بسم الله الرحمن الرحیم
تفسیر زیارت عاشورا فراز «وَلَعَنَ اللهُ اُمَّهً دَفَعَتکُم عَن مَقامِکُم وَ اَزالَتکُم عَن مَراتِبِکُمُ الَّتی رَتَّبَکُمُ اللهُ فیهَا»
اولین فراز لعن در جلسه قبل بیان شد.
دومین فراز لعن: وَلَعَنَ اللهُ اُمَّهً خدا لعنت کند امتی را که دَفَعَتکُم عَن مَقامِکُم که شما را از مقام تان کنار زدند، وَ اَزالَتکُم عَن مَراتِبِکُمُ الَّتی رَتَّبَکُمُ اللهُ فیهَا و دور کردند شما را از جایگاهی که خداوند شما را در آن قرار داده بود.
در این فراز گروهی را لعنت میکنیم که اهل بیت را از آن جایگاهی که بودند کنار زدند. این مقام و منزلت معلوم است که یک مقام معنوی نیست چون کسی که نمیتواند انسان را از جایگاه معنوی اش دور کند. بنابراین منظور جایگاه ظاهری است. آن چه بود؟
[توضیحی لازم است در ابتدا بگویم: شما که بنده را می شناسید، بنده بسیار قائل به حفظ وحدت هستم، حتی بیشتر از آنچه برخی شما گمان کند، اما عرض کنم منظور وحدت، وحدت در عمل است، نه وحدت در اعتقاد. نمیگوییم اهل سنت درست میگویند و ما هم درست میگوییم؛ بلکه میگوییم اهل سنت اشتباه میگویند و ما درست می گوییم، و چون الآن جلسه بحث علمی است، ما باید به هر حال از اعتقاد حق دفاع کنیم، جلسه گذشته هم که دیدید بنده تمام را از اهل سنت خواندم، یعنی در واقع داریم کتب اهل سنت را مرور می کنیم. لذا به این مساله توجه داشته باشید.]
خلافت واقعی؛ خلافتی بود که خداوند به حضرت علی(علیه السلام) داد. در رابطه با علم حضرت علی(علیه السلام) هم در جلسه ای عرض کردم.
در کتب اهل سنت موجود است که 70 مرتبه خلیفه دوم درمانده شد و این جمله را گفت: «لو لا علی لهلک العمر» اگر علی نبود عمر هلاک شده بود.
در کتاب کفایت الطالب از فقیه گنجی شافعی عالم بزرگ شافعی اهل سنت صفحه 96 و فصول المهمه صفحه 18 که هر دو کتابهای اهل سنت هستند. این داستان نقل شده است، که بنده این یک مورد را به عنوان نمونه می خوانم:
روزی عمر به حذیفه گفت: “کیف اصبحت” چگونه صبح کردی؟ گفت: صبح کردم در حالی که از حق اکراه دارم، فتنه را دوست دارم، به چیزی شهادت میدهم که آن را ندیده ام، حفظ میکنم غیر مخلوق را و بدون وضو صلوات میفرستم و برای من در زمین چیزی است که برای خدا در آسمان نیست.
خلیفه دوم خیلی بهم ریخت و بنا را گذاشت بر تنبیه کردن و چه بسا بر حد زدن حذیفه. حضرت علی(علیه السلام) رسیدند و وقتی جریان را شنیدند فرمودند: حذیفه راست میگوید، او گفته است که از حق اکراه دارد. منظور او مرگ است، مرگ حق است و او از مرگ کراهت دارد و منظور او از فتنه اموال و اولاد است و به چیزی شهادت میدهد که او را ندیده است که منظور او شهادت به وحدانیت خدا، مرگ، قیامت، بهشت، دوزخ و صراط است و گفته حفظ میکنم غیر مخلوق را، او قرآن را حفظ میکند و گفته بدون وضو صلوات میفرستم منظور او صلوات بر محمد و آل محمد است. و اینکه گفته برای من در زمین چیزی است که برای خدا در زمین و آسمان نیست، درست گفته زیرا برای او زن و فرزند است در صورتی که برای خدا در آسمان نیست.
این یکی از آن 70 موردی است که در کتب اهل سنت تصریح شده است که خلیفه دوم چنین جمله ای گفته است.
اما ریشه ظلم به اهل بیت و این که اهل بیت را از جایگاه خود باز داشتند، همان جریانی بود که بعد از ثقیفه در رابطه با دفن پیامبر مکرم اسلام اتفاق افتاد، و آن اختلاف بین گروه ها در محل دفن پیامبر مکرم اسلام بود؛ نظر مهاجرین این بود که پیامبر در مکه دفن شوند، انصار میگفتند مدینه، بعضی هم میگفتند بیت المقدس.
طبیعتا با امکانات آن زمان، نمیشد پیامبر را به مکه ببرند، بیت المقدس هم به طریق اولی نمیشد، اجماع بر این شد که پیامبر در مدینه دفن شوند. گفتند بیایید پیامبر را در مسجد و محرابش دفن کنیم، که در این هنگام یکی از همسران پیامبر روایتی را گفت که قبل و بعد از آن هیچ کس سندی را برای آن پیدا نکرد، هیچ کس از این خانم نپرسید که پیامبر چه موقع و کجا چنین جمله ای را فرمودند! او گفت پیامبر در آخرین لحظات عمرشان به من فرمودند: خدا لعنت کند قومی را که پیامبرش را در مسجد دفن کند. همه گفتند پس در مسجد دفن نکنید. حالا کجا دفن کنیم؟
شخصی (که پدر این همان خانم بود) دید حرف بی سند او را پذیرفتند، گفت من هم از پیامبر شنیدم که گفت: پیامبران هر جا که از دنیا رفتند همان جا دفن شوند. گفتند پیامبر در خانه عایشه از دنیا رفته پس همان جا دفن شود و پیامبر را همان جا دفن کردند!
و هیچ کس سؤال نکرد که این جملات با نص صریح قرآن و کتب ادیان دیگر در تضاد است!
در سِفر تکوین فصل 25 کتاب تورات میگویند: ابراهیم را در مغازه مکفیلا در کشتزار عفرون دفن کردند، در صورتی که ابراهیم در شام در خانه خودش از دنیا رفته بود. یا حضرت داوود را که در جای دیگری از دنیا رفته بود را آوردند و در مقبره حضرت ابراهیم دفن کردند. یا اینکه خداوند در سوره نساء مطرح میکند که حضرت سلیمان در کاخ خود از دنیا رفت. آیا همانجا دفن کردند؟ این که با نص قرآن در تضاد قرار میگیرد. حضرت یعقوب در مصر از دنیا رفت اما حضرت یوسف آن را در کنعان دفن کرد. کدامیک از پیامبران در همان مکانی که از دنیا رفتند دفن شدند؟! و اینکه چرا هیچ شخص دیگری این جمله را از پیامبر نشنیده بود؟
در این رابطه مناظره ای بین فَضال (یکی از شیعیان) با ابوحنیفه (امام اهل سنت، امام حنفیه)
داستان این گونه است:
جماعتی از شیعیان همراه فَضال بن حسن گردش می کردند تا رسیدند به مسجدی که ابوحنیفه آنجا صحبت می کرد. فضال گفت من از اینجا نمی روم مگر اینکه ابوحنیفه را شیعه کنم. فضال داخل مسجد رفت و با کمال احترام ایستاد و گفت ای خلیفه: مرا برادری است که از جهت سن از من بزرگتر است ولی شیعه مذهب است هر چه به او میگویم که بعد از پیامبر اکرم فاضل تر و مسن تر و بهتر از همه ی اصحاب ابوبکر است او می گوید بهتر از همه علی است. تقاضا میکنم شما دلیلی بر افضل بودن ابوبکر بر علی بیاورید بلکه او را هم مثل خود سنی کنم.
ابوحنیفه گفت: به برادرت بگو چگونه علی را بر ابوبکر و عمر مقدم میداری در حالی که در جنگها و غزوات ابوبکر و عمر نزد پیغمبر نشسته بودند و پیغمبر علی را به میدان جنگ و مبارزه میفرستاد و این خود دلیلی است که پیغمبر آنان را بیشتر از علی دوست داشته است.
فضال گفت: اتفاقا من این سخن را به برادرم گفتم، برادرم در جوابم گفت: خداوند در قرآن میفرماید: «فضّلَ اللّهُ المُجاهدین علی القاعدین أجرا عظیما» حق تعالی برتری داده است مجاهدین را به اجر و مزد بزرگی بر کسانی که در گوشه ای نشسته اند. پس طبق این آیه علی(علیه السلام) بر آن دو افضل است زیرا در میدان جنگ جهاد میکرده و آن دو نزد پیامبر مینشستند.
ابوحنیفه گفت: به برادرت بگو چگونه علی را بر ابوبکر و عمر مقدم میداری در حالی که در ابوبکر و عمر در جنب پیامبر مدفون اند و علی فرسنگها از محل دفن پیامبر دور است و این خود فضیلتی برای آن دو است. فضال بن حسن گفت: اتفاقا من به برادرم همین را هم گفتم و او در جوابم گفت مگر قرآن نخواندهای که خداوند در سوره احزاب میفرماید:«یا ایُّها الّذین آمَنوا لا تَدخُلوا بیوتاً نبی الّا ان یؤذَنَ لَکُم» ای کسانی که ایمان آورده اید: داخل خانه پیغمبر نشوید مگر آنکه به شما اجازه داده شود. یعنی اینها اجازه داشتن که آنجا دفن شده اند؟ ابوحنیفه گفت: به برادرت بگو عایشه و حفصه اجازه داده اند که به عوض صداق آنان، ایشان را آنجا دفن کنند. فضّال گفت: اتفاقا این سخن را هم گفتم در جوابم گفت: مگر خدا در قرآن نفرموده«یا ایِّها النّبی انّا احللنا لک ازواجَکَ الّاتی اتیتَ اجورهنَّ» ای پیغمبر ما حلال کردیم بر تو زن هایی را که مهریه آن ها را داده ای. پس از این آیه معلوم میشود که صِداق آنان بر ضمّه پیامبر نبوده که بخواهند مهرشان را بدهند.
ابو حنیفه گفت: به برادرت بگو که ایشان از نظر میراث در آن تصرف نمودند. فضال گفت: این سخن را هم گفتم ولی برادرم به من گفت: شما سنی ها معتقدید که پیغمبر بعد از خود برای کسی ارث نگذاشته و روی همین نظر، فدک را از فاطمه زهرا گرفتید و نسبت دادید که پیغمبر فرموده: ما گروه پیامبران ارث بجا نمی گذاریم پس آنچه از ما باقی می ماند صدقه است. پس در صورتی که دختر پیغمبر از پیغمبر ارث نبرد چگونه دختران غریبه از او ارث ببرند؟ و به فرض اینکه ارث ببرند، پیغمبر 9 زن داشت که حق هر کدام یک هشتم است که به اندازه دو دختر مرغ از زمین بیشتر نمی شود پس چگونه به اندازه دو قبر تصرف کردند؟!
ابوحنیفه چون این کلمات را شنید رو به شاگردانش کرد و گفت: «أخرجوهُ فإنّهُ رافضی و لا أخٌ له» بیرونش کنید! این خودش شیعه است و برادری هم ندارد.
یعنی ایشان ثابت میکند که جایگاه آنجا جایگاه غصبی است.
“أزالتکم عن مراتبکم الّتی رتّبکم فیها” می گوید: شما را با یک سری روایات از جایگاهتان محروم کردند.
بعد از اینکه دیدند این روایات گرفت و پیامبر آنجا دفن شد، روایت سوم را مطرح کردند که باز هم هیچ یک از صحابه پیامبر این روایت را نشنیده است و آن روایتی بود که خلیفه دوم گفت: “نَحنُ مَعاشرَ الأنبیا لا نورث درهما” ما گروه پیامبران از خود ارث نمی گذاریم که حضرت زهرا(سلام الله علیها) در خطبه فدکیه فرمودند: چطور داوود برای سلیمان و یعقوب برای یوسف ارث گذاشت؟ سلیمان از داوود ارث بُرد، یحیی از زکریا ارث برد، اما تا بحث حضرت زهرا مطرح شد گفتند ارث مطرح نیست.
ابن ابی الحدید که خودش اهل سنت بود، دلیل این جریان را در شرح نهج البلاغه بیان می کند. [ابن ابی الحدید گفت: من از استادم پرسیدم که آیا فدک اینقدر ارزش داشت که بخاطر آن دختر پیامبر را بکشند یا محرومش کنند؟ او یک نگاهی به اطراف کرد، وقتی دید کسی نیست به من گفت: بیا جلو. رفتم جلو، گفت: فدک بهانه ای بود، آنها می خواستند که فاطمه(سلام الله علیها) و علی(علیه السلام) خلافت را درخواست نکنند چون میدانستند که اگر فدک را بدهند اینها خلافت را هم میگیرند.
مناظره ای هم بین حضرت علی(علیه السلام) با خود ابوبکر در مورد فدک صورت گرفته که در کتاب احتجاج شیخ طبرسی آمده است که: روزی حضرت علی(علیه السلام) به مسجد آمدند و فرمودند: ای ابوبکر! چرا فاطمه(س) را از حق خودش منع کردی و فدک را مزبوت ساختی؟ ابوبکر گفت فدک فیء مسلمین است اگر فاطمه اقامه شهود کند و حق خود را به ثبوت برساند به او خواهم داد. حضرت فرمود: آیا در میان ما به خلاف حکم خدا حکومت خواهی کرد؟ ابوبکر گفت: قطعا نه. حضرت فرمود: اگر چیزی در دست مسلمین باشد و من ادعای آن را کنم، طلب شهود از که میخواهی؟ ابوبکر گفت: از تو می خواهم. حضرت فرمود: پس چرا از فاطمه شاهد میخواهی در چیزی که در تصرف اوست چه در حیات پیغمبر و چه بعد از او. ابوبکر سکوت کرد. عمر گفت یا علی چنین سخن مگوی اگر شاهد داری بیاور وگرنه باید از فدک صرف نظر کنی[یعنی من به هیچی کار ندارم، همان چیزی که من گفتم درسته].
حضرت جواب عمر را نداد و به ابوبکر فرمود: « إنّما یرید الله لیذهب عنکم الرّجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیرا » در حق ما نازل شد یا در حق شما؟ گفت: در حق شما. حضرت علی(علیه السلام) فرمود: حال از تو سؤال می کنم که اگر شهودی در حق فاطمه شهادت بدهند و او را به عصیان متهم کنند چه می کنی؟ ابوبکر گفت: مانند دیگر زنان اقامه حق میکنم حضرت فرمود: در این وقت به خدا کافر شده ای به این علت که شهادت خدای را به طهارت فاطمه در آیه انّما یُریدُ الله رد کرده ای و شهادت دیگران را قبول کردی. قصّه فدک نیز از این گونه است، چه حکم خدا و رسول خدا را رد کرده ای رسول خدا فرمود: “البَینةُ عَلَی المُدَّعی” و تو از فاطمه شاهد میخواهی. این بحثی بود که خلیفه اول دوم هم نتوانستند در این زمینه بدهند.
وَلَعَنَ اللهُ اُمَّهً دَفَعَتکُم عَن مَقامِکُم؛ خدا لعنت کند امتی را که شما را از مقام تان کنار زدند.
وَ اَزالَتکُم عَن مَراتِبِکُمُ الَّتی رَتَّبَکُمُ اللهُ فیهَا؛ و دور کردند شما را از جایگاهی که خداوند شما را در آن قرار داده بود.
1 دیدگاه