمشان کوچک میباشد). سر شجاعت اولیای الهی نیز در همین است.
2-1-1- شجاعترین چهره تاریخ اسلام
شجاعت در سیره اهلبیت(علیهم السلام) جلوه بارزی داشت. امام حسن مجتبی(علیه السلام) که بهتعبیر مقام معظم رهبری(مد) شجاعترین فرد هستند،[11] در جنگ جمل ایثارگری و رفتار بسیار دلیرانهای داشتند. ایشان در جنگ جمل، در رکاب پدر خود امیرالمؤمنین(علیه السلام) در خط مقدم جبهه می جنگید و از یاران دلاور و شجاع علی(علیه السلام) سبقت میگرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختی میکرد.[12]
در میانه جنگ مردمانی که اطراف شتر عایشه را گرفته بودند، بهسختی از هودج عایشه دفاع میکردند، و هر دسته که کشته میشدند، دسته دیگر جای آنها را گرفته و سرسختانه مقاومت میکردند. علی(علیه السلام) که متوجه شد تا آن شتر سر پاست، این نادانان و فریبخوردگان از مقاومت خویش دست برنمیدارند و آشوب و فتنه خاموش نمیشود، در صدد بر آمد تا هر چه زودتر آن شتر را از پای درآورد.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در روز جمل پسرش محمد حنفیه را طلبید و نیزه خود را به او داده، فرمود: «شتر عایشه را هدف این نیزه قرار ده و آن را از پای درآور». محمد نیزه مخصوص پدر را گرفته و حمله کرد، ولی بنوضبه(که اطراف شتر عایشه بودند و بهسختی از آن حمایت میکردند)، مانع پیشرفت او شده و او را از رسیدن به شتر بازداشتند و محمد بهناچار نزد پدر بازگشت. در این وقت حسن بن علی(علیهما السلام) پیش رفت و نیزه را از او گرفته و بهسوی شتر حمله کرد و خود را بدان رسانده و نیزهاش را به او زده، بازگشت؛ در حالی که خون آن شتر بر نیزه بود. محمد که این منظره را دید، رنگش دگرگون شد (و خجالت کشید). امیرالمؤمنین(علیه السلام) بدو فرمود: «ناراحت مشو که او فرزند پیغمبر است و تو فرزند علی هستی!».[13]
امام حسین(علیه السلام) نیز که میوهای برآمده از خاندان فضلیت و دارای همه فضایل پیامبران الهی و اهلبیت عصمت و طهارت است، با پیروی از پدران خویش از خواری و ذلت خودداری نمود و درس سربلندی، شهامت و دلیری را از کودکی تا لحظه شهادت به پیروانش آموخت. در زیارتنامههای متعدد به صفت شجاعت سیدالشهدا(علیه السلام) و یاران او اشاره شده است؛ از قبیل «بطل المسلمین»، «فرسان الهیجاء»، «لیوث الغابات» که آنان را با عنوان قهرمان مسلمانان، تک سواران نبرد، شیران بیشه شجاعت و … ستودهاند.
2-1-2- عبدالله بن عفیف، شجاعِ صادق
شیعیان که الگوی خود را در طول تاریخ ائمه اطهار قرار دادهاند نیز به تأسی از آنان شجاعتی مثال زدنی دارند.
«بعد از شهادت امام حسین(علیه السلام)، ابنزیاد در مجلسی که ترتیب داده بود، بر روی منبر رفت و به امام حسین(علیه السلام) و امیرمؤمنان علی(علیه السلام) جسارت کرد. همه در حالی که میدانستند دروغ میگوید، نشسته بودند و گوش میکردند و هیچکس بهخاطر ترسی که داشتند، به او اعتراض نکرد. یک جانباز به نام عبدالله بن عفیف که هر دو چشمش را در جمل و صفین در رکاب امیرمؤمنان(علیه السلام) از دست داده بود، بلند شد و گفت: «انّ الکذّاب بن الکذّاب انت و ابوک» (ابن زیاد! دروغگو خودت، پدرت، جد و اجدادت هستید)».[14]
2-1-3- میثم تمار، اولین مسلمانی که افسار بر دهانش بستند تا سخن حق نگوید
«میثم تمار در مسجد بر ضد عبیدالله صحبت کرد. عبیدالله بن زیاد او را دستگیر کرد. میثم تمار، کیفیت شهادت خود را از مولای متقیان، امیرمؤمنان(علیه السلام) شنیده و خود را برای مرگ سعادتمند آماده میکرد. روزی حضرت علی(علیه السلام) دست میثم را گرفته و درخت خرمایی که میثم بالای آن به دار آویخته میشود، به او نشان داد. میثم همواره به کنار آن درخت میرفت و در سایه آن به عبادت میپرداخت. وقتی عبیدالله بن زیاد را ملاقات کرد، گفت: «امیرمؤمنان(علیه السلام) به من خبر داده است که انسانی ستمگر و فرومایه و پسر کنیزی بدکاره، مرا دستگیر کرده و به دار میآویزد و زبانم را میبُرد و من اولین مسلمانی هستم که افسار بر دهانش میبندند تا سخن حق نگوید». عبیدالله گفت: «برای این که بدانی علی کذاب است، من تو را بر درخت میبندم، اما زبانت را نمیبرم». میثم تمار که با دستها و پاهای بریده، بر بالای دار بود، فرصت را غنیمت شمرده و نهایت عشق و ارادت خود را به مولا و مقتدای خویش و خشم و کینه خود را به دشمنان اهلبیت(علیهم السلام) به نمایش گذاشت. او با همان حالت، شروع به سخنرانی کرد. مردم زیادی گرد او جمع شده و به سخنان او گوش دادند. وقتی این خبر به دارالإماره رسید، ابنزیاد دستور داد افساری بر دهان او بزنند. میثم، با همان حال، به افشاگریهای خود بر ضد دستگاه ظالم بنیامیه ادامه داد تا این که به دستور ابنزیاد، زبانش را قطع کردند و با این حرکت، حقانیت و درستی گفتار امیرمؤمنان(علیه السلام) به اثبات رسید».[15]
2-2- شجاعت در سیره علما و اولیاء
انسانهای شجاع همواره در برابر ظالم و در حمایت از مظلوم ندای دادخواهی سردادهاند. آنها به تبعیت از پیشوایان معصوم خود در طول 1400 سال، برای اینکه حق مظلومی را از ظالمی بگیرند، دست از جان و مال و حتی خانواده خود شستهاند. برای آنها ترس از ظالم وقتی که به خداوند قهار ایمان و امید دارند، هیچ معنایی ندارد. برای آنها این مبارزه در هر صورت همراه با پیروزی است، چه بتوانند حقوق مظلومین را استیفا کنند و چه در این راه به شهادت برسند.
جمهوری اسلامی نیز بهنوبه خود مظلوم است، اما یک مظلوم مقتدر.[16] انسانهای شجاع وظیفه خود را در دفاع از این مظلوم میبینند. امروزه راحتترین کار، انتقاد از عملکرد نظام است و دفاع از نظام مقدس اسلامی و عملکرد 40 ساله آن در شرایط فعلی، یکی از دشوارترین امور به حساب میآید. برای یک انسان بزدل، دفاع از نظام اسلامی ممکن نیست؛ چون ممکن است بهخاطر دفاع از آن، منافع خود را از دست بدهد. آنها حتی تصور اینکه بخواهند بهخاطر دفاع از انقلاب جان خود را از دست بدهند را هم نمی کنند؛ اما در روی دیگر سکه، افرادی هستند که حاضرند برای اینکه ذرهای به آبروی نظام خدشهای وارد نشود، جان و مال خود را نیز ایثار نمایند. آنها وقتی که آبروی نظام در میان باشد، دیگر آبرو و مقام و منزلت خود برایشان اهمیتی ندارد و حفظ نظام را از اوجب واجبات میدانند.[17] آنان چه در صف نانوایی باشند، چه در مهمترین مراکز علمی، چه در عرصههای جهانی ورزشی و یا در دورافتادهترین نقاط، وقتی آبروی نظام مطرح باشد، با تمام توان از انقلاب اسلامی دفاع میکنند.
علمای جهان اسلام و تشیع، از سردمداران دفاع از مظلوم هستند. تاریخ ایران مملو از شهامتها و رشادتهای آنان است. در دوران سلطنت بهویژه در دوران سیاه حکومت قاجار و پهلوی، هر وقت که دولتهای استعماری دندان طمع به خاک و ثروت این مرز و بوم تیز میکردند، مردم دلیر به رهبری علما قاطعانه با آنها مقابله و مبارزه میکردند. وقتی که شاهان ترسو و بزدل قراردادهای ننگین گلستان و ترکمنچای و آخال و … را امضا میکردند، آنها در مقابلشان قیام میکردند.
در دوران جمهوری اسلامی نیز وقتی پای کیان انقلاب به میان آید، اهل شجاعت پای در عرصه جهاد میگذارند. روحانیون در دوران دفاع مقدس بیشترین شهید را در قیاس با سایر اقشار داشتند و در دوران پس از جنگ نیز در مقابل نفوذ غربگرایان با شجاعت تمام میایستند و اجازه تصویب سندهای شیطانی از قبیل 2030 و fatf را نمیدهند. در ادامه برخی از رشادتهای علمای معاصر مرور خواهد شد.
2-2-1- قصاص در خیابان
یکی از بزرگان قم تعریف میکرد:
«من مدت دوازده سال از قم به تهران نرفته بودم، تا اینکه یک کار ضروری باعث شد که ناگزیر به تهران رفتم. در ایام سلطنت رضاخان قلدر بود، آن هم در وقتی که دستور کشف حجاب را داده بود و مأمورین جلاد صفت، این دستور را باشدت انجام میدادند. در این بحران در یکی از خیابانها قدم می زدم. دیدم زنی با چادر میرود. تا چشم یکی از افسران دولت به آن زن افتاد، با شدت یک سیلی به او زد و چادر را از سرش کشید؛ بهطوری که من وحشتزده شدم.
در این وقت ناگهان دیدم یک کالسکه ایستاد و مرحوم آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی از آن پیاده شد و از پشت سر یک سیلی به آن افسر زد و او را بلرزه درآورد. سپس سوار کالسکه خود شد و رفت. آن افسر، واسوخته ماند و من خیلی خوشحال شدم که او به قصاص رسید».[18]
2-2-2 – ملاقات نواب صفوی با شاه
در مورد رشادت نواب صفوی در دیدار با شاه نقل شده است:
«روز ملاقات نواب با شاه فرا رسید. محمود جم به نواب گفت: «ملاقات اعلیحضرت تشریفاتی دارد. زمانی که بهنزد ایشان رفتید، تعظیم کنید و با سربازهایی که به شما سلام نظامی میدهند، بهگونهای برخورد کنید تا افسرهای ما دلسرد نشوند. ساعت ملاقات شما یک ربع است». نواب به او پاسخ داد: «لازم نیست شما بگویید، خودم میدانم».
رهبر فداییان بیتوجه به سخنان وزیر دربار در پاسخ سلام افسران، در حالی که دستش را بالا گرفته بود، گفت: سرباز اسلام باشید و در راه اسلام حرکت کنید. شاه در کنار درخت ایستاده بود. نواب جلو رفت. جم گفت: تعظیم کن. نواب خیلی آرام گفت: خفه شو. پس از سلام نواب، شاه با او دست داد و گفت: آقای نواب صفوی! ما از فعالیتهای شما در عراق با خبر هستیم. نواب فوراً پاسخ داد: برای مسلمان، همه کشورهای اسلامی یکی است؛ نجف، ایران، مصر و مراکش همهجای دنیای اسلام، خاک مسلمانان است. وظیفه مسلمان این است که کارش را انجام دهد.
شاه پرسید: آقای نواب صفوی چه میخوانید؟ من شنیدهام شما طلبه هستید و درس میخوانید. ما آمادگی داریم هزینه تحصیل شما را تأمین کنیم. نواب دستش را محکم بر روی میز کوبید و گفت: من درس هستی و سیاه مشق زندگی میخوانم و مردم مسلمان ایران اینقدر غیرت دارند که این سرباز کوچک امام زمان(عجل الله تعالی فرجه )را خودشان اداره کنند؛ اما من به شما نصیحت میکنم:
این دغل دوستان که میبینی مگسانند گرد شیرینی
شما باید از فلسطین حمایت کنید. شما با مردم مظلوم و فقیر باشید.
پس از پایان وقت ملاقات نواب، شاه به وزیر دربار گفت: این سید مثل یک افسر که با سرباز صحبت میکند، با من صحبت کرد و اصلا انگارنهانگار شاهی وجود دارد. این چه کسی بود اینجا فرستاده بودی؟»[19]
2-2-3- به کوری چشم دشمنان زندهام
«مبارزه مدرس با دیکتاتوری پلهوی، خشم رضاخان را برانگیخت. روز هفتم آبان 1305 چند تن از عوامل رضاخان به مدرس حملة مسلحانه میکنند و چند گلوله به ناحیه دست و کتف او اصابت میکند. رضاخان که خود را بیاطلاع از ماجرا جلوه میدهد، از حال مدرس جویا میشود و مدرس پاسخ میدهد: «به کوری چشم دشمنان نمردهام و هنوز زندهام!»[20]
2-2-4- دعای مدرس برای رضا شاه!
امام خمینی(رحمت الله علیه )داستان بسیار زیبایی را از شهید مدرس نقل میکنند:
«یک وقتى [رضا] شاه به سفر رفته بود، وقتى آمده بود، مرحوم مدرس گفته بود که من برای شما دعا کردم. او خیلى خوشش آمده بود که چطور یک دشمن دعا کرده بود. گفته بود، نکته این است که اگر تو مرده بودى اموالى که از ما غارت کرده بودى و به خارجیها داده بودى، همه از بین رفته بود و من دعا کردم تو زنده باشى برگردى، بلکه بتوانیم ما مالها را برگردانیم».[21]
«رضاشاه در اول خیابان سپه محوطه بزرگی را که بهنام باغ ملی بود، تعمیر و بازسازی نموده، مراسم نظامی را در آن برگزار میکرد. در بالای سردر بزرگ آن، مجسمه نیمتنهای از خود نصب نموده بود که مانند دو مجسمه از پشت به هم چسبیده بود که هم از بیرون، تمام صورت پیدا بود و هم از درون.
روزی برای مراسمی، مدرّس را دعوت کردند. هنگامی که مدرس به باغ ملی رسید، رضاخان و عدهای دیگر از وی استقبال کردند و رضاخان به شرح و توصیف پرداخت. سپس در چادری نشستند. رضاخان از مدرس پرسید: «حضرت آقا! در ورودی را ملاحظه فرمودید؟». مدرس جواب داد:«بله، مجسمه شما را دیدم. درست مثل صاحبش دورو دارد». رضاشاه از شرم و ناراحتی به خود میپیچید و تا پایان مجلس، دیگر سخنی نگفت».[22]
بهدلیل شجاعتهایی که مدرس از خود نشان میداد، بسیاری از اساتید تاریخ و علما، شهید مدرس را در شجاعت و شهامت کمنظیر میدانند.
2-2-6- نه تو را راه میدهم و نه خانمت را
«مرحوم آیتالله ملاعلی کنی به ناصرالدینشاه فرمود: شنیدهام میخواهی با خانمت به اروپا بروی، آن هم بیحجاب! به شما بگویم: اگر با خانمت به اروپا بروی، در برگشتن نه تو را راه میدهم و نه خانمت را. ضمناً نخستوزیری که این برنامه را ریخته، همین الآن باید استعفا بدهد. ناصرالدینشاه از ترس، نخستوزیر را برکنار و بدون خانمش به اروپا رفت».[23]
2-2-7- شهامت آیتالله محمدباقر صدر
شهید صدر از نوابغ و عجایب علمی دوران معاصر به شمار میآید. ایشان در زمینههای مختلف فقه، اصول، فلسفه، اقتصاد و … از نخبگان اسلام و تشیع محسوب شده است، بهگونهای که بعضی از آثار ایشان بهویژه کتاب گرانقدر «اقتصادنا» بهنوبه خود در جهان اسلام بیهمتاست.[24]
شهید صدر همعصر خونخوارترین دیکتاتور معاصر یعنی صدام حسین بود. صدام خانه ایشان و خواهرشان را بهجرم حمایت از انقلاب اسلامی ایران و فتوای حرمت پیوستن به حزب بعث محاصره کرد . او نامه تندی به شهید صدر نوشت تا ایشان را وادار به تسلیم و پذیرش خواستههای خود کند، اما در نهایت تعجب شهید صدر پاسخی شجاعانه به نامه جنونآمیز صدام نوشت که بلافاصله صدام خونخوار دستور اعدام ایشان را صادر کرد، نامه به این شرح است:
«تصور می کردم گفتار مرا خواهید فهمید و به آن خواهید اندیشید و به موعظه اینجانب که شفاف و صادقانه بود، به آنچه که بهصلاح تو بود، گوش خواهی داد. من تو را از خشم خدا برحذر داشتم تا به روز قیامت که روزی است بسیار سخت بیاندیشی تا شاید اگر تشنه حقایق باشی، از آن سیراب شوی و در گمراهی خود فرو نروی؛ اما آنچه که مشاهده میشود، اصرار بر ظلم و ستم است و دل تو همچون سنگ سخت شده و بدتر از حیوان درنده هرگز حاضر به شنیدن پند و اندرز نیستی. تو مثل یهودیان و دنبالهروهای شیطان و دشمنان خدای رحمان، جنگ بیرحمانهای را به راه انداختی. گمان کردی با مرگ مرا میترسانی؟! مگر نه این است که مرگ یکی از سنتهای خداست … مگر نه این است که مرگ بهدست ظالمان و ستمکاران افتخار است. پس نظر جمعی خود را یکی کن و هرگونه حیله که داری، بهکار گیر و هر تلاشی که داری، انجام بده و بدان که سرنوشتی بس دردناک در انتظار توست و هرگز نور خدا را فراموش نخواهی کرد. گمان میکنی با سخن بهظاهر دلسوزانه، فریب نیت پلید تو را میخورم؟ به زندگی خوب مرا وعده میدهی. خیال میکنی آن را بر رضای خدا ترجیح میدهم و دنیا را از آخرت برتر میدانم؟ از من میخواهی طاعت تو را بر فرمان خالق یکتا بالاتر بدانم؟ وای بر تو و به آنچه می خواهی! هرگز درخواست تو را بر دیدار محبوبم ترجیح نمیدهم. مگر خیال میکنی که اسلام را به این آسانی از دست میدهم و یا میفروشم؟ مگر دین کالاست که با چیز دیگری آن را مبادله نمایم؟ بهخدا سوگند هرگز دست خود را به تو نمیدهم و فرمان تو را همچون بندگان نمیپذیرم؛ که مرگ برای رضای خدا نزد من بهتر از آن چیزی است که تو میخواهی. این را بدان که با کشتن من سودی نخواهی کرد، چون همچون کوه ایستادهام و هرگز سر تسلیم فرود نخواهم آورد و به کسانی که تو را فرستادند، بگو صدر مرگ را ترجیح میدهد بر پذیرفتن آنچه تو می خواهی و بدان پس از کشتن من، مرگ، ترس، ذلت، خفت و خواری بهسراغ تو خواهد آمد؛ بهگونهای که اصلاً فکر آن را نکردهای. آن روز نزدیک است و دیر نیست. گویی میبینم از هر سو عذاب خدا بر تو نازل میشود و همچون کسی که در بیابان بهدنبال جای امنی میگردد، سرگردان خواهی شد و تخت و سلطنت تو بر باد خواهد رفت و چیزی جز لعنت و نفرین مردم بدرقه راه تو نخواهد بود و فرمان خدا که مستضعفین بر مستکبرین را پیروز میگرداند، عملی خواهد شد و صفحه ننگین و سیاهی در تاریخ بهجای خواهی گذارد»[25].
2-2-8- سلاطین بزدل
نقطه مقابل شجاعت علما، ترس و زبونی سلاطین و پادشاهانی است که علیرغم برخورداری از امکانات مختلف، یارای مقابله با متخاصمان را نداشتند. در بین همه ادوار پادشاهی و سلطنت در کشور، دوران قاجار و پهلوی سیاهترین دوران برای ایران است.
در مورد خصایص مظفرالدینشاه قاجار مطالب فراوانی گفته و نوشته شده است. یکی از بارزترین ویژگیهای این شاه قاجار، ترس اوست که بسیاری از نزدیکان وی در مورد این موضوع اتفاقنظر دارند. اعلمالدوله ثقفی، پزشک مخصوص مظفرالدینشاه، در خاطرات خود مینویسد:
«مظفرالدینشاه از همهچیز و همهکس میترسید. از رعد و برق و صداهای ناگهانی میترسید. از آدمهای ناشناسی که برای اولینبار پیش و میآمدند میترسید … ؛ حتی از تجسم وقایعی که هنوز صورت نگرفته بود، میترسید. در هر موضوع که زمینه وحشت برایش فراهم میشد، کنترل اعصاب خود را از دست میداد و صبر و قرارش بهکلی از کف میرفت. در اینگونه موارد، نوعی تشنج اعصاب عارضش میشد که برای تسکین آن محتاج به معالجه و استعمال دوا بودیم».[26]
2-3- شجاعت امامین انقلاب
تاریخ 40 ساله انقلاب اسلامی، مجموعه کامل از شهامت و شجاعت امام خمینی و مقام معظم رهبری است. اواخر دوران ستمشاهی، مبارزه با ساواک، تبعید، ترورهای اوایل انقلاب، جنگ تحمیلی، فتنههای 78 و 88 و … از جمله آوردگاههای ظهور و تبلور این خصلت و منش دلیرانه آنهاست. ذکر مصادیق این روحیات بسیار مفصل و طولانی بوده و تنها به ذکر برخی از مصادیق اکتفا خواهد شد.
2-3-1- مقایسه دو رهبر
برای نشان دادن شجاعت امام، میتوان برخورد ایشان و صدام را در جریان دفاع مقدس مقایسه کرد و به شجاعت امام پی برد. صدام علیرغم برخورداری از حداکثر نیرو و توان، دچار ترس و رعب زایدالوصفی بود که حتی اطرافیان او نیز از این جریان مطلع میشدند. برای نمونه ژنرال «حسین کامل مجید»، وزیر صنعت و صنایع نظامی رژیم بعث و داماد معدوم صدام پس از فرار به اردن در زمستان سال 1374، طی مصاحبهای مفصل با نشریه «السفیر» چاپ بیروت گفته است:
«در عملیات «شوش- دزفول» ]فتحالمبین[، هنگامی که نیروهای ایران در منطقه سپاه چهارم عراق پیشروی کردند، واحدهای پشتیبانی این سپاه رزمی نیز از بین رفت و چیزی نمانده بود که صدام و همراهان او، که من هم جزء آنها بودم، به اسارت نیروهای ایرانی درآیند. در آن لحظات، رنگ از چهره صدام پریده و بسیار نگران بود. صدام به ما نگاه کرد و گفت: از شما میخواهم در صورتی که اسیر شدیم، من و خودتان را بکشید … .»[27]
در مقابل، حضرت امام خمینی(رحمت الله علیه )در نهایت شجاعت و صلابت بود. حجتالاسلام رحیمیان که سالها محضر حضرت امام خمینی(رحمت الله علیه )را درک کرده است، در خاطرات خود مینویسد:
«مکرر اتفاق افتاد که در حین تشرف به خدمتشان, در همانجای همیشگی صدای ضدهوایی یا انفجار، زمین را میلرزاند. یکبار ساعت حدود هشت و ده دقیقه صبح بود که موج انفجار ناشی از اصابت موشک به نزدیکترین نقطه به جماران، چنان همهجا را تکان داد که در اتاق بهشدت باز شد و به پشت اینجانب که نزدیک در نشسته بودم، خورد. در آن حال، من تمام توجهم به امام(رحمت الله علیه )بود، ولی هیچگونه تغییر و واکنشی در چهره امام(رحمت الله علیه )ندیدم. بعد هم باتوجه به اینکه با دستگاه مخصوصی بهطور مداوم، قلب حضرت امام(رحمت الله علیه )تحتکنترل بود و کمترین تغییر در تپش قلب مبارکشان، روی صفحه مانیتور منعکس و ثبت میشد، از یکی از پزشکان مراقب، تحقیق کردم. معلوم شد که این حوادث و صداهای مهیب که برای یک لحظه هم که شده، قلب همه را تکان میداد، در مورد حضرت امام(رحمت الله علیه )که مصداق بارز «کَالجَبَلِ الرّاسِخِ؛ لاتُحَرِّکُهُ العَواصِفُ»[28] بودند، نهفقط در ظاهر چهره پرصلابتشان کمترین تغییری ایجاد نمیکرد، حتی در دستگاههای عصبی و قلب آکنده از ایمان و توکلشان نیز هیچگونه لرزشی به وجود نمیآورد؛ چرا که او به حقیقتِ ««… لَنْ یصیبَنا إِلاَّ ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا …»»[29] واصل شده و چون فقط از «خدا» میترسید و تنها، اراده «او» را حاکم بر هستی یافته بود، دیگر در وجودش جایی برای ترس جز «او» یافت نمیشد.»[30]
2-3-2- گفتوگوی سرهنگ مولوی و امام(رحمت الله علیه )در زندان
«در نوروز سال 42 به مناسبت سالگرد شهادت امام صادق(علیه السلام) مراسمی باشکوه در مدرسه فیضیه قم بر پا شده بود. کماندوهای شاه معدوم، به طلاب و مردم حمله کرده و جنایاتی را مرتکب شدند که روی تاریخ را سیاه کردند. فرمانده این دژخیمان، سرهنگ مولوی، رئیس ساواک تهران بود. حضرت امام(رحمت الله علیه )در روز عاشورا که مصادف با 13 خرداد همان سال بود، در مدرسه فیضیه سخنرانی تاریخی و مهمی را در جمع دههاهزار نفر ایراد فرمودند. در ضمن آن سخنرانی که عمده خطابشان به شاه بود، از ماجرای جنایاتبار فیضیه صحبت کردند. وقتی میخواستند از سرهنگ مولوی نام ببرند، فرمودند: «… آن مردک آمد در مدرسه فیضیه، حالا اسمش را نمیبرم. آنوقت که دستور دادم گوشهایش را ببرند، آنوقت اسمش را میبرم …».
دو روز بعد، یعنی 15 خرداد 1342 امام را دستگیر کرده و در سلولی در پادگان عشرتآباد تهران زندانی کردند. مرحوم حاجآقا مصطفی(ره)، از حضرت امام نقل میکرد که در همان ساعتهای اول زندانی شدن، سرهنگ مولوی وارد شد و با همان ژست قلدر مآبانه و بالحن مسخرهآمیز گفت: آقا تازگی دستور ندادهاید که گوش کسی را ببرند؟!
او با این سخن خواسته بود که نیش زهرآگین خود را بزند و بهخیال خودش، با این طعنه، روحیه امام را تضعیف کند؛ ولی امام(رحمت الله علیه )بعد از چند لحظه سکوت، سرشان را بلند میکنند و با لحنی مطمئن و محکم میفرمایند: «هنوز دیر نشده است».
در آن روزها انتظار میرفت که سرهنگ با خوشرقصیها و تواناییهایی که در رابطه با ساواک، از خود نشان میداد، ارتقا یافته و احیاناً به مقام ریاست کل ساواک برسد، ولی دیری نگذشت که همهچیز معکوس شد. سرهنگ به یکی از مناطق دور افتاده آذربایجان انتقال یافت و بعد از چندی شایع شد که در حادثه سقوط هلیکوپتر هلاک شده است. بدینگونه، بدون آنکه خیلی دیر شود، در حقیقت گوش او بریده شد».[31]
2-3-3- ترس از آمریکا
مقام معظم رهبری(مد) در خاطرهای از امام(رحمت الله علیه )میفرمایند:
«اوائل انقلاب، سى و یکى دو سال قبل از این، در یک قضیه بسیار مهمى، من و دو نفر دیگر که آن روز عضو شوراى انقلاب بودیم، از تهران به قم خدمت امام رفتیم. امام آنوقت هنوز در قم بودند، تهران نیامده بودند. خواستیم نظر ایشان را نسبت به آن قضیه و اقدام مهم بپرسیم. وقتى قضیه را براى ایشان شرح دادیم، امام(رحمت الله علیه )رو کردند به ما و گفتند: از آمریکا میترسید؟ گفتیم: نه. گفتند: پس بروید اقدام کنید. ما هم آمدیم اقدام کردیم و موفق شدیم.[32]
2-3-4- شجاعت رهبری در نماز جمعه
در زمان جنگ، آیتالله خامنهای(مد) علاوه بر عهدهداری مسئولیت ریاستجمهوری، امامجمعه تهران هم بودند. روزی ایشان در حال ایراد خطبههای نماز جمعه بودند که دشمنان با برنامهریزی قبلی، بمبی را در محل برگزاری نماز جمعه ـ دانشگاه تهران ـ منفجر کردند. بلافاصله پس از انفجار، معظمله خطبهها را ادامه دادند. طمأنینه و آرامش ایشان، نشان از آن داشت که این صحنه، هیچ تأثیری در شکستن روحیه بلند مقام معظم رهبری(مد) نداشته است. مردم نیز با متانت و صبر، فوراً نظم مصلی را برقرار کردند و خطبههای نماز جمعه ایشان، همچنان ادامه یافت، گویا هیچ حادثهای رخ نداده بود؛ در صورتی که در آن لحظه، عدهای شهید و بدنهایشان قطعه قطعه شده بود و مردم نظارهگر پیکرهای تکهتکهشده آنها بودند. آن صحنه، از صحنههای بهیادماندنی و جاویدان انقلاب اسلامی است.
۳. هزینه سنگین «ترس»
تاریخ گواه است که اگر ملتی از مستکبری بترسد، باید هزینه هنگفت این بزدلی را بپردازد.امروزه بر کسی پوشیده نیست که افرادی که وجهه روشنفکری به خود گرفتهاند، ترسوترین افراد یک حکومت هستند. آنان برای ترس خود حاضرند کشورشان را به دست چپاول بیگانگان بسپارند. آنها بهمحض اینکه کسی تهدیدی کند، روحیه مقاومت خود را از دست میدهند و تنها ادعای شجاعت و دلیری دارند. کسانی که روحیه انقلابی و جهادی دارند، شجاعترین افراد هستند. آنها حتی اگر ابرقدرتهای عالم نیز تهدیدشان کنند، خللی در روحیه و رفتار آنها وارد نمیشود. آنها از خدا میترسند و از غیر او ترسی ندارند.
هزینه سازشهایی که بهدلیل ترس اتفاق افتاده است را باید از ترکیه پرسید که وارث بزرگ امپراطوری عثمانی بود، اما اکنون پس از سه دهه التماس و دادن امتیازهای متعدد برای پذیرش در اتحادیه اروپا، هنوز پشت درِ این اتحادیه انتظار میکشد. هزینه سازش را باید از دولت سعودی پرسید که برای جلبنظر رئیسجمهور جدید آمریکا و همچنین موافقت او با ولیعهدی پسر ملک سلمان، مجبور میشوند بیش از 500 میلیارد از بودجه خود را به آمریکا هدیه دهند. بارها و بارها و بهطور علنی این سخن از زبان شخص ترامپ و وزرای وی شنیده میشود که «این گاو شیرده (عربستان) را باید تا آخر دوشید». این کشور ثروتمند با ترسی که از امریکا دارد، خود را به مستعمرهای برای آمریکا تبدیل کرده است. هزینه سازش را باید از یاسر عرفات که از اولین رهبران ستمستیز فلسطین بود، پرسید که بهعلت ترس، از مبارزه دست کشید و راه سازش با صهیونیستها را پیش گرفت. فرجام او چه بود؟ او پس از دست دادن با دشمن، محبوبیت و نفوذش را در میان فلسطینیها از دست داد و در نهایت بهطرز مشکوکی از دنیا رفت.
[1]. تميمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، غرر الحکم و درر الکلم، ح 1700.
[2]. محمد بن علی، ابن بابویه، من لايحضره الفقيه، ج4، ص395.
[3]. محمدی مقدم، فرید، درسنامه عفاف، ص 125 ـ 129 (با تصرف و تلخیص).
[4]. ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول، ص 380.
[5]. سوره انبیاء، آیه ۵7.
[6] . سورۀ فتح، آیه 29.
[7]. سوره صف، آیه 4.
[8]. نصر بن مزاحم، وقعة صفين، ص 250.
[9]. محمد بن علی، ابن بابویه (شیخ صدوق)، امالى، ص 32، ح 4.
[10]. نهج البلاغه، خطبه ۱۹۳.
[11]. من معتقدم امام حسن مجتبى(ع) شجاعترین چهره تاریخ اسلام است. میپرسید: از على(ع) هم شجاعتر است، از برادرش حسین(ع) هم شجاعتر است که در میدان جنگ، آن جنگ خونین، با آن فداکارى عجیب خودش را به کشتن داد؟ بله، شجاعت واقعى این است که انسان بر طبق آنچه مصلحت فکر و ایدئولوژى اوست، اقدام بکند؛ اگرچه کسى نفهمد. و امام حسن(ع) حاضر شد خود را و نام خود را و وجهه خود را و محبوبیّت خود را در میان دوستان نزدیکش، فداى مصلحت واقعى بکند. حاضر شد که او را نشناسند، براى اینکه اسلام را بشناسند و اسلام بماند. آیا امام حسن(ع) میتوانست در جنگ با معاویه شهید باشد؟ نه، نمیتوانست. شهید کیست؟ شهید آن کسى است که جان خود را مایه میگذارد، خون خود را میریزد، براى ابقای فکر و ایدهاى که به آن احترام میگذارد؛ این شهید است. امام حسن(ع) اگر در میدان جنگ کشته میشد، به این معنا بود که معاویه تنها منازع خود را، تنها کسى را که امکان دارد نقش افشاگرى و رسواگرى در برابر روشهاى پنهانى و ریاکارانه معاویه ایفا کند، یک چنین رقیبى را دیگر در مقابل راه خود نبیند». خامنهای، سید علی، دو امام مجاهد، ص 42 ـ 44.
[12]. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، قم، مؤسسه انتشارات علامه، ج 4، ص 21.
[13]. بحار الأنوار، ج 43، ص 345؛ و مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 21 (طبق نقل آفتاب مهربانی)، ص 25 ـ 27.
[14]. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج 3، ص 210.
[15]. کشّی، محمد بن عمر بن عبدالعزیز، رجال کشی، ص 87، با اندکی تصرف.
[16]. «نظام جمهورى اسلامى با حملات گوناگون سیاسى، اقتصادى، نظامى و امنیتى از بین نمیرود، بلکه روزبهروز هم قوىتر میشود؛ تا امروز که نظام جمهورى اسلامى نظامى است به معناى واقعى کلمه مقتدر. البته نظام اسلامى، هم مقتدر است، هم مظلوم است. این اقتدار نظام، منافاتى ندارد با مظلومیت؛ مثل امیرالمؤمنین: حاکم مقتدرِ نظام اسلامى در زمان خود، اما درعینحال مظلومترین مظلومان؛ نظام جمهورى اسلامى هم همینجور است». بیانات مقام معظم رهبری(مد) در دیدار با اعضاى مجلس خبرگان رهبرى، مورخ 13/06/93. khamenei.ir
[17]. «همه باید احساس مسئولیت کنیم و هر کدام در هرجا که هستیم، واقعاً وظیفه اوّلی و اصلی خودمان را دفاع از نظام اسلامی قرار بدهیم و حرکتمان را با این تنظیم کنیم». مقام معظم رهبری(مد)، مورخ ۹۵/۰۹/۱۵. khamenei.ir
[18]. مجیدی، عبدالرسول، پندهایى از رفتار علماى اسلام، ص 24.
[19]. نشریه قافله نور، شماره 165، دی 93، ص 10.
[20]. مدرسی، علی، مقاله مدرّس، مجلس و تاریخ، نشریه مجلس و راهبرد، شماره 5. ص 274
[21]. صحيفه نور، ج10، ص، 101.
[22]. خوشنژادیان، صدیقه، حاضرجوابیهای شهید مدرس، ص 26.
[23]. خاطرات حجتالاسلام قرائتى، ج 2، ص 117.
[24]. با وجود گذشت بیش از نیم قرن از نگارش اقتصادنا، این کتاب هنوز مهمترین و رایجترین کتاب در زمینه اقتصاد اسلامی است و در دانشگاههای مختلف جهان، از کتابهای موردتوجه در رشته اقتصاد اسلامی است. در جهان اسلام تدریس این کتاب به کشورهای شیعه محدود نشده است و در برخی از دانشگاههای کشورهای سنی مانند مصر هم تدریس میشود.
[25]. خبرگزاری فارس، شماره خبر: ۸۸۰۱۲۶۱۱۹۹ ، مورخ 26/1/88.
[26]. روزنامه رسالت، شماره 7319، مورخ 2/5/۱۳90، ص 17.
[27]. روزنامه كيهان، شماره 19232, مورخ 26/8/87، ص 9 (فرهنگ مقاومت).
[28]. مازندرانی، ملاصالح، شرح اُصول الکافی، ج ۹، ص ۱۸۱.
[29] سوره توبه، آیه 51: «… هیچ حادثه ای برای ما رخ نمی دهد ، مگر آنچه خداوند برای ما نوشته و مقرّر داشته است…».
[30]. رحیمیان، محمدحسن، در سایه آفتاب، ص 108.
[31]. همان، ص 105.
[32]. بیانات در دیدار شرکتکنندگان در اجلاس جهانی اساتید دانشگاههای جهان اسلام و بیداری اسلامی، مورخ 21/09/1391.
بدون دیدگاه