سیدنعمتاللهجزائری میگوید: «[…] علامه مجلسی از دنیا رفت. ایشان را خواب دیدم. گفتم: «چه شد؟» فرمودند: «یک روزی در اصفهان، مردم اطراف فرد بدهکاری را گرفته بودند و با شدت، به او برخورد میکردند به جهت مطالباتی که داشتند و بدهکار نمیتوانست اداء دین کند. من به مردم گفتم: «هر چه از او طلب دارید، من به شما میدهم. او را رها کنید». و همین عمل، باعث نجات من شد. این نعمتهای بهشتی که خداوند به من عنایت کرده، به جهت کمک به چنین افرادی بوده است. اگر من آن نعمتها را نمیداشتم، چگونه میتوانستم به بدهکاری کمک کنم؟» متوجه شدم حق با مرحوم علامه مجلسی است».[1]
[1] . منتخب التواریخ، ص ۶۷۲ .
بدون دیدگاه