سلسله جلسات دوگانه های سرنوشت ساز :

تبیین 10 دوگانه ای که مقام معظم رهبری (حفظه الله) در دیدار اعضای خبرگان رهبری بیان کرده و وظیفه تبیین آن را بر عهده تریبون داران گذاشتند.

 

جلسه دهم:   دو گانه «توجه به دشمن واقعی در مقابل مقصر دانستن یکدیگر»

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

در میدان جنگ سخت، تشخیص موقعیت دشمن چندان دشوار نیست، می‌توان دشمن را دید و حرکات او را سنجید و متناسب با عملیات‌ او واکنش مناسب را نشان داد. اما در جنگ‌های غیرسخت دیگر تشخیص دشمن و سنجیدن رفتار بسیار دشوار است. دشمن که گاهی در قالب یک دوست با چهره‌ای به ظاهر خیرخواهانه وارد عمل می‌شود، باعث فریفتن بخشی از نیروهای خودی می‌شود و دوستان یکدیگر را دشمن در نظر می‌گیرند و از دشمن واقعی غافل می‌شوند. قرآن‌های بر سر نیزه را می‌بینند و قرآن ناطق را تنها می‌گذارند. عدم تشخیص درست و دقیق دشمن لطمات بزرگ و سهمگینی می‌تواند در پی داشته باشد و تاریخ اسلام تاکنون آسیب‌های بزرگی را به خاطر همین مسئله دیده است.

1-          ایجاد وحدت در برابر تهدیدهای داخلی و خارجی:

حضرت امیر المؤمنین علی (ع) بیش از آن که به فکر حقوق شخصی خویش باشد به فکر اسلام و جامعه اسلامی بود. بعد از رحلت پیامبر اکرم (ص) دین اسلام با تهدیدهای خارجی و داخلی مواجه بود. خارج از مرزهای اسلامی خطر هجوم امپراطوری روم و ایران و از داخل خطر توطئه های منافقان وجود داشت. این تهدیدها اساسی بود و می توانست به دین نوپای اسلام ضربه بزند. از این رو می کوشید تا از تفرقه در جامعه اسلامی جلوگیری کرده و وحدت را استوار سازد. امام علی (ع) در نامه ای به ابوموسی اشعری می نویسد: «بدان که در فراهم ساختن امت پیامبر و یکپارچگی آنها با یکدیگر کسی از من حریص تر نیست».

به همین جهت برای حفظ وحدت با خلفا همکاری می کرد و به آنها مشاوره می داد. خود حضرت در نامه ای علت همکاری خود را با دستگاه حکومتی زمان این چنین بیان می کند: «به خدا سوگند هرگز فکر نمی‌کردم و به خاطرم خطور نمی‌کرد که عرب بعد از پیامبر، امر امامت و رهبری را از اهل بیت او بگردانند (و در جای دیگر قرار دهند و باور نمی‌کردم) آنها آن را از من دور سازند! … دست بر روی دست گذاردم تا این که با چشم خود دیدم گروهی از اسلام بازگشته و می‌خواهند دین محمد (ص) را نابود سازند. (در این جا بود) که ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم، شاهد نابودی و شکاف در اسلام باشم که مصیبت آن برای من از رها ساختن خلافت و حکومت بر شما بزرگ‌تر بود؛ چرا که این بهره دوران کوتاه زندگی دنیا است که زایل و تمام می‌شود. همان طور که «سراب» تمام می‌شود و یا هم چون ابرهایی که از هم می‌پاشند. پس برای دفع این حوادث به پا خاستم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دین پا برجا و محکم گردید».

اما اکنون گروهی با تفسیر غلطی از سیره اهل‌بیت (علیهم السلام) وحدت جهان اسلام را در برخی مناطق به خطر انداخته‌اند. به بهانه محبت کردن به اهل بیت و بغض نسبت به دشمنان ایشان حاضرند اسلام را از بین ببرند. حال آنکه مولای متقیان برای حفظ اسلام در برابر حملات دشمنان مسلمین از قبیل رومیان به مشورت خلفا می پرداختند. مشاوره دادن امام علی به خلفا بسیار متعدد بوده که یکی از مهمترین این موارد مربوط به جنگ نهاوند بود.

1-1-               جنگ نهاوند

جنگ نهاوند از خطرناکترین جنگ‌های صدر اسلام بود، زیرا لشکر شکست خورده ایرانیان برای جبران آنچه در جنگ‌های گذشته از دست داده بود، لشکر عظیمی را از سراسر ایران متشکل از ۱۵۰ هزار نفر تشکیل داد تا این‌بار نه تنها لشکر مسلمانان را در کوفه شکست دهد، بلکه تمام کشور اسلامی را تصرف و اسلام را نابود کند.

ابن‌اثیر جزری درباره تعداد لشکر ایرانیان در این جنگ می‌نویسد:

واما الوقعة (ای واقعة النهاوند) فهی زمن عبدالله فنفرت الاعاجم بکتاب یزدجرد فاجتمعوا بنهاوند علی الفیرزان فی خمسین الفا ومائة الف مقاتل…

حادثه و جنگ نهاوند پس از شکست ایرانیان بود که در نهاوند تعداد یکصد و پنجاه هزار نفر به فرماندهی فیروز گرد آمدند.

برای روشن شدن حساسیت این جنگ و نقش شکست و یا پیروزی مسلمانان در سرنوشت مسلمانان، اصل نامه عمار یاسررا از کتاب الفتوح ابن‌اعثم نقل می‌گردد.

عمار یاسر این‌گونه می‌نویسد:

  • اما بعد… ان اهل الری وسمنان وساوه وهمذان ونهاوند واصفهان وقم وقاشان وراوند واسفندهان وفارس وکرمان وضواحی اذربیجان قد اجتمعوا بارض نهاوند فی خمسین ومائة الف من فارس وراجل من الکفار، وقد کانوا امروا علیهم اربعة من ملوک الاعاجم منهم ذو الحاجب خرزاد بن هرمز وسنفاد بن حشروا وخهانیل بن فیروز وشرومیان بن اسفندیار، وانهم قد تعاهدوا وتعاقدوا وتحالفوا وتکاتبوا وتواصوا وتواثقوا علی انهم یخرجوننا من ارضنا ویاتونکم من بعدنا، وهم جمع عتید وباس شدید ودواب فره وسلاح شاک وید الله فوق ایدیهم، فانی اخبرک یا امیرالمؤمنین انهم قد قتلوا کل من کان منا فی مدنهم، وقد تقاربوا مما کنا فتحناه من ارضهم، وقد عزموا ان یقصدوا المدائن ویصیروا منها الی الکوفة، وقد والله‌هالنا ذلک وما اتانا من امرهم وخبرهم، وکتبت هذا الکتاب الی امیرالمؤمنین لیکون هو الذی یرشدنا وعلی الامور یدلنا، والله الموفق الصانع بحول وقوته، وهو حسبنا ونعم الوکیل، فرای امیرالمؤمنین اسعده الله فیما کتبته والسلام.
  • مردم ری، سمنان، ساوه، همدان، اصفهان، قم، کاشان، راوند، فارس، کرمان و اطراف آذربایجان در سرزمین نهاوند با یکصد و پنجاه هزار سواره‌نظام و پیاده‌نظام تحت فرماندهی چهار نفر از پادشاهان، با مردانی مصمم و تجهیزات کامل و مرکب‌هایی نیرومند و سلاح‌هایی مجهّز جمع شده و پیمان بسته و هم‌قسم شده‌اند، تا ما را از سرزمین‌مان بیرون کنند، اما دست خدا بالای همه دست‌ها است. بدان که تمام یاران و دوستان ما را در شهر‌هایشان کشته‌اند و به سرزمین‌هایی که آزاد کرده‌ایم نزدیک شده‌اند و تصمیم دارند شهرهای ما را یکی پس از دیگری تا کوفه تصرف نمایند، به خدا سوگند ما از آنچه خبر از آنان می‌رسد در هراسیم، این نامه را نوشتم تا خودت تصمیم بگیری و ما را راهنمائی کنی.

پس از دریافت نامه توسط عمر، چنان ارتعاشی بر بدنش افتاد که مسلمانان صدای برهم خوردن دندان‌های وی را می‌شنیدند.

ابن‌اعثم این چنین ادامه می‌دهد:

  • فلما ورد الکتاب علی عمر بن الخطاب رضی الله عنه وقراه وفهم ما فیه وقعت علیه الرعدة والنفضة حتی سمع المسلمون اطیط اضراسه، ثم قام عن موضعه حتی دخل المسجد وجعل ینادی: این المهاجرون والانصار؟ الا! فاجتمعوا رحمکم الله واعینونی اعانکم الله. ثم قال: ایها الناس! هذا یوم غم وحزن فاستمعوا ما ورد علی من العراق، فقالوا: وما ذاک یا امیر المؤمنین؟ فقال: ان الفرس امم مختلفة اسماؤها وملوکها واهواؤها وقد نفخهم الشیطان نفخة فتحزبوا علینا وقتلوا من فی ارضهم من رجالنا، وهذا کتاب عمار بن یاسر من الکوفة یخبرنی بانهم قد اجتمعوا بارض نهاوند فی خمسین ومائة الف وقد سربوا عسکرهم الی حلوان وخانقین وجلولاء، ولیست لهم همة الا المدائن والکوفة، ولئن وصلوا الی ذلکفانها بلیة علی الاسلام وثلمة لا تسد ابدا، وهذا یوم له ما بعده من الایام، فالله الله یا معشر المسلمین! اشیروا علی رحمکم الله.
  • وقتی که نامه به دست عمر رسید و آن را خواند و از مضمون آن آگاه شد، لرزه بر‌ اندامش افتاد که از شدت ناراحتی، مسلمانان صدای بر هم خوردن دندان‌هایش را می‌شنیدند، از جایش حرکت کرد و داخل مسجد شد و فریاد زد: مهاجران وانصار کجایند؟ همه جمع شوید، خدا شما را رحمت کند، کمکم کنید، خدا شما را کمک کند. سپس گفت: ‌ای مردم! امروز روز غم و‌ اندوه است، بشنوید که از عراق چه خبری رسیده است، گفتند: چه اتفاق افتاده است؟ گفت: مردم ایران همه از هم جدا و متفرق بودند؛ ولی با دمیدن شیطان گرد هم جمع شده‌اند و دوستان ما را در شهر‌ها کشته‌اند، این نامه عمار یاسر است که از کوفه نوشته است: یکصد و پنجاه هزار نفر در سرزمین نهاوند گرد آمده و عده‌ای از آنان تا شهرهای حلوان و خانقین و جلولاء پیشروی کرده‌اند، قصد آنان تصرف مدائن و کوفه است، اگر به این دو شهر برسند مصیبت و صدمه‌ای بر اسلام وارد خواهد شد که جبران نخواهد داشت، شما را به خدا نظرتان را برای من بازگو کنید.

اطرفیان خلیفه؛ از جمله طلحة بن عبیدالله، زبیر بن عوام، عبدالرحمن بن عوف، چیزی جز دلداری دادن، چیزی نداشتند که با عنوان راهکار به خلیفه پیشنهاد کنند. عمر پس از شنیدن سخن هر یک، ارتعاش بدنش بیشتر شد و می‌گفت:

ارید غیر هذا الرای.

تا این که عثمان بن عفان پیشنهاد کرد تا شخص عمر با همه مهاجران و انصار برای نابودی لشکریان ایران پیش قدم شود.

  • وانا اشیر علیک ان تسیر انت بنفسک الی هؤلاء الفجار بجمیع من معک من المهاجرین والانصار فتحصد شوکتهم وتستاصل جرثومتهم… تکتب الی اهل الشام فیقبلوا علیک من شامهم، والی اهل الیمن فیقبلوا الیک من یمنهم، ثم تسیر باهل الحرمین مکة والمدینة الی اهل المصرین البصرة والکوفة، فتکون فی جمع کثیر وجیش کبیر، فتلقی عدوک بالحد والحدید والخیل والجنود…
  • عثمان به عمر گفت: خودت همراه مهاجران و انصار برای درهم کوبیدن شوکت گردن‌کشان حرکت کن… به مردم شامنامه بنویس تا از شام حرکت کنند و تو را یاری کنند، به مردم یمن نامه بنویس تا از یمن حرکت کنند، سپس مردم مدینه ومکه با تو همراه می‌شوند تا به کوفه و بصره برسی، لشکری بزرگ برای رویاروئی با دشمنان فراهم خواهد آمد.

عمر که از پیشنهاد عثمان دلش آرام نگرفته بود، ناگزیر دست به دامن «پناه امت» و مشکل‌گشای زمانش شد و گفت:

  • یا ابا الحسن! لم لا تشیر بشیء کما اشار غیرک؟
  • ‌ای ابو الحسن! چرا مانند دیگران راهنمائی و نظر نمی‌دهی؟

علی (علیه‌السّلام) مهر سکوت را شکست و مانند همیشه دل‌سوزانه برای عزّت و نجات امت اسلامی هر آن‌چه لازم دانست به عمر پیشنهاد نمود:

  • ان کتبت الی الشام ان یقبلوا الیک من شامهم لم تامن من ان یاتی هرقل فی جمیع النصرانیة فیغیر علی بلادهم ویهدم مساجدهم ویقتل رجالهم ویاخذ اموالهم ویسبی نساءهم وذریتهم، وان کتبت الی اهل الیمن ان یقبلوا من یمنهم اغارت الحبشة ایضا علی دیارهم ونسائهم واموالهم واولادهم. وان سرت بنفسک مع اهل مکة والمدینة الی اهل البصرة والکوفة ثم قصدت بهم قصد عدوک انتقضت علیک الارض من اقطارها واطرافها، حتی انک ترید بان یکون من خلفته وراءک اهم الیک مما ترید ان تقصده، ولا یکون للمسلمین کانفة تکنفهم ولا کهف یلجؤون الیه، ولیس بعدک مرجع ولا موئل اذ کنت انت الغایة والمفزع والملجا، فاقم بالمدینة ولا تبرحها فانه اهیب لک فی عدوک وارعب لقلوبهم، فانک متی غزوت الاعاجم بنفسک یقول بعضهم لبعض: ان ملک العرب قد غزانا بنفسه لقلة اتباعه وانصاره، فیکون ذلک اشد لکلبهم علیک وعلی المسلمین، فاقم بمکانک الذی انت فیه وابعث من یکفیک هذا الامر والسلام.
  • اگر به مردم شام نامه بنویسی و آنان برای کمک، شام را ترک کنند، ترس از آن است که نصرانیان تحت فرماندهی هرقل سرزمین آنان را هدف قرار دهد، مساجد را ویران و مردان را بکشد، اموال را غارت و زنان را به اسارت گیرد. و اگر به مردم یمن نامه بنویسی تا به کمک بشتابند، ایمن از مردم حبشه نخواهند بود که بر سرزمین آنان بتازند و اموالشان را غارت و زنانشان را به اسارت گیرند و فرزندانشان را بکشند. و اگر خودت با مردم مکه و مدینه به طرف بصره و کوفه حرکت کنی و زمین را دور بزنی تا به دشمن برسی، مسلمانان پشتیبان و پناهگاهی نخواهند داشت تا به او تکیه کنند، پس در مدینه بمان که برای دشمن سخت‌تر و وحشت را در دل آنان بیشتر می‌کند، چون اگر خودت به جنگ ایرانیان بروی خواهند گفت رهبر عرب‌ها تنها مانده و نفراتش کم است و با دلگرمی بیشتری خواهند جنگید، پس سربازان را روانه کن و خودت بمان.

 

اگر امیر مؤمنان در چنین مساله مهمی دخالت و راهنمائی نمی‌کرد، چه سرنوشتی در انتظار اسلام و مسلمین بود؟ آیا می‌توان ادعا کرد که امیرمؤمنان از خلیفه دفاع و برای او خیرخواهی کرده است؟! آیا این‌گونه مشورت‌دادن و راهنمایی‌کردن می‌تواند رضایت و تایید آن حضرت را از حکومت خلفا ثابت کند؟! آیا به معنای این است که حضرت علی ( علیه السلام ) فراموش کرده بودند ظلمی که در حق خودشان و اسلام و خانواده ایشان اتفاق افتاده بوده است ؟

مولای متقیان دشمنان را در یک سطح نمی‌بیند و نیز آسیب‌های آنان را در یک سطح نمی‌داند. ایشان حفط اسلام را مهم‌ترین واجب می‌دانند و برای حفظ دین مبین اسلام حاضر به همیاری و مشورت با دشمنان داخلی خود نیز می‌شوند.

1-2-               صلح امام حسن (ع)

در سیره و رهبری اهل بیت (ع) همواره حفظ اسلام سرآمد تمام رفتارها و اقدامت بوده است. از دیگر موارد می‌توان به جریان صلح امام حسن (ع) اشاره نمود. ایشان به دلایل متعددی اقدام به امضای تفاهم نامه با معاویه شدند که یکی از مهم‌ترین این دلایل بروز حمله قریب‌الوقوع از جانب رومیان به منطقه شامات بوده است. رومیان که در نزدیکی مرز منطقه شامات و سوریه فعلی بودند، آماده حمله به مسملین و بازپس گیری این مناطق بودند؛ اما امام دوم شیعیان توجه به دشمن اصلی دارند و می‌دانند که اگر معاویه باشد، حداقل نامی از اسلام باقی خواهد ماند ولی اگر به جنگ به معاویه پرداخته شود و رومیان به منطقه حمله کنند دیگر حتی نامی از اسلام هم باقی نخواهد ماند.

1-3-               مشاوره دادن امام سجاد (ع) به خلفا

امام زین العابدین (ع)  براي حفظ اسلام و تشيع و براي ياري رساندن به مسلمانان در هر زمان كه حكام از امام چاره جويي مي كردند، امام براي رشد و تعالي مسلمانان و جامعه اسلامي آنچه را كه به صلاح اسلام بود متذكر مي شدند.

در عصر عبدالملك پارچه هايي كه شعار مسيحيت و تبليغات آنان به نام اب، ابن، روح القدس نقش بسته بود، رواج يافت. حتي طرازهاي مصري را هم به تقليد از روميان چنان نقش مي زدند كه موجب اعتراض مسلمانان شد، عبدالملك دستور داد بر طرازهاي مصري به جاي علامت تثليت آيه شهدالله انه لا اله الا هو بنويسند و ظاهراً اين پارچه ها مبادله مي شد و صادر مي گشت. اين خبر به امپراطور روم رسيد. وي خشمگين شد و با هدايايي از عبدالملك خواست آنها را به صورت اول بازگرداند. ولي عبدالملك ترتيب اثر نداد و امپراطور تهديد كردكه سكه هايي ضرب مي كند كه در آن شتم و ناسزا به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ باشد. با توجه به اينكه پول مملكت اسلامي در آن موقع (به ويژه در شامات و مصر و …)سكه هايي بود كه در روم ضرب مي شد، عبدالملك سخت ناراحت شد و راه چاره نداشت. از امام چهارم چاره خواست امام سجاد ـ عليه السّلام ـ براي حل مشكل دستور داد كه سكه هايي ضرب شود كه يك روي آن اشهد انه لا اله الا الله و روي ديگر آن محمداً رسول الله باشد و سپس چگونگي قالب گيري و ضرب سكه را ياد آور شد.[1]

از دیگر کمک‌های امام سجاد (ع) به خلفا می‌توان به جریان عبدالملک اشاره نمود.

پادشاه روم برای عبدالملک بن مروان نامه‌ای نوشت به این مضمون که: « تو گوشت شتری را خوردی که پدرت بر آن سوار شد و از مدینه فرار کرد! من با سیصد هزار لشگر با تو سخت خواهم جنگید! » عبدالملک پس از دریافت این نامه به حجّاج نوشت:« به سوی علی بن الحسین زین العابدین علیه السلام نماینده‌ای را بفرست و به او وعده‌های فراوان بده و آنچه را که ملک روم برای من نوشته، برایش بنویس.»

 

حجاج فرمان عبدالملک را اطاعت کرد. حضرت علی بن الحسین علیه السلام بعد از خواندن نامه فرمود: « برای پادشاه روم بنویسید خداوند لوح محفوظی دارد که هر روز سیصد مرتبه به آن توجه می‌کند و در هر توجهی کسی را می‌میراند یا زنده می‌کند، عزیز بر می‌گرداند یا ذلیل می‌کند. من امیدوارم یکی از همین توجهات کار تو را تمام کند.»

حجاج پیام امام را برای عبدالملک فرستاد و عبدالملک نیز عیناً آن را برای پادشاه روم ارسال کرد. پادشاه روم بعد از خواندن نامه گفت: « این فقط می‌تواند از زبان یکی از پیامبران خدا خارج شده باشد.»[2]

این مطلب نشان‌دهنده‌ی اعتقاد و اعتراف عبدالملک بن مروان به جایگاه بلند حضرت علی بن الحسین علیه السلام است. او می‌داند جواب تهدید پادشاه روم را باید از امام بگیرد و امام نیز در چنین وضعیتی از راهنمایی او دریغ نمی‌فرماید.

1-4-               زینب کذاب و امام هادی (ع)

در ایام متوکل عباسی زنی ادعا کرد که من حضرت زینب هستم و متوکل به او گفت: تو زن جوانی هستی و از آن زمان سالهای زیادی گذشته است.

آن زن گفت : رسول خدا در من تصرف کرد و من هر چهل سال به چهل سال جوان می شوم. متوکل، بزرگان و علما را جمع کرد و راه چاره خواست.

متوکل به آنان گفت: آیا غیر از گذشت سال، دلیل دیگری برای رد سخنان او دارید؟ گفتند: نه.

آنان به متوکل گفتند : هادی علیه السلام را بیاور شاید او بتواند باطل بودن این زن را روشن کند.

امام علیه السلام حاضر شد و فرمود: این دروغگو است و زینب سلام الله علیها در فلان سال وفات کرده است.

متوکل پرسید : آیا غیر از این، دلیلی برای دروغگو بودن هست؟

امام علیه السلام فرمود: بله و آن این است که گوشت فرزندان فاطمه سلام الله علیها بر درندگان حرام است. تو این زن را به قفس درندگان بینداز تا معلوم شود که دروغ می گوید.

 

متوکل خواست او را در قفس بیندازد، او گفت: این آقا می خواهد مرا به کشتن بدهد، یک نفر دیگر را آزمایش کنید. برخی از دشمنان امام علیه السلام به متوکل پیشنهاد کردند که خود امام علیه السلام داخل قفس برود.

متوکل به امام عرض کرد: آیا می شود خود شما داخل قفس بروید؟! نردبانی آوردند و امام علیه السلام داخل قفس رفت و در داخل قفس شش شیر درنده بود.

وقتی امام علیه السلام داخل شد شیرها آمدند و در برابر امام علیه السلام خوابیدند و امام علیه السلام آنها را نوازش کرد و با دست اشاره می کرد و هر شیری به کناری می رفت.

وزیر متوکل به او گفت : زود او را از داخل قفس بیرون بیاور و گرنه آبروی ما می رود.

متوکل از امام هادی علیه السلام خواست که بیرون بیاید و امام علیه السلام بیرون آمد. امام فرمود : هر کس می گوید فرزند فاطمه (سلام الله علیها) است داخل شود.

متوکل به آن زن گفت : داخل شو. آن زن گفت : من دروغ می گفتم و احتیاج، مرا به این کار وا داشت و مادر متوکل شفاعت کرد و آن زن از مرگ نجات یافت.[3]

2-                            تشخیص اولویت

از مهم‌ترین مصادیق عدم تشخیص دشمن واقعی از غیر واقعی در تعیین اولیت‌های رفتاری است. ائمه اطهار (علیهم السلام) بین دشمن خارجی که مخالف اسلام است و دشمن داخلی، اولویت را در یاری رساندن به دشمن داخلی در برابر دشمن خارجی می‌دیدند. کسی که نتواند اولویت را درست تشخیص دهد به راحتی فریب حیله‌های دشمن را می‌خورد. دشمن می‌داند که او نمی‌تواند بین وحدت جماعت مسلمین و برائت از دشمن اهل بیت ، اولویت را درست انتخاب کند؛ از این رو همواره دشمن از هین حربه استفاده می‌کند و کوته‌فکران را با دوراهی‌های مختلف فریب می‌دهد.

حضرت علی ( علیه السلام ) نقل شده است که ایشان میفرمایند : ” من شتغل به غیر المهم ذیق الاهم ” اولویت را تشخیص دهید.

از نمونه‌های بارز اولویت سنجی، صحنه‌ی عصر عاشورا و عرصه‌ی کربلاست. گروه اندکی که با تشخیص درست خود، دست از حمایت از امام خود برنداشتند و به مقامی رسیدند که آرزوی تمام آزادمردان و صالحان عالم است. اما همزان با آنها گروهی به بهانه‌های مختلف به یاری امام شهید خود نرفتند و همچون عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر، پاسخ‌گویی به مسائل شرعی را به همراهی امام زمان خود ترجیح دادند. اما یاران کربلایی سیدالشهدا(علیه السلام) کعبه را بدون امام نخواستند و به جایگاهی رسیدند که امروزه هر دل‌باخته ندای ” یا لیتنا کنا معکم … ” سر می‌دهد.

2-1-               دشمن اصلی را بشناس

در خطبه 162 کتاب شریف نهج البلاغه نقل شده است که در زمان خلافت امیرالمؤمنین شخصی نزد ایشان آمده و گفت :” کیف دفعکم قومکم عن هذا المقام احق به ” چه اتفاقی افتاد که حق شما را غصب کردند ؟ در حالیکه حق با شما بود.

حضرت علی ( علیه السلام ) فرمودند : ” یا اخا بنی اسد انک لقلک وضین ترسِل بغیر سدید ” ای برادر بنی اسد تو پریشان صحبت میکنی و حرف را در غیر جایش میزنی. 

و در ادامه حضرت می‌فرمایند بگذار در رابطه با معاویه با تو صحبت کنم…

این سخن مولای متقیان بدین معنی است که اکنون چرا به دنبال مسائل حاشیه‌ای هستی و امور غیر لازم را دنبال می‌کنید. باید در هر زمان اولیت را دست تشخیص داد و اقدام به لحظه و فوری را انجام داد. دشمن الآن معاویه است و مسئله‌ی روز بحث معاویه و جنگ در مقابل او اولیت است.

 حال اگر امروز کسی نزد امام علی(ع) می‌رفت و ایشان می‌فرمودند دشمن زمانه‌ات را بشناس؛ منظور از دشمن چه کسی بودند؟!! 

2-2-               اعدام میرزای تبریزی و بی تفاوتی قمه‌زنان تبریزی

در سال ۱۳۳۰ قمری، زمانی که عالم بزرگ شیعه، ثقة‌الاسلام میرزا علی‌آقای تبریزی توسط روس‌ها در تبریز به دار آویخته شد، روز عاشورا بود. در همین هنگام، با فاصله‌ای نه‌چندان دور، دسته‌ها و گروه‌هایی به قمه زنی و عزاداری، به سبک خود مشغول بودند. تعدادی از حامیان ثقة‌الاسلام، به طلب یاری نزد عزاداران شتافتند و گفتند:

  • «شما بر مظلومیت امام اشک می‌ریزید و حتی از فرط ناراحتی قمه می‌زنید و می‌گویید ای کاش در کربلا بودیم و از امام دفاع می‌کردیم و در رکاب امام به شهادت می‌رسیدیم. حال موقعیتی پیش آمده، بیایید و نگذارید گلویی دیگر را به ناحق خفه کنند! شما بیش از دو، سه هزار نفر هستید، درحالی که تعداد روس‌ها از صد نفر تجاوز نمی‌کند، حتماً بر آن‌ها غلبه خواهید کرد.»

 اما سرگروه قمه‌زنان به درخواست حامیان ثقة‌ الاسلام پاسخ منفی داد و گفت: «. آن‌ها تفنگ دارند و آدم را می‌کشند… .» 

طبیعی است که در زمانه‌ی حال قمه‌زنان مورد حمایت آمریکا و اسرائیل و انگلستان باشد. چرا که آنها همواره با جهل  خود غیر مستقیم حامی منافع آنها در بین مسلمین بوده و خواهند بود.

2-3-               کربلا فرستادن ساواک

اولین باری که امام خمینی توسط رژیم دستگیر شدند، بازاریان به نشانه‌ی اعتراض اعتصاب کردند و تمام بازار تعطیل شد. اما دومین باری که امام خمینی برای تبعید دستگیر شدند اقدام اعتراض آمیزی از جانب بازار و بازاریان صورت نگرفت.

این رفتار که ناشی از نیرنگ و حیله ساواک بود، بدین نحو بود که بعضی از بزرگان اصناف پیش معاون ساواک دعوت شده‌ بودند و قول داده بودند که بازار را برای این امر تعیل نکنند ؛ در مقابل هم ساواک به جمع حدود 80 نفری آنها ویزای کربلا را داد. بازاریان کربلا را به حمایت از امام خمینی ترجیح دادند و این در حالی است که اولویت با مبارزه با ظلم بود نه زیارت رفتن کربلای معلی. آنها به این تشخیص نرسیدند که ابقای اسلام و تشیع در گرو مبارزه با ظلم پهلوی و حمایت از انقلاب است.

2-4-               جریان کتاب “شهید جاوید”

 در دوران پهلوی کتابی تحت عنوان “شهید جاوید” نوشته و منتشر شد. در این کتاب به نوعی به مقاوم سالار شهیدان توهین شده بود و نویسنده ادعا کرده بود که امام حسین (ع) به خاطر سودای حکومت قیام کرده بود و نمی‌دانسته که سرانجامش شهادت خواهد بود. در این حین ساواک موقعیت را مناسب فتنه اندوزی دید و لذا به بهانه این کتاب، می‌توانست انقلابیون را به جان یکدیگر بیاندازد.

اما گروهی نزد امام خمینی (ره) آمدند و جریان را نقل کردند و از امام کسب تکلیف کردند. امام فرمودند : این چیزی مهمی نیست و اهمیتی ندارد .

این نشان دهنده‌ی عمق بینش امام است که در این برهه از زمان این گونه مسائل چندان اهمیتی ندارد. حال آنکه در همین امام خیمنی در جریان پخش مصاحبه یکی از زنان در سالروز میلاد حضرت زهرا (س) آن چنان موضع محکمی را اتخاذ نمودند.

2-5-               تدبیر میرزای شیرازی

یکی از ساکنین سنی مذهب سامرا که از میرزای شیرازی رنجشی در دل داشت و به علل نامعلومی به آن رادمرد تاریخ، کینه می ورزید، در یک فرصت مناسب میرزا محمد شیرازی فرزند ارشد میرزای شیرازی را مجروح ساخته و او در اثر ضربات وارده درگذشت. میرزای شیرازی در آن واقعه سکوت کرده و کمترین واکنشی نشان نداد.

دشمنان مسلمانان و عوامل خارجی آنان که، برای ایجاد اختلاف میان گروههای مسلمان لحظه شماری کرده و از هر فرصتی سود می بردند، خواستند از این حادثه به نفع خویش بهره برداری کرده و فتنه ای ایجاد نمایند. آنان به سامرا رفته و خواستار دستورات میرزای بزرگ در رابطه با قتل فرزندشان شدند. امّا آن بزرگوار با دوراندیشی خاصی انگیزه آنان را از این قضیه فهمیده و با کمال قاطعیت به آنان فرمود: می خواهم خوب بفهمید که شما حق ندارید در هیچ یک از امور مربوط به ما مسلمانان و سرزمینهای ما مداخله کنید. این یک قضیه ساده است که میان دو برادر اتفاق افتاده است.

هنگامی که این ماجرا در استانبول به خلیفه سنی مذهب عثمانی رسید، از موضع هوشمندانه مرجع شیعیان شادمان گشته و به والی بغداد دستور داد که شخصا به حضور میرزا رسیده و ضمن تشکر بخاطر بزرگواری و دوراندیشی وی، از وقوع حادثه عذرخواهی و از میرزای شیرازی دلجویی نماید.[4]

3-                            دشمن اصلی و دشمن فرعی زمانه

3-1-               دشمن اصلی زمانه :

نظام سلطه و استکبار جهانی به سردمداری آمریکا و دیگر ابرقدرتها؛ انقلاب اسلامى ایران به دلیل ماهیت اسلامى بودن آن و به چالش کشاندن سایر مکاتب سیاسى خصوصاً لیبرالیسم و سوسیالیسم و همچنین به دلیل تأثیرات عمده اى که در بیدارى و آگاهى امت هاى مسلمان و مستضعف جهان، به دنبال داشت و منافع استکبار جهانى و نظام سلطه را به مخاطره انداخت، از همان ابتداى پیروزى خود با توطئه ها و دسیسه هاى نظام سلطه از قبیل ترورهاى شخصیت هاى انقلابى، کودتاى نظامى، جنگ تحمیلى، تحریم هاى اقتصادى، سیاسى نظامى و تکنولوژیکى و… مواجه بوده و هم اکنون نیز آمریکا با اختصاص دادن بودجه هاى کلان، به صورت علنى از هر گونه اقدامى براى به چالش کشاندن و ایجاد مشکلات مختلف سیاسى، فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى و… در ایران حمایت مى کند.

3-2-               دشمن فرعی زمانه :

افراد، گروهها، طیفها و کشورهایی که به تبعیت از دشمن اصلی با نظام جمهوری اسلامی مبارزه کرده و در پی تضعیف و یا براندازی نظام هستند که می توان گروهک های سیاسی که در داخل و یا خارج کشور امثال سلطنت طلبان و منافقین و نیز برخی گروههای روشنفکرنما علیه نظام فعالیت می کنند. همچنین می توان از برخی کشورهای اسلامی منطقه که به تحریک و به تبعیت از نظام سلطه علیه جمهوری اسلامی موضع گیری کرده و یا فعالیت می کنند و در نهایت از گروههای تروریستی و تکفیری که امروزه در منطقه فعال هستند، می توان به عنوان دشمن فرعی نام برد. مقام معظم رهبری در رابطه با دشمن فرعی بودن گروههای تکفیری معتقدند: امروز در بخش هایی گروه های تکفیری علیه اسلام و شیعه و تشیع تلاش میکنند اما اینها دشمنان اصلی نیستند دشمن اصلی آن کسی است که اینها را تحریک میکند و پول در اختیارشان میگذارد و وقتی انگیزه اینها ضعیف شد به وسایل گوناگون آنها را انگیزه دار کرده و تخم شکاف را بین آن گروه نادان و مردم ایران می افشاند.

نظام سلطه همواره در پیشبرد اهداف خود در ایران، به تحریک عناصر داخلی پرداخته و از طریق آنها دست به اقداماتی همچون کودتا و یا کشاندن بخشی از مردم به خیابانها(انقلاب های رنگی) زده است. بنابراین چنین عناصر داخلی را به عنوان دشمن فرعی می توان نام برد که به تحریک و به تبعیت از دشمن اصلی، دشمنی می کنند.

3-3-               دشمن اصلی جمهوری اسلامی

از ابتدای ظهور، همواره دشمنان انقلاب اسلامی به صورت های مختلفی اقدام به سنگ اندازی در مسیر حرکت جریان انقلاب اسلامی و حکومت جمهوری اسلامی کرده‌اند. زمانی با جنگ 8 ساله و زمانی با ترور و اقدامات تجزیه طلبانه. دشمنان جمهوری اسلامی از غرب تا شرق عالم گسترده شده‌اند و در دوران دفاع مقدس از 18 کشور مختلف دنیا جمهوری اسلامی اسیر گرفته بود. عراق با حمایت مستقیم و غیر مستقیم بیش از 60 کشور دنیا به ایران حمله کرده بود و فقط در بُعد تسلیحاتی، در این جنگ از میگ‌های روسی (شوروی سابق) گرفته تا آواکس امریکایی، تانک چیفتن انگلیسی، میراژ فرانسوی، موشک‌های کروز فرانسوی، بمب‌های شیمیایی آلمانی، ناوهای ایتالیایی، تا سلاح‌های سبک اسرائیلی و …، به کار گرفته شد.

اما، امام هوشیار و بصیر انقلاب، فرمود: «هر چه فریاد دارید، بر سر امریکا بزنید». ایشان به درستی بین همه‌ی متخاصمان به ساحت جمهوری اسلامی، دشمن اصلی را تشخیص داده و لذا همواره در سخنرانی‌ها و رهنموداهی خود تاکید بر مبارزه همه جانبه با آمریکا را توصیه می‌نمودند. ایشان به روشنی برای مردم تشریح مود که اگر در منطقه جنگی هست ، اگر صدامی هست و اگر آۀ سعود و وهابیتی هست، باید ریشه ظهور و تبلورش را در واشنگتن و نیویورک جست.

دشمنی آمریکا با جمهوری اسلامی دشمنی محدود به چند سال اول انقلاب اسلامی نیست و لذا امروز نیز این دشمنی و نبرد در عرصه‌های مختلف به قوت خود باقی است.

3-4-               بازی در زمین دشمن

از جمله برکات جمهوری اسلامی بالا رفتن شعور و بینش سیاسی مردم است. مردم که اکنون بعد از گذشت 40 سال از ظهور انقلاب به خوبی با نظریه های مختلف آشنا شده و فرصت اداره کشور را به افراد و سلایق مختلف داده اند به خوبی می‌توانند مسائل مختلف و نیز عملکرد مسئولین در قبال مشکلا تجریه و تحلیل نمایند. بدون شک یکی از بارزترین صفات مردم ایران ، شعور و تحلیل سیاسی آنها است. مردم به خوبی و با رعایت احترام مسئولین از پایین‌ترین رده تا بالاترین رده را با ادله و بیانی محکم مورد انتقاد و بعضاً تشویق قرار می‌دهند. اما مردم به خوبی می‌دانند که اگر بحث و جدلی هست ، مربوط به خود مردم و مربوط به ملت ایران است و لذا به هیچ کس تحت هیچ عنوانی اجازه دخالت نمی‌دهند. اما در این بین بعضی از افراد کم خرد با مطرح کردن برخی از مسائل ملی با بیگانگان پای آنها را به مسائل کشور باز می‌کنند. افرادی که بازمانده تقی‌زاده‌های دوران مشروطه هستند و امروز در قالب پست‌ها و سمت‌ها مختلف تفکر غرب زده خود را به بدنه جامعه تزریق می‌کنند.

همه‌ی مردم و در هر حزب و گروه سیاسی که باشند باید بر این نکته توجه داشته باشند که بجث و جدل سیاسی تنها مربوط به داخل مرزهای کشور است و اگر روزی بیگانه‌ای قصد تجاوز به هر نحوی به کیان جمهوری اسلامی را داشته باشد، برهمه‌ی ملت ایران واجب است که از آن به نحو احسن دفاع کنند. در این باره نقل است که روزی، نوکری بود خیلی از اربابش کتک میخورد و این ارباب پیاپی این نوکر را کتک می‌‌زد . یک روز آمدند و گفتند این نوکرت را دارند بیرون غریبه‌ها می‌زنند . آمد بیرون و آنها را پرت کرد کنار و نوکر را گرفت ، خاک لباس هایش را تکاند و آورد داخل . گفتند این همان نوکری است که تا دیروز کتکش میزدی ؛ گفت آن داخل بود . دشمن شاد نمیخواستم بشوم…

 

[1] حسني، علي اكبر، تاريخ تحليلي اسلام، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، نوبت اول، 1379، ج2، ص114.

[2] بحارالانوار،‌ ج 46، ص 32 (به نقل از مناقب ابن شهر آشوب )

[3] منتهی الامال ج ۲ ص ۶۵۴ چاپ هجرت.

[4] گزيده سيماى فرزانگان، ص 246، به نقل از شيخ آقا بزرگ، ص 28.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید