بسم الله الرحمن الرحیم
تفسیر زیارت عاشورا فراز « وَ لَعَنَ اللهُ آلَ زِیاد»
انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم، را بعدا عرض خواهم کرد، چون کاملترش خواهد آمد که و ولی لمن والاکم و عدو لمن عاداکم.
بعد از اینکه ما تعدادی لعن گفتیم که همه لعن ها، لعن های کلی بود، مثلا «ولعن الله امه دفعتکم عن مقامکم» یعنی خدا لعنت کند کسانی را که شما را از مقامتان دور کردند، یا مثلا «ولعن الله امه قتلتکم» خدا لعنت کند کسانی را که با شما جنگیدند. «ولعن الله الممهدین لهم بالتمکین من قتالکم» خدا لعنت کند کسانی که برای قتل شما زمینه سازی کردند. این لعن ها، لعن های کلی بودند. از اینجا به بعد، لعن ها مصداقی می شوند.
اولین لعن مصداقی این است: «ولعن الله آل زیاد» لعنت خدا بر آل زیاد. آل زیاد چه کسانی هستند؟ آل زیاد دو نفر بیشتر نیستند. یکی پدر و یکی پسر. زیاد ابن ابیه و یکی عبیدالله بن زیاد.
زیاد ابن ابیه کیست؟
شخصی به نام حارث ابن کلده (برخی می خوانند کَلده، برخی کُلده)، پزشک بسیار حاذقی بود و از لحاظ علم طبابت صاحب قدرت بوده است. روزی شخصی – که بعضی ها می گویند حاکم ایران بوده است – مریض می شود. جناب حارث ایشان را درمان می کند. بعد از اینکه درمان می شود جایزه های مختلفی به حارث می دهد، یکی از جایزه ها کنیزی به نام سمیّه است. که زن بدکاره ای بوده و انسان پاکی نبوده است. بچه ای به دنیا می آورد به نام زیاد، ابتدا به او زیاد ابن حارث می گفتند، حارث قبول نمی کند و می گوید این بچه من نیست. گفتند: چه کسانی با او بودند، هفت یا هشت نفری بودند قرعه کشی می کنند به نام هر کس می افتاد قبول نمی کردند، از سر اجبار به او می گویند زیاد ابن اَبیه یعنی زیاد فرزند یک بابایی. [هم خودش زیاد بوده، هم باباش زیاد بوده، یعنی بابا زیاد داشته]
با وجود اینکه نسبش مشکل دار بوده ولی انسان کاردان و فوق العاده با تدبیری بود. کاتب ابوموسی بود. در زمان خلیفه سوم، حکومت فارس به او داده می شود، یعنی حکومت بخش عمده ای از ایران. در زمان حضرت علی(علیه السلام)، حضرت ایشان را ابقا می کنند و مسئولیت های بیشتری به او می دهند.
معاویه شروع به خریدن یک یک یاران امام(علیه السلام) می کند. و یک نامه به زیاد ابن اَبیه می نویسد که اگر با من بیعت کنی از لحاظ مالی تو را تامین می کنم. [عاقبت به شری یعنی این] زیاد بالای منبر می رود و می گوید: مردم! ملعونی به نام معاویه می خواهد من را بخرد، من که کوچکترین سرباز علی(علیه السلام) هستم، این محال است… نامه ای طولانی به معاویه می نویسد و به او بد و بیراه هم می گوید، سپس می نویسد: این فکر را از سر خود بیرون کن که من را بخری، من به هیچ عنوان سمت تو نمی آیم. یک نامه هم به حضرت علی(علیه السلام) می نویسد و می گوید که معاویه چنین نامه ای برای من فرستاده است. حضرت در جواب نامه می فرمایند: زیاد! مواظب باش، معاویه مثل شیطان رجیم است. از مقابل حمله می کند، اگر نتوانست از پشت سر، و اگر نتوانست از سمت راست و اگر نتوانست از سمت چپ! به هر حال به تو حمله خواهد کرد.
این جریان می گذرد، معاویه دوباره نامه می نویسد [چون می داند زیاد انسان کاردانی است]. چهار بار معاویه به زیاد نامه می نویسد و زیاد هر چهار بار قبول نمی کند. حضرت علی(علیه السلام) به شهادت می رسند. زیاد سریعا با امام حسن(علیه السلام) بیعت می کند. حتی در دورانی که امام حسن(علیه السلام) صلح تحمیلی را قبول می کنند، زیاد حاضر به بیعت با معاویه نمی شود.
معاویه به زیاد نامه می نویسد که: بابا! حسن قبول کرد، تو چرا قبول نمی کنی؟ زیاد می گوید: من زمانی قبول می کنم که امام حسن(علیه السلام) خودش به من بگوید که شما هم صلح کنید.[او صلح کرده اما به ما که اجازه نداده، او امام ماست. ببینید چه انسانی بوده زیاد؟] معاویه نامه می نویسد که خب اگر نمی خواهی بیعت کنی پس من مجبورم که با تو بجنگم. زیاد بالای منبر می رود و به مردم می گوید: معاویه می خواهد به ما حمله کند آماده جنگ باشید.
مغیره می رود پیش معاویه و می گوید دست نگه دار. من با زیاد رابطه دوستی دارم. بگذار با او صحبت کنم. مغیره به مدت دو روز پیش زیاد مهمان می ماند. روز سوم دقیقا از نقطه ضعف زیاد استفاده می کنه! نقطه ضعف زیاد، بحث پدرش بود. می گوید: همیشه عرب تو را تحقیر می کنند که بابا نداری. معاویه قبول کرده که اگر با او بیعت کنی تو را به عنوان برادر خود بپذیرد (یعنی ابوسفیان پدر تو باشد) از این نقطه ضعف استفاده می کند و زیاد قبول می کند.
زیاد را به شام می برند. معاویه روی پله بالای منبر می نشیند و زیاد ابن ابیه پله ی پایین می نشیند. معاویه به مردم می گوید: من تازه متوجه شدم که زیاد برادر من است. مردم می گویند از کجا؟ معاویه، شخصی به نام ابوالحسن سلوبی که شراب فروش بوده را احضار می کند که شهادت بدهد. ظاهرا هم درست شهادت می دهد. می گوید: یک روز من شراب می فروختم ابوسفیان نزد من آمد و گفت به او شراب بدهم، من به او شراب دادم و او مست شد و گفت کسی هست که به من معرفی کنی؟ [چرا که بالاخره خشک و خالی که نمیشه!] من هم گفتم فقط سمیه هست. رفت و اتفاقی هم افتاد و بعد از آن تو به دنیا آمدی. از آن موقع به بعد به او زیاد ابن ابوسفیان می گویند.
به قدری زیاد، ملعون می شود که حکومت بصره را که به او می دهند نامه می دهد به معاویه که من با دست راست خودم بصره را می چرخانم، دست چپم خالی است. حکومت کوفه را به او می دهند. در یک روز 4000 شیعه حضرت علی(علیه السلام) را می کشد! چون خودش می شناخته که چه کسانی شیعه بودند…
مردم می آیند نزد امام حسن مجتبی(علیه السلام) از او شکایت می کنند. امام به زیاد نامه می نویسد: از حسن بن علی به زیاد. زیاد نامه را نمی خواند و می گوید اصلا این حسن کیست که به خودش اجازه داده که نامش را بالای نام من بیاورد. نامه را پاره می کند. [همان زیاد که امام حسن(علیه السلام) را به عنوان امام قبول داشت]. بعد از آنکه خیلی جنایت ها می کند. امام حسن(علیه السلام) او را نفرین می کند.
در متن تاریخ دو جور آمده که به مرگ طبیعی نمرده است. بعضی ها می گویند سر انگشت شصت او دانه زد و آنقدر بزرگ شد که تمام بدنش را چرک فرا گرفت. بعضی ها هم می گویند این دانه در گردنش بود و باعث خفگی او شد. و این ملعون در ماه رمضان به درک واصل شد. [هم پدر هم پسر یک جور عجیبی به درک واصل شدند]
پس این فراز، اولین لعن مِصداقی در زیارت عاشورا بود.
در مورد لعن های بعدی در جلسات بعد صحبت خواهیم کرد.
بدون دیدگاه