آخرین بار در حرم حضرت معصومه(س) دیدمش. اسلحه ای به کمر داشت. می‌گفت: «حسین علاء برای قراردادی در راه بغداد است. قرار است او را در تهران ترور کنیم. اگر نشد. من کارش را در اهواز تمام می‌کنم.» ولی او را در اهواز دستگیر کردند و سوء قصد به علاء هم نافرجام ماند. وقتی از اهواز به تهران منتقلش کردند، بختیار رئیس ساواک به مادرش توهین کرد، او هم گفته بود: «به من فحشی نده، من سیدم و مادرم فاطمه زهر (س) است.» ولی دوباره فحش می‌شنود. به سمت بختیار حمله می‌کند. صدای گلوله بلند می‌شود.

جواب دفاع عبدالحسین واحدی -یار نزدیک نواب- از عقیده و شرفش 5 تیر بود.[1]

[1]. خاطرات حجت الاسلام شجونی، تاد وين علیرضا اسماعیلی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ، ۱۳۸۱، ص 488.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید