عین الدوله از وزرای قاجار بود. روزی از خانه بیرون آمد و دو فقیر را دید که پشت در خانهی او نشستهاند و هرکدام ذکری بر لب دارند؛ یکی می گوید: «کار، خوبه عین الدوله درست کنه» و دیگری میگوید: «کار، خوبه خدا درست کنه»
عین الدوله وقتی این صحبتها را شنید، خوشش آمد و دستور داد که یک سکهی اشرفی درون ظرفی بگذارند و روی آن غذا بکشند و به فقیر اولی که از او تعریف میکرد، بدهند. آن فقیر، که به طمع پول نشسته بود، ظرف غذا را گرفت و با ناراحتی آن را به فقیر دومی داد. فقیر دومی هم غذا را خورد، پول را برداشت و رفت. عین الدوله فردای آن روز، باز فقیر اولی را بر در خانهی خود دید. گفت: «مگر دیروز پول را برنداشتی؟ دیگر چه میخواهی؟» فقیر گفت: «ما که پولی ندیدیم؛ اگر منظورت ظرف غذاست که آن را به فقیر دیگری دادم». عین الدوله لبخندی زد و گفت: «بله! حقیقت را همان فقیر میگفت! کار خوبه خدا درست کنه، عین الدوله سگ کیه؟»
بدون دیدگاه