یکی از بزرگواران تعریف میکرد که بعد از انقلاب به خوزستان رفتم و از یکی از مسئولین امور نفتی پرسیدم که آیا خاطره ای هم از این دوران داری؟ گفت خاطره ای عجیب دارم؛ زمانی که انقلاب شد آمریکاییها یکی پس از دیگری به کشورشان بر میگشتند و شاه بخاطر اینکه دل آنان را بدست آورد، به هر کدام از آنها هدایایی از قبیل قالیچههای ابریشمی و طلا و جواهرات میداد. من هم مأمور بودم که این هدایا را به آنها بدهم. روزی هدیه یکی از این آمریکاییها را که عازم بود، در فرودگاه به او دادم. او هم ظرف کادو شده ای را به من داد و گفت: این هدیه را هم از طرف من به شاه بده. که چند روز بعد شاه از ایران فرار کرد و فرصت نشد هدیه را به او بدهم. بعدها که جعبه را باز کردیم داخل آن دستمال توالت آلوده به نجاست بود که این مستشار آمریکایی به شاه هدیه داده بود.
بدون دیدگاه