اصول حاکم بر جامعه قرآنی – جلسه 34 – با موضوع : قناعت و ساده زیستی
در ابتدا، میلاد باسعادت کریم اهلبیت، امامحسنمجتبی علیهالسلام را به شما، عاشقان ولایت تبریک عرض میکنم. إنشاءالله که خدواند در شب اول قبر و در صبح قیامت، این امام بزرگوار را به فریاد ما برساند.
اصول اقتصادی
بحثمان پیرامون اصول جامعهی قرآنی بود. در این بحث، به اصول اقتصادی رسیدیم.
2-قناعت و سادهزیستی
حضرت علی علیهالسلام فرمودند: «قَرَأتُ التَّورَاةَ وَ الإنجِیلَ وَ الزَّبُرَ وَ الفُرقَانَ و اختَرَتُ مِن کُلَّ کِتَابٍ کَلِمَةً، فمن التوراة من صَمَتَ نجا، وَ مِنَ الإنجِیلِ مَن قَنِعَ شَبِعَ، وَ مِنَ الزّبُورِ مَن تَرَکَ الشَّهَوَاتِ سَلِمَ من الافَاتِ، وَ مِنَ الفُرقَانِ مَن یَتَوَکَّل عَلَی اللهِ فَهُوَ حَسبُه»[1].
ایشان میفرمایند که تورات را خواندم، انجیل را خواندم، زبور را خواندم، قرآن را خواندم و از هر کتاب، یک جمله برداشت کردم؛ یک جمله از تورات، یک جمله از انجیل، یک جمله از زبور و یک جمله از قرآن. آن جملات چه جملاتی هستند؟
آن جملهای که حضرت از تورات استخراج کردند، این است: «من صَمَتَ نجا». یعنی هرکس سکوت پیشه کند، نجات پیدا میکند. گناهان زبان، گناهان کمی نیست. مرحوم فیض کاشانی در کتاب «اَلْمَحَجَّةُ الْبَیْضاء فی تَهْذیبِ الْاَحْیا» نوزده-بیست تا گناه برای زبان مطرح میکند.
و از انجیل، این جمله را استخراج کردند: «مَن قَنِعَ شَبِعَ». یعنی هرکس قناعت کند، زندگی راحتی دارد.
و جملهای که از زبور برداشت کردند، این است: «مَن تَرَکَ الشَّهَوَاتِ سَلِمَ من الافَاتِ». یعنی هر کس شهوات، مثل شهوتهای زبان، چشم، گوش، شهوتهای جنسی و … را ترک کند، از آفات سالم میماند.
و از قرآن، این جمله را استخراج کردند: «مَن یَتَوَکَّل عَلَی اللهِ فَهُوَ حَسبُه». یعنی هر کس به خدا توکل بکند، خدا او را کفایت میکند.
یکی از اصول اقتصادی، همین حدیث است که حضرت علی علیهالسلام از انجیل برداشت کرده بودند. «مَن قَنِعَ شَبِعَ». یعنی هر کس قناعت بکند، زندگی راحتی دارد. سادهزیستی و قناعت، یک اصل اسلامی است. کسانی که زندگی قانعی دارند، زندگی راحتی دارند. شما ببینید، چهقدر از مشکلات زندگیهای امروز، به دلیل نداشتن قناعت است!
شغال طاووسنما
شغالي بود که از شغال بودن خود خسته شده بود. گفت من دیگر نمیخواهم شغال باشم و دوست دارم طاووس باشم. روزي چند پرطاووس پيدا کرد. با خوشحالي پرها را به سر و بدنش چسباند و پيش دوستانش رفت. دوستانش، از کوچک و بزرگ دور او جمع شدند. يکي گفت: «چه شغال زيبايي، مثل پرندههاست!»
يکي گفت: «چه پرندهي زيبايي، مثل شغالهاست!» شغال مغرور گفت: «من هيچ کدام از اينها نيستم. من طاووسم! حالا هم نيامدم که خودم را نشان بدهم. آمدهام بگویم ديگر نميخواهم با شما شغالها زندگي کنم!»
شغال اين را گفت و از راهي که آمده بود، برگشت. رفت تا به گلهي طاووسها رسيد. صداي عجيبي از خودش درآورد که بگويد من هم طاووس هستم. طاووسها که تعجب کرده بودند، از گوشه و کنار آمدند و دور شغال جمع شدند. يکي گفت: «تو ديگر که هستي؟»
يکي گفت: «چرا اين پرها را به خودت زدي؟» شغال گفت: «من هم طاووسم، درست مثل شما! اينها هم پرهایم هستند.» طاووسها زير خنده زدند و گفتند: «دست از اين مسخره بازي بردار و زودتر از اينجا برو.» شغال گفت: «کجا بروم؟ من طاووسم و بايد پيش شما زندگي کنم!»
طاووسها که ديدند شغال دستبردار نيست، ريختند سرش و تا ميخورد، نوکش زدند. شغال، با حالِ زار، پيش دوستانش برگشت. اما آنها هم او را به جمعشان راه ندادند و تا میخورد، کتکش زدند. شغال بيچاره از اينجا مانده و از آنجا رانده شد. گوشهای افتاد. از درد و ناراحتی، زوزه میکشید. یکی داشت رد میشد. گفت: «تو اگر بر شغال بودن خودت قانع بودی، نه نوک میخوردی و نه مشت و لگد!»[2]
بزرگواران، قناعت، زندگی را ساده میکند. البته، قناعت با تنبلی فرق میکند. این که کسی حال ندارد کار بکند؛ حال ندارد برنامهریزی بکند، از روی تنبلی است و اسم این کارش، قناعت نیست. ما در مورد این مسأله، در جلسهی گذشته بحث کردیم و گفتیم که اولین اصل اقتصادی اسلام، کار و تلاش است. یعنی انسان باید کار بکند؛ تلاش بکند، اما زندگی قانعی داشته باشد. در ادامه، عرض خواهم کرد که منظورم از قناعت چیست.
اما تنبلی در روایات، بسیار نکوهش شده است.
امام باقر علیهالسلام فرمود: «قالَ مُوسى علیهالسلام: يا رَبِّ أىُّ عِبادِكَ أبْغَضُ إلَيْكَ؟ قالَ: جيفَةٌ بِاللَّيْلِ بَطَّالٌ بِالنَّهارِ»[3] حضرت موسى علیهالسلام عرض كرد: اى پروردگار، كدام يك از بندگانت بيشتر مورد خشم تو هستند؟ خداوند متعال فرمود: كسى كه شب همانند مردار (خوابيده) است و روز را هم به بيهودگى مىگذراند.
اسلام به کار و تلاش، بسیار سفارش کرده است. این کار و تلاش، هیچ منافاتی با این که انسان زندگی قانعی داشته باشد، ندارد.
آثار و فواید قناعت
قناعت آثار و برکاتی برای زندگی انسان به ارمغان میآورد.
1-عزت
اولین فایدهی قناعت، عزت است. کسی که قانع باشد، عزیز میشود. در روایات داریم که: «عَزَّ مَنْ قَنَعَ وَ ذَلَّ مَنْ طَمَعَ»[4] یعنی عزت در قناعت است و ذلت در طمع است.
میرزا ابوالحسن طباطبایی (جلوه)، عارف بزرگی بود.
شاه، قلیانچاقکنِ عارف میشود!
یك بار، ناصرالدین شاه با عدهاى از اعیان و اشراف به دیدن جلوه رفت. وقتى وارد حجره شد، جلوه در حال نماز بود. ناصرالدین شاه فوراً قلیان را برداشته به طرف حوض رفت تا آب قلیان را عوض كند. ملتزمین ركاب، همگى پیش دودیده، با فروتنى به عرض رسانیدند: «قربان، ما غلامان همه حاضر باشیم و قبلهی عالم چنین كارى كنند!».
شاه نگاهى به آنها نمود و گفت: «چه زبان نفهمى هستید كه نمى دانید من این كار را براى ثواب مى كنم كه از بركت وجود آن سید، آمرزیده شوم. زیرا تا امروز نتوانسته ام به او خدمتى كرده باشم. چون كه نه چیزى از من مىخواهد و نه من مى توانم چیزى به او بقبولانم. اكنون هم در حال نماز بود و الّا نمىگذاشت هیچ كس براى او آب قلیان عوض كند».
این عزت است. عزت به واسطهی قناعت شکل میگیرد. اگر همین عارف، یک بار از ناصرالدینشاه درخواستی کرده بود، ناصرالدین شاه دیگر اینجوری برخورد نمیکرد. کسی که بهخاطر کوچکترین مسائل به دیگران، برای امور مادی به دیگران رو میزند، این شخص، هیچ وقت نمیتواند عزت خودش را حفظ بکند.
شما میبینید که الآن، بعضی از نمایندههای مجلس ما، یا بعضی از وزرای ما اهل کار نیستند. دلیلش همین وابستگی است. وقتی آنها چند میلیارد پول دادهاند تا در فلان لیست قرار بگیرند، که مردم به آن لیست رأی بدهند، وامدار آن لیست میشوند. به همین دلیل است که دیگر نمیتوانند از فلانی بازخواست بکنند؛ نمیتوانند فلان کس را به میز محاکمه بکشند؛ نمیتوانند قانونی را تصویب بکنند که بر ضد فلان شخص است؛ چون اینها وامدار هستند. اینها در نهایت ذلت اند و نمیتوانند عزت پیدا بکنند. عزت برای کسانی است که خودشان را به این مطامع دنیا نمیفروشند. عزت در قناعت است. شما میبینید، آن کسانی که عزت ندارند، معمولاً انسانهای قانعی نیستند. این نوع انسانها، ذلیل میشوند.
سگِ من می شوی؟
روزی، شبلی به مسجد رفت تا نماز بخواند. در آن مسجد، کودکان مشغول کتابت بودند. وقت نان خوردن آنها بود و با هم نان میخوردند. دو کودک، نزدیک شبلی نشسته بودند، یکی پسر ثروتمندی بود و دیگری فرزند فقیری. پسر ثروتمند مقداری حلوا داشت و پسر فقیر، مقداری نان خشک. پسر ثروتمند حلوا میخورد و پسر فقیر از او حلوا میخواست. پسر ثروتمند به پسر فقیر گفت: «اگر حلوا میخواهی، باید سگ من باشی». او قبول کرد. پسر ثروتمند گفت: «پس صدای سگ درآور! آن بیچاره، صدای سگ در آورد و او مقداری حلوا پیش پسر فقیر انداخت. این کار، چند بار تکرار شد.
شبلی به آنها نگاه میکرد و میگریست! مریدان از او پرسیدند: برای چه گریانی؟ گفت: «نگاه کنید که طمع چه بر سر مردم میآورد. اگر آن پسر فقیر به همان نان خشک قناعت میکرد و به حلوای آن پسر طمع نمیورزید، هرگز سگ فردی همانند خود نمیشد».[5]
امثال من، اگر بر آن چیزی که خداوند بر ما مقدر کرده، قانع باشیم، لازم نیست این همه جلوی دیگران خم و راست بشویم. مؤمن آزاد است وابستگی ندارد.
2-آرامش
دومین اثر قناعت و سادهزیستی، راحتی و آرامش است. کسی که قانع است، آرامش بیشتری دارد. شما به کسی که سادهزیست نیست و تجملگراست، نگاه کنید. تمام ماه رمضان، همّ و غمش این است که مبل خانهاش را عوض کند که اگر در خانهاش مراسم افطاری گرفت، همه بیایند و ببینند؛ تلویزیون خانهاش را عوض کند که اگر در خانهاش مراسم افطاری گرفت، همه بیایند و ببینند؛ فلان جور غذا جلوی مهمانها بگذارد که همه چشمشان دربیاید. تمام دغدغهاش همین است که چه لباسی بپوشم؛ چه کفشی به پا کنم؛ چه ماشینی سوار بشوم. نصف عمرش دارد توی همین جور چیزها سپری میشود. اما کسانی که زندگی سادهای دارند و قانعند، زندگی راحتی دارند.
ذوالقرنین شخصیت بزرگ و خوبی بود. او بر تمام دنیا حکومت میکرد. در مورد از حضرت ذوالقرنین در سورهی مبارکهی کعص، داستان آمده است.
سنگِ خاک بر سر
یک داستان در مورد ایشان نقل شده است که:
ذوالقرنين از حكماء و دانشمندان شنيده بود در زمين منطقهاى به نام «ظلمات» وجود دارد، كه هيچ كس از پيامبران و غير آنها به آنجا راه نيافته است. تصميم گرفت به سوى آن منطقه سفر كرده و آنجا را نيز كشف كند. او با سپاهى مجهز با صدها نفر حكيم و دانشمند به راه افتاد. سرانجام به آن منطقه رسيد. در همين منطقه، چهل شبانه روز به حركت خود ادامه داد و چيزهاى عجيبى ديد.
تا اين كه ناگاه، شخصى را به صورت جوان زيبا، با لباس سفيد مشاهده كرد كه به آسمان مىنگريست و دستش را بر دهانش نهاده بود. او وقتى صداى خشخش حركت ذوالقرنين را شنيد، گفت: «كيستى؟»
ذوالقرنين گفت: «من هستم و ذوالقرنين نام دارم». او گفت: «يا ذاالقرنين، اَما كَفافُ ما وراك حتى و صَلْتَ اِلى؟» «اى ذوالقرنين! آيا آن چه از پشت سرت را فتح كردى، برايت كافى نبود تا اين كه خود را نزد من رساندهاى؟»
ذو القرنين گفت: «تو كيستى؟ و چرا دست بر دهانت نهادهاى؟» او گفت: «من صاحب صور هستم. روز قيامت نزديك شده و من منتظرم كه فرمان دميدن صور از جانب خدا به من داده شود و صور را بدمم.» سپس سنگى (يا شبيه سنگى) را به طرف ذوالقرنين انداخت و گفت: «اى ذو القرنين اين سنگ را بگير. اگر سير شد، تو نيز سير مىشوى و اگر گرسنه شد، تو نيز گرسنه مىگردى».
ذوالقرنين آن سنگ را برداشت و از همانجا به سوى لشكر و ياران خود بازگشت، و جريان حركت در منطقهی ظلمات و ديدنى هايش را براى آنها شرح داد. سپس، آن سنگ را به آنها نشان داد و گفت: «در منطقهی ظلمانى، جوان زيبا و سفيد پوشى، خود را صاحب صور (اسرافيل) معرفى كرد و اين سنگ را به من داد و گفت: «اگر اين سنگ سير گردد، تو سير مى شوى و اگر گرسنه گردد، گرسنه مى شوى». به من خبر بدهيد كه راز اين سنگ و پيام همراه آن چيست؟»
او دستور داد ترازويى آوردند. آن سنگ را در يك كفهی ترازو نهاد، و سنگى مشابه و هموزن آن در كفهی ديگر. اين سنگ سنگينى كرد. سنگ ديگر در كنار سنگ هموزن نهاد، باز اين سنگ سنگينى كرد. به اين ترتيب، تا هزار سنگ در يك كفهی ترازو نهادند و آن سنگ صاحب صور را در كفهی ديگر. باز همين كفه پايين آمد و خود را نسبت به هزار سنگ مشابه خود سنگينتر نشان داد. حاضران، حيران و شگفت زده شدند و گفتند: «اى سرور ما! ما به راز و مفهوم پيام همراه آن آگاهى نداريم».
حضرت خضر عليهالسلام كه در آنجا حاضر بود، به ذوالقرنين گفت: «اى سرور ما! تو از كسانى كه آگاهى ندارند، سؤال مى كنى. من به راز اين سنگ آگاهى دارم. از من بپرس».
ذوالقرنين گفت: «تو به ما خبر بده، و راز و اسرار اين سنگ را براى ما بيان كن».
خضر عليهالسلام ترازو را به پيش كشيد و آن سنگ را از ذوالقرنين گرفت و در ميان يك كفهی ترازو نهاد. سپس، سنگى هموزن و مشابه آن، در كفهی ديگر ترازو نهاد. سنگ ذوالقرنين مثل سابق سنگينتر بود. خضر مقدارى خاك روى سنگ ذوالقرنين ريخت. با اين كه اين مقدار خاك موجب سنگينى بيشتر مىشد، در عين حال، وقتى كه ترازو را بلند كرد، ديد دو كفهی ترازو مساوى و يكنواخت شد.
همهی حاضران در برابر علم خضر عليهالسلام شگفت زده شده، و بر احترام خود نسبت به خضر عليهالسلام افزودند. سپس حاضران به ذوالقرنين گفتند: «ما راز اين موضوع را ندانستيم و مى دانيم كه خضر عليهالسلام جادوگر نيست. پس چرا ما كه هزار سنگ در كفهی ديگر نهاديم، باز سنگ شما سنگينتر بود، اما خضر عليهالسلام با اين كه مقدارى خاك بر سر سنگ شما ريخت و با يك سنگ سنجيد، دو كفهی ترازو مساوى و يكنواخت شدند؟»
ذوالقرنين به خضر گفت: «علت و راز اين موضوع را براى ما شرح بده».
خضر گفت: «اى سرور من! فرمان خدا در ميان بندگانش نافذ، و سلطان او بر همه چيز قاهر و غالب، و حكمتش بيانگر مشكلات است. خداوند انسانها را به همديگر مبتلا كند، و اكنون من و تو را به همديگر مبتلا نموده است. اى ذوالقرنين! اين سنگ يك مثال است كه صاحب صور (اسرافيل) براى تو زده است. در حقيقت صاحب صور چنين گفته که مثَل انسانها همانند اين سنگ است كه اگر هزار سنگ ديگر را با او بسنجند، باز اين سنگ سنگينتر است. ولى وقتى كه خاك بر سر آن ريختى، سير (معتدل) مى شود و به حال واقعى خود بر مى گردد. مثل تو (ذوالقرنين) نيز همين گونه است، خداوند آن همه ملك در اختيار تو نهاده، به آنها راضى نشدى تا اين كه چيزى را طلب كردى كه هيچ كس قبل از تو آن را طلب نكرده است، و به منطقه اى وارد شده اى كه هيچ انسان و جنى به آن وارد نشده است. صاحب صور مى خواهد اين نصيحت را به تو كند كه: «اِبن آدم لا يشبع حتى بْحثى عليه التراب». انسانها سير نمى شوند، مگر وقتى كه خاك (گور) بر سر آنها بريزد».
ذوالقرنين از اين مثال، سخت تحت تأثير قرار گرفت و گريهی شديدى كرد و گفت: «اى خضر! راست گفتى، صاحب صور براى من اين مثَل را زد، و پس از اين پيشروى، ديگر فرصتى براى من نخواهد بود تا باز به پيشروى ديگر دست بزنم». سپس ذوالقرنين از آن منطقه بازگشت و به سرزمين دَومة الجندل (واقع در سرزمين مرزى بين سوريه و عراق) كه خانهاش بود، مراجعت نمود، و در همانجا بود تا مرگش فرا رسيد.
کسی که انسان قانعی نیست، از همه بیشتر، خودش را اذیت میکند. ببینید، امروزه چهقدر افراد زیر بار قرض رفتند و جلوی هر کس و ناکسی گردن کج کردند، تا این که پول قرض بکنند، آن هم بیدلیل. بعضی وقتها قرض کردن، دلیلی منطقی دارد. اما بعضی وقتها، انسان وامی میخواهد که به هیچ دردی نمیخورد. بعضی وقتها وام میگیریم، چون فقط میخواهیم فلان چیز را ارتقاء بدهیم. با این کار خودمان را کوچک میکنیم.
نسیه نمیخرم!
روزى حضرت امیرالمؤمنین على صلواتاللهعلیه از جلوى مغازه قصّابى كه داراى گوشتهاى خوبى بود، عبور نمود. همینكه چشم قصّاب به آن حضرت افتاد، عرضه داشت: «یا امیرالمؤمنین! گوشت خوب و مناسبى دارم. مقدارى از آن را براى منزل خریدارى نمائید». امام على علیهالسلام فرمود: «پول همراه خود ندارم». قصّاب گفت: «مشكلى نیست. من بابت پول آن صبر مىكنم و هر موقع توانستى پولش را بیاوم». حضرت فرمود: «خیر، من نسبت به خرید گوشت صبر مىنمایم و نسیه نمىخرم». و بدون آن كه گوشت خریدارى نماید، به حركت خود ادامه داد و رفت.[6]
چرا زیر بار قرض بروم؟ راحتی و آرامش در پناه سادهزیستی و قناعت است.
3-سلامت دین
سومین فایده و اثر ساده زیستی و قناعت، سلامت دین است. با قناعت، دین انسان، سالم میماند.
امام علی علیهالسلام میفرمایند: «اقنعوا بالقليل من دنياكم لسلامة دينكم»[7] براي سالم ماندن دينتان، به اندكي از دنياي خود قانع باشيد.
شما ببینید، چهقدر از جنایات تاریخ به خاطر حرص صورت گرفته است؟ مگر جنایت کربلا به خاطر حرص نبود؟ در آن جنایت، عمر سعد حکومتی میخواست؛ شمر ثروتی میخواست؛ تمام کسانی که آمده بودند، یک پولی میخواستند. این میشود حرص. اگر اینها قانع بودند، شمشیر بر فرزند رسول خدا نمیکشیدند. هشت سال دفاع مقدس، به خاطر حرص جهانخواران بود؛ به خاطر حرص صدام و صدامیان بود. در این هشت سال، بیش از دویستهزار گل این کشور، پرپر شد؛ نزدیک به یکمیلیون نفر از این کشور، یا شهید شدند، یا جانباز شدند، یا اسیر شدند، یا به هر نحوی به این جنگ مربوط میشدند؛ افراد زیادی مثل خانودههای شهدا تحتالشعاع این جنایتها قرار گرفتند. اینها به واسطهی چه بود؟ غیر از حرص؟ دین انسان به واسطهی حرص سالم نمیماند.
از آن طرف، کسانی که انسان های سادهزیست و قانعی بودند، دینشان را حفظ کردند.
من بندهی کسی نمیشوم!
عثمان، خلیفهی سوم هر چه تلاش میکرد که ابوذر مبلغی پول از او قبول کند، اما موفق نمیشد. روزی عثمان، توسط یکی از غلامانش پولی برای ابوذر فرستاد و به آن غلام گفت: «اگر ابوذر این پول را بپذیرد، به یمن مژدهی این پذیرش، تو را آزاد خواهم ساخت».
غلام عثمان با خوشحالی، کیسهی پول را نزد ابوذر آورد. اما برخلاف انتظار، هر چه اصرار کرد، ابوذر قبول نکرد. غلام اظهار داشت که این کیسه را بپذیر؛ زیرا اگر بپذیری، عثمان مرا آزاد خواهد کرد. ابوذر با کمال صداقت و صراحت گفت: «اگر پذیرفتن آن، مساوی با آزادی تو است، پذیرفتن آن، مساوی با بندگی من است». و قبول نکرد.[8]
شما میبینید که امروز، آن کسانی می توانند باتقوا، حرف حق بزنند که وابستهی این جناح و آن جناح نباشند. کسانی که وابستگی دارند، نمیتوانند حرف حق بزنند. مواظب باشیم خودمان را وابسته نکنیم. وقتی وابسته شدیم، حرف حق از ما گرفته میشود و نمیتوانیم حرف حق بزنیم؛ چون تا حرف حق بزنیم، حقوقمان از فلان اداره قطع میشود؛ پسرخالهمان در فلان دستگاه ناراحت میشود؛ آن یکی این جوری میشود. خوب، اینها وابستگی است دیگر.
4-ثروت و بینیازی
چهارمین فایدهی قناعت، ثروت و بینیازی است. ثروت و بینیازی در پناه قناعت است، نه در پناه حرص. باید تعریف ما از ثروت عوض شود. ثروت به این نیست که در حساب بانکیمان چند تا صفر وجود دارد؛ بلکه ثروت به این است که چهقدر غنای داخلی داریم؛ چهقدر ثروت داخلی داریم. خیلی از افراد هستند که پولدار اند ولی خودشان را فقیر میدانند؛ چون حریص اند.
گروه 99 سکه
پادشاهى که بر یک کشور بزرگ حکومت مىکرد، از زندگى خود راضى نبود و دلیلش را نیز نمىدانست.
روزى پادشاه در کاخ خود قدم مىزد. هنگامى که از کنار آشپزخانه عبور مىکرد، صداى آوازى را شنید. به دنبال صدا رفت و به آشپز کاخ رسید که روى صورتش برق سعادت و شادى مىدرخشید. پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید: «چرا این قدر شاد هستى؟»
آشپز جواب داد: «قربان، من فقط یک آشپز هستم، اما تلاش مىکنم تا همسر و بچهام را شاد کنم. ما خانهاى حصیرى تهیه کردهایم و به اندازهی خودمان خوراک و پوشاک داریم. بدین سبب من راضى و خوشحال هست».
پس از شنیدن سخنان آشپز، پادشاه با نخست وزیر در این مورد صحبت کرد. نخست وزیر به پادشاه گفت: «قربان، این آشپز هنوز عضو گروه ٩٩ نشده است».
پادشاه با تعجب پرسید: «گروه ٩٩ چیست؟»
نخست وزیر جواب داد: «اگر مىخواهید بدانید که گروه ٩٩ چیست، این کار را انجام دهید: یک کیسه با ٩٩ سکه طلا در مقابل در خانه آشپز بگذارید. به زودى خواهید فهمید که گروه ٩٩ چیست؟»
پادشاه بر اساس حرفهاى نخست وزیر فرمان داد یک کیسه با ٩٩ سکه طلا را در مقابل در خانهی آشپز قرار دهند. آشپز پس از انجام کارها به خانه بازگشت و در مقابل در خانه، آن کیسه را دید. با تعجب کیسه را به اتاق برد و باز کرد. با دیدن سکههاى طلا ابتدا متعجب شد و سپس از شادى بال در آورد. آشپز سکههاى طلا را روى میز گذاشت و آنها را شمرد. ٩٩ سکه؟ آشپز فکر کرد اشتباهى رخ داده است. بارها طلاها را شمرد، ولى واقعاً ٩٩ سکه بود! و تعجب کرد که چرا تنها ٩٩ سکه است و ١٠٠ سکه نیست! فکر کرد که یک سکهی دیگر کجاست و شروع به جستوجوى سکه صدم کرد. اتاقها و حتى حیاط را زیر و رو کرد، اما خسته و کوفته و ناامید بازگشت. آشپز بسیار دلشکسته شد و تصمیم گرفت از فردا بسیار تلاش کند تا یک سکهی طلای دیگر به دست آورد و ثروت خود را هر چه زودتر به یکصد سکهی طلا برساند. تا دیر وقت کار کرد. به همین دلیل، صبح روز بعد، دیرتر از خواب بیدار شد و با همسر و فرزندش دعوا کرد که چرا وى را بیدار نکردهاند! آشپز دیگر مانند گذشته خوشحال نبود و آواز نمىخواند. او فقط تا حد توان کار مىکرد!
پادشاه نمىدانست که چرا این کیسه، چنین بلایى بر سر آشپز آورده است و علت را از نخست وزیر پرسید. نخست وزیر جواب داد: «قربان، حالا این آشپز رسماً به عضویت گروه ٩٩ در آمده است! اعضاى گروه ٩٩ چنین افرادى هستند که زیاد دارند اما راضى نیستند. این، علت اصلى نگرانىهای آنان مىباشد. آنها به همین دلیل، شادى و رضایت را از دست مىدهند».
این افراد پول دارند، اما قانع نیستند. در واقع، اینها فقیرند. اما شما به علماء نگاه کنید. در طول تاریخ، آنها همیشه در فقر زندگی کردند، اما هیچ کس احساس نکرد که آنها فقیرند. ما این مسأله را در حالات بزرگان داریم.
شیخِ گرسنه
آیتالله شیخ مجتبی قزوینی سه روز غذا نخورده بود. وسط مباحثه غش کرد. پزشک آوردند. پزشک گفت این مریضی ندارد. این اصلاً غذا نخورده. رفتند از توی جویهای خیابان، کاهو پیدا کردند و شستند و به ایشان دادند. ایشان خورد. کمی که جان گرفت، نشست و گفت: «خوب، کجای بحث بودیم؟»
آیتالله گلپایگانی -حالا دقیقآً را خاطرم نیست- هفده یا بیستوهفت تا خانه عوض کردند. ایشان مستأجر بودهاند. این بزرگواران غنا داشتند؛ چون سادهزیست بودند و زندگی راحتی داشتند. حضرت علی علیهالسلام ثروتمندترین آدم بود، اما ظاهراً خیلی هم فقیر بود.
حاکم فقیر
یکی از بزرگان عرب، برای مهمانی نزد امام حسن مجتبی علیهالسلام رفت. هنگام غذا که سفره را پهن کردند، مرد عرب شدیداً ناراحت شد و گفت: «من چیزی نمیخورم».
امام حسن علیهالسلام فرمود: «چرا غذا نمی خوری؟»
آن مرد گفت: «ساعتی قبل به فقیری برخورد کردم. اکنون که چشمم به غذا افتاد، به یاد آن فقیر افتادم و دلم سوخت. من نمیتوانم چیزی بخورم، مگر این که شما دستور دهید مقداری از این غذا را برای آن فقیر ببرند».
امام حسن علیهالسلام فرمود: «آن فقیر کیست؟»
مرد عرض کرد: «ساعتی قبل که برای نماز به مسجد رفته بودم، مرد فقیری را دیدم که نماز میخواند. بعد از فراغت از نماز، دستمالش را باز کرد تا افطار کند. شام او نان جو و آب بود. وقتی آن فقیر مرا دید، از من دعوت کرد که با او همغذا شوم، ولی من که عادت به خوردن چنان غذای فقیرانهای نداشتم، دعوت وی را رد کردم. حال اگر ممکن است، مقداری شام برای وی بفرستید».
امام حسن مجتبی علیهالسلام با شنیدن این سخنان به گریه افتاد و فرمود: «او پدرم امیرمؤمنان و خلیفهی مسلمانان، علی علیهالسلام است. او با این که بر سرزمینی بزرگ حکومت میکند، اما مانند فقیرترین مردم زندگی میکند و همیشه غذای ساده میخورد».[9]
نسل خودمان ، همسر و اطرافیانمان را به سادهزیستی تشویق کنیم. امروز، در دنیا و در ایران، مسابقهی تجمل شروع شده است. در صفحهی مجازی صفحه میزنند به نام پولدارهای تهران. به آن چه میگویند؟ لاکچری میگویند؟ مشهدیها هم برای این که کم نیاورند، صفحهای زدند به نام لاکچریهای مشهد! آنهای دیگر هم زدند لاکچریهای شیراز. در این صفحه، میآیند به همدیگر تفاخر میکنند. مثلاً طرف میآید در آن صفحه میگذارد که من دیروز یک جوراب به قیمت پانزده میلیون تومان خریدم! احمق، کسی دارد کلیهاش را به پانزده میلیون تومان میفروشد. تو رفتی جوراب خریدی؟! یا مثلاً طرف ماشین میخرد. عکس ماشینش را در آن صفحه میگذارد. ماشین را به چهار میلیارد تومان خریده است. آن یکی هم، در آن صفحه میگذارد که چشمت دربیاید، بابایم برایم یک ماشین خریده، شش میلیارد تومان! مثلاً همین دیروز که نتایج کنکور ارشد آمد، شما ببینید که در همین دو سه روز، در فضای مجازی چه کار میکنند! عکسهای ماشینهایشان را میگذارند و میگویند بابایم گفته بود اگر ارشد قبول شوی، یک ماشین شش میلیاردی برایت میخرم. آن یکی دیگر میگوید بابایم گفته بود اگر ارشد قبول شوی، برایت ماشین بیست میلیاردی میخرم. این افراد بچهپولدارند؛ حقوقهای نجومی را این ها میگیرند. حقوق نجومی را کسانی که راهپیمایی میروند و انتخابات میروند و درست رأی میدهند، نمیگیرند. اختلاس مال همین افراد است که بچههایشان سوار این جور ماشینها میشوند. ما که اصلاً در عمرمان چنین ماشینهایی را ندیدیم؛ چنین خانههایی را که اینها دارند، ندیدیم. اینها مال بازیگرهای سینماست، مال بازیکنهای فوتبال است، کسانی که بزرگترین مشکلات کشور به واسطهی حمایت اینها از برخی افراد، به وجود میآید. هر اتفاقی که میافتد، به قول معروف، سلبریتیها میآیند به تمام فضاهای کشور گند میزنند. مثلاً وقتی زلزله میشود، به جای این که مردم را به کمک تشویق بکنند، مردم را به خودشان وابسته میکنند. چندی پیش، زلزله رخ داده است. چه مدتی از زلزله گذشته است؟ هنوز خانههای مردم زلزلهزده ساخته نشده، اما اینها عکسهای یادگاریشان را هم گرفتهاند و پولشان را هم از مردم گرفتهاند. آدم نمیشود هر حرفی را بزند، وگرنه من بعضی از کارهایی را که اینها انجام میدهند، عرض میکردم. اینها نماد تفاخرند. اگر اینها الگو باشند، الگوهای خیلی خطرناکی هستند.
4-حسابرسی آسان
چهارمین مورد از فواید و آثار قناعت و سادهزیستی، حسابرسی آسان است. کسانی که زندگی سادهای ندارند، حسابرسیشان هم آسان نیست.
امام حسن علیهالسلام فرمودند: «إنَّ الدُّنْيا في حَلالِها حِسابٌ، وَ في حَرامِها عِقابٌ».[10] چيزهاي دنيا اگر حلال باشد، حساب و بررسي ميشود و اگر از حرام به دست آيد، عذاب و عقاب دارد.
در حرامش که هیچ، در حلالش هم حساب است. خوب، هر چه آدم حسابش کمتر باشد، آسانتر رد میشود.
پای برهنه روی سنگ داغ
روزی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم یک درهم به سلمان و یک درهم به ابوذر داد. سلمان درهم خود را انفاق کرد و به بینوایی بخشید، ولی ابوذر با آن لوازمی خرید. روز بعد، پیامبر دستور داد آتشی افروختند. سنگی نیز روی آن گذاشتند. همین که سنگ گرم شد و حرارت و شعلههای آتش در سنگ اثر کرد، سلمان و ابوذر را فراخواند و فرمود: «هرکدام باید بالای این سنگ بروید و حساب درهم دیروز را پس بدهید».
سلمان بدون درنگ و ترس، پای بر سنگ گذاشت و گفت: «در راه خدا انفاق کردم» و پایین آمد.
وقتی که نوبت به ابوذر رسید، ترس او را فراگرفت و از این که پای برهنه روی سنگ داغ بگذارد و خرید خود را شرح دهد، وحشت داشت. پیامبرفرمود: «از تو گذشتم؛ زیرا حسابت به طول میانجامد، ولی بدان که صحرای محشر از این سنگ داغتر است».[11]
هر چه آدم بارش سبکتر باشد، راحتتر است.
آفتابه به دست
موقعی که سلمان حاکم مدائن بود، سیل آمد. همه گفتند، سریع وسایلشان را از خانهیشان بیرون بیاورند. دیدند سلمان اولین نفری است که از خانه بیرون آمد. یک آفتابه دستش بود؛ یک چوب سر دوشش بود و یک بقچه هم به سر چوب بود. کل اموالش همین بود. چیزی نداشت که بخواهد وابستهاش باشد.
حالا نه این که در اسبابکشیمان فقط یک آفتابه در دستمان باشد. ما هم این را متوجه میشویم که امروز، دیگر نمیشود آن طوری باشیم، ولی در دوران خودمان، قناعت داشته باشیم. بحث ما مربوط به هر دورانی است. در آن دوران، سادهزیستی به آن شکل بود و در این دوران، به شکلی دیگر است.
آن سادهزیستی که مد نظر ماست، سادهزیستی زاهدانه و عاقلانه است، نه سادهزیستی صوفیانه و مزوّرانه و نه مثل درویشها. البته در قدیم، درویش بود، نه درویشهای الآن که در منطقهی پاسداران تهران، در جای گران تهران، خانه دارند؛ ماشینهای آنچنانی دارند. این هم چیز جالبی است! آن سادهزیستی عاقلانه که در پرتو دین است، مدّ نظر ماست، نه کارهای من در آوردی. بعضی وقتها، افراد برای عوامفریبی یک کارهایی انجام میدهند، اما این سادهزیستی نمیشود. سادهزیستی یعنی درست زندگی کردن، نه اینکه یک جوری زندگی کنیم که همه ببینند و بگویند که فلانی چه زندگی سادهای دارد. نه، واقعاً ساده باشیم و اعتقادمان این باشد.
پس، دومین مورد از اصول اقتصادی یک جامعهی قرآنی که خدمت شما عرض کردم، اصل قناعت و سادهزیستی است.
إنشاءالله خداوند زندگیهای همهیمان را زندگی قناعتی قرار بدهد؛ به همهیمان، غنای درونی عنایت بفرماید؛ همهی مشکلات مردم، مشکلات مادی و معنوی، همه را مرتفع بفرماید؛ مشکلات گرانی و فقر را مرتفع بفرماید؛ باران رحمتش را بر سر همه نازل بفرماید.
[1] . تحریر المواعظ العددیه، ص343 .
[2] . با تغییرات از : شمس، محمدرضا، 1394 ، افسانههاي اينور آب، تهران، نشر افق، چاپ اول.
[3] . بحارالانوار، ج 76 ، ص 180 .
[4] . شرح اصول کافى، ج 8 ، ص 181.
[5] . قابوسنامه، عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر .
[6] . ارشاد القلوب دیلمى، ص 119.
[7] . غرر الحكم، حدیث 2549 .
[8] . سید محسن الامین العاملی، اعیان الشیعه، ج 4، ص231 .
[9] . آدابی از قرآن، ص ۲۸۲ .
[10] . كلمة الإمام الحسن عليه السلام ، ص 36 .
[11] . آشنایی با اسوه ها، سلمان فارسی، ص 125 ؛ به نقل از پند تاریخ، ج 1 ، ص 190.
بدون دیدگاه