مهندسی بود بساز و بفروش. به دلیل بدهکاری زیاد به منزل پدرم آمد و گفت نمیتوانم به خانه برگردم. شیخ با یک توجه فرمود: برو خواهرت را راضی کن. او رفت و یکی از خانهها را به نام خواهرش زد. شیخ فرمود: حالا درست شد. فردای همان روز سه تا از آن خانهها را فروخت و از گرفتاری نجات پیدا کرد.