ده تا کامیون می بردیم منطقه ؛ پر مهمات. رسیدیم بانه هوا تاریک تاریک شده بود. تا خط هنوز راه بود. دیدیم اگر برویم، خطرناک است. توی شهر در هر جای دولتی را که زدیم، اجازه ندادند کامیون را توی حیاطشان بگذاریم. می گفتند « اینجا امنیت نداره ! » مانده بودیم چه کنیم. زنگ زدیم به آقا مهدی و موضوع را بهش گفتیم. گفت « قل هوالله بخونید و بیاین. منتظرتونم». [1]
[1] . یادگاران، جلد سه، کتاب شهید مهدی باکری، ص 29
بدون دیدگاه