بسم الله الرحمن الرحیم

 

بحثمان در رابطه با شرحی بر زیارت عاشورا و فراز سلام بود.

السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی الیل و النهار و لاجعله الله آخر العهد منی لزیارتکم السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.

 

بحث پیرامون این فراز پایانی بود :« و علی اصحاب الحسین »

بعد از اینکه در جلسه ی گذشته در رابطه با اولاد اباعبدالله صحبت کردیم، حالا می رسیم به اصحاب با وفای امام حسین علیه السلام.

اصحابی که امام حسین علیه السلام فرمودند: «من بهتر شما نمی شناسم»؛ دیگر بهتر از شما کسی نیست.

 

یاران اباعبدالله به 9 دسته تقسیم می شوند:

دسته اول: سفیران امام حسین علیه السلام هستند:. اینها اصلا در جریان کربلا حضور نداشتند، اما سفیر بودند و از یاران اباعبدالله.

دوم: آنهایی که صبح عاشورا در آن نبرد گروهیِ ابتدایی به شهادت رسیدند.

دسته سوم: آنهایی بودند که در نبرد تن به تن به شهادت رسیدند. این هم صبح عاشورا اتفاق افتاد.

بعد از آن: سپاه دشمن ناجوانمردی کرد و نبرد تن و چند تن اتفاق افتاد؛ می دیدند نمی توانند حریف اینها بشوند، چندین نفر با هم به یک شخص حمله می کردند.

بعد از آن: شهید نماز هست. یک نفر ظهر عاشورا در نماز به شهادت رسید.

بعد از آن: شهیدان بعد از نمازند که با پی کردن اسب ها اتفاق افتاد.

وقتی یاران تمام شد،نوبتِ اهل بیت شد. از اینجا شهدای اهل بیت شروع شد که اولینش جناب علی اکبر بود. بعد شهادت خود امام هست، و بعد شهدایی که بعد از امام به شهادت رسیدند؛ یک تعدادی از افراد بودند که به دلایلی بعد از امام به شهادت رسيدند. که ان شالله همه را عرض خواهیم کرد.

 

اما اولین گروهی که عرض کردم سفیران امام حسین علیه السلام اند: شهدای پیشگام. این ها اولین کسانی بودند که به شهادت رسیدند.

معروف ترین سفیر امام، جناب مسلم بن عقیل بن ابی طالب هست. عقیل برادر حضرت علی علیه السلام بود. مسلم هم پسرعموی امام حسین علیه السلام می شود. مادر مسلم یک کنیزی بود به نام عَلیّه. زن بزرگواری هم بود. عقیل با یکی از دختران حضرت علی علیه السلام ازدواج کرد. بعضی گفته اند نام آن دختر رقیه هست، بعضی ها گفته اند ام کلثوم است. به هرحال عقیل با یکی از دختران امام علی علیه السلام و خواهران امام حسین علیه السلام ازدواج کرده بود. پس همسرِ عقیل به امام حسین علیه السلام محرم است؛ چون خواهر و برادرند. و فرزندان مسلم هم می شوند بچه خواهر امام حسین علیه السلام که به امام حسین علیه محرم می شوند. آن داستانی هم که شنیده اید بعد از شهادت مسلم، امام دختر مسلم، حمیده را روی پایشان قرار می دهند و نوازشش می کنند. چون بچه خواهرشان هست.

بعد از اینکه کوفیان امام را به سمت کوفه دعوت می کنند، امام مسلم بن عقیل را به عنوان سفیر به همراه قیس بن مسهر صیداوی و عبدالرحمان بن عبدالله به کوفه می فرستند. امام یک نامه ای برای کوفیان می نویسند که توسط مسلم به کوفیان داده شود. نامه این هست:

“اما بعد، به تحقیق، برادر و پسرعمویم و مورد اعتماد از اهل بیتم، مسلم بن عقیل را به سوی شما فرستادم. ایشان را امر کردم تا برایم بنویسد که آیا شما را با هم همدل و هم داستان میابد؟ پس به جانم قسم امام نیست مگر کسی که به حق قیام کند.» این نامه را امام به مسلم بن عقیل می دهند”.

مسلم اواخر ماه رمضان سال 60 هجری با خانواده اش خداحافظی می کند و به همراه دو نفر راه بَلَد به سمت کوفه حرکت می کند. در وسط راه، راه بلدها راه را گم می کنند و هر دوشان از دنیا می روند. مسلم بن عقیل هم خودش را به یک برکه ای می رساند. کمی آب می خورد و نجات پیدا می کند. نامه ای به امام حسین می نویسد. بعدا نامه را به شخصی می دهد تا آن را برای امام حسین ببرد.

مضمون نامه این هست: “می گوید من از آغاز به کوفیان خوشبین نبوده ام. این جریاناتی هم که اتفاق افتاد، من احساس می کنم این سفر، سفر شومی است. اگر شما صلاح می دانید این جریان دیگر ادامه پیدا نکند”.

امام در جواب نامه می نویسند:”همان چیزی را که به تو امر کردیم همان را انجام بده”.

مسلم هم اطاعت می کند و به سمت کوفه حرکت می کند. روز پنجم شوال سال 60 مسلم وارد کوفه می شود. وارد خانه ی مختار می شود و مردم در خانه ی مختار با مسلم بیعت می کنند. این که چرا به خانه ی مختار می رود؟ چون هم مختار شخصیت بزرگ و طراز اولی بود و هم اینکه داماد حاکم کوفه بود. برای همین در آنجا امنیت، بیشتر بود. شیعیان با اشتیاق و با اشک برای بیعت آمدند. هنگامی که مسلم این علاقه ی شیعیان را دید به امام حسین نامه نوشت و گفت این ها به حرفی که زده اند صادق اند.

بعد از آن عبیدالله بن زیاد حاکم کوفه می شود، با این وجود مردم به صورت مخفیانه در خانه ی هانی بن عروه با مسلم بیعت می کردند.

مجددا مسلم نامه ای به امام نوشت و در آن نامه این را نوشت: “فرستاده به اهل خود دروغ نمی گوید. 18 هزار نفر از مردم کوفه با من بیعت کردند. هرگاه نامه را دریافت کردید به سرعت حرکت کنید. همه ی مردم با شما هستند و در دل هیچ رغبتی به خاندان معاویه ندارند.”

بعد از اینکه عبیدالله بن زیاد، هانی بن عروه را دستگیر کرد؛ کار، برعکس شد. رعب و وحشت اتفاق افتاد. چون تا قبل از آن مردم فکر می کردند هم می توانند امام را داشته باشند، هم اینکه مشکلی نداشته باشند. یعنی مثلا تو گوشی نخورند. بعد دیدند این طور نمی شود، اگر بخواهند با امام حسین بمانند مجبورند تحریم شوند و چماق به سرشان می خورد، مجبورند کشته شوند، مجبورند شهید بدهند.

گفتند با این وضع ما دیگر نیستیم.

بعد از اینکه هانی را دستگیر کردند و می خواستند اعدامش کنند، مسلم حکم جهاد داد. بعد از اینکه حکم جهاد داد، صبحش 4 هزار نفر آمدند و با مسلم بیعت کردند و جلوی قصر ابن زیاد رفتند تا جنگی را شروع کنند. عبیدالله بن زیاد تهدید کرد. افراد یکی یکی رفتند تا نماز مغرب رسید، موقع نماز مغرب پشت سر حضرت مسلم 300 نفر بیشتر نمانده بود! حضرت مسلم فرمودند اشکالی ندارد با همین 300 نفر قیام می کنیم. موقعی که حضرت مسلم نماز می خواند، یکی یکی از پشت سر ایشان پراکنده می شدند. موقعی هم که حضرت مسلم وارد کوچه شد تا به سمت قصر برود، وقتی برگشت دید هیچ کسی پشت سرش نیست. حتی یک نفر پشت سر مسلم قرار نگرفته بود! مسلم در کوفه تنها شد و به دنبال جایی می گشت، رفت روی یک سنگی که جلوی درب خانه ها می گذاشتند نشست. پیرزنی از خانه آمد بیرون و گفت جوان اینجا ننشین، برای من خوب نیست. از این جا برو. دید این جوان صحبتی نمی کند. گفت جوان من راضی نیستم اینجا بنشینی. این را که گفت مسلم بلند شد و رفت آن طرف.

گفت اگر ممکن است ظرف آبی به من بدهید. تشنه هستم. پیرزن گفت جوان مگر خانه نداری؟ زندگی نداری؟ کوفه ناامن است. می گویند مسلم بن عقیل آمده و عبیدالله بن زیاد هم تهدیدش کرده است. اینجا نایست، امنیت ندارد. گفت زن من مسلم بن عقیل هستم. تا این را گفت زن به سرو صورت خودش زد و گفت تو فرستاده ی حسینی؟ جان و سرم فدای حسین باد. بعد گفت بیا داخل خانه، و بعد هم اتفاقاتی که رخ داد و آن خیانتی که از طرف فرزند آن پیرزن صورت گرفت…

 

به هر حال باعث شد که از محلِ حضرت مسلم با خبر بشوند،ایشان از آن خانه بیرون آمد و جنگی انجام داد که هر کاری کردند نتوانستند مسلم را دستگیر کنند. حتی از بالای بلندی ها تیراندازی می کردند اما نتوانستند مسلم را دستگیر کنند یا به شهادت برسانند.

اینجا نقل ها مختلف هست. بعضی گفته اند یک چاله ی بزرگی کندند و روی آن را پوشاندند. هنگامی که حضرت مسلم پایش را گذاشت به داخل گودال افتاد.

بعضی ها هم گفته اند وقتی که خون زیادی از مسلم رفته بود به او امان دادند. گفتند ما به تو امان نامه می دهیم و مشکلی هم نیست. مسلم هم به خاطر این که فرصتی پیدا کند تا بتواند به امام نامه ای بنویسد و جریان را بگوید قبول کرد.

خب! دشمن خائن است. دشمن همیشه همین طور بوده و هیچ زمانی هم نشد که انسان بتواند به عهدش اطمینان کند و همین طور هم شد. مسلم را به دربار عبیدالله بن زیاد آوردند. عبیدالله گفت من این را قبول نمی کنم. هرچه گفتند خودت امان نامه داده بودی! قبول نکرد! عبیدالله ضربه ای به صورت مسلم زد. بعضی می گویند با خنجر یا شمشیری زده که لب بالای حضرت پر خون شد. هنگامی که برای حضرت مسلم آب آوردند، وقتى که خواست آب بخورد قطرات خون داخل آب افتاد. آب را پس داد و گفت مثل اینکه باید با لب تشنه شهيد شوم.

عمرسعد را صدا زد و گفت تو با ما رفاقتی داشتی، با ما فامیل هستی. من 3 تا وصیت دارم، این ها را انجام بده. اول اینکه من وقتی وارد کوفه شدم 700 درهم از شخصی قرض کردم، این قرض را تو با فروش اسب و زره من پرداخت کن. دوم اینکه پیکر من را به خاک بسپار و نگذارى بیرون بماند. سوم یک شخصی را نزد حسین بفرست و از این خیانت کوفیان آگاهش کن و بگو کوفیان چه کار کردند!

 

روز هشتن ذی الحجه بود. حضرت مسلم را بالای دارالاماره می برند، سر از تن ایشان جدا می کنند و ایشان را از بلندی به پایین پرت می کنند.

بعضی ها هم گفته اند ابتدا ایشان را از بالا به پایین پرت می کنند، بعد سر از تن ایشان جدا می کنند و بدن نازنینش را هم زیر سم های اسب قرار دادند و روی زمین ها کشاندند، سپس سر نازنین ایشان را به نیزه کردند!

در زیارت ایشان این جمله را می خوانیم:

السلام علیک ایها الفادی لنفسک، مهجده الشهید … سلام بر کسی که جانش را نثار کرد، آن فقیه مظلوم شهید …

 

وسط مسیر امام حسین علیه السلام از مکه به کوفه، خبر شهادت مسلم را به امام حسین دادند. امام خیلی منقلب شدند. حمیده دختر حضرت مسلم را صدا زدند. او را در آغوش گرفتند. حمیده گفت آقا طوری با من رفتار می کنید که انگار من یتیم شده ام! امام آرامش کردند، نوازشش کردند و فرمودند دخترم اگر پدر نداری من به جای پدرت، اگر خواهر نداری، اگر مادر نداری، خانواده من به جای خانواده خودت.

یک روزی حضرت علی علیه السلام از پیامبر سوال می کنند آقا عقیل را دوست دارید یا نه؟ پیامبر می فرمایند: به دو دلیل عقیل را خیلی دوست دارم. یکی به خاطر خودش خیلی دوستش دارم و یکی هم به خاطر اینکه فرزند پدرتان ابوطالب است خیلی دوستش دارم. اما علی جان! بدان از این عقیل یک پسری به دنیا خواهد آمد که در راه پسر تو به شهادت خواهد رسید.

 

مسلم اولین شهید راه امام حسین علیه السلام است که خیلی مظلومانه و خیلی غریبانه ایشان را به شهادت رساندند و داغش هم برای امام حسین خیلی سخت بود. روز عاشورا امام حسین علیه السلام هنگامی که در گودی قتلگاه قرار گرفتند شروع کردند صدا زدن بعضی از یارانشان. یکی از یارانی که صدا زدند مسلم بود. فرمودند مسلم تو کجایی؟ مگر غریبی ما را نمی بینی؟ مگر نمی بینی که هیچ کس کنار ما نیست؟ چرا من صدایتان می زنم هیچ کدامتان جواب نمی دهید؟

این اهمیت و ارزش و مقام مسلم بن عقیل است که خدا ان شالله ایشان را غریق دریای بیکران رحمتش کند و هر لحظه مهمان سفره ی اباعبدالله قرار بدهد. این اولین سفیر امام بود. تعداد سفیران امام چند شخص هست که ان شالله در روزهای آینده اگر عمری باقی بود عرض خواهم نمود.

 

از خدا می خواهیم ظهور آقا امام زمان موجل بگرداند. قلب نازنین بقیه الله از همه مان راضی و خشنود بگرداند. شهدای عزیزمان،امام شهدا با اولیاء پاکشان محشور بگرداند. خدمتگزاران به نظام، در راس شان مقام معظم رهبری موید و مظفر و منصور بگرداند.عاقبت همه مان را ختم به خیر و ختم به شهادت قرار بدهد.

 

سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ، وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلينَ، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين‏

 

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید