یك بار، ناصرالدین شاه با عده‌اى از اعیان و اشراف به دیدن جلوه رفت. وقتى وارد حجره شد، جلوه در حال نماز بود. ناصرالدین شاه فوراً قلیان را برداشته به طرف حوض رفت تا آب قلیان را عوض كند. ملتزمین ركاب، همگى پیش دودیده، با فروتنى به عرض رسانیدند: «قربان، ما غلامان همه حاضر باشیم و قبله‌ی عالم چنین كارى كنند!».

شاه نگاهى به آن‌ها نمود و گفت: «چه زبان نفهمى هستید كه نمى ‌دانید من این كار را براى ثواب مى ‌كنم كه از بركت وجود آن سید، آمرزیده شوم. زیرا تا امروز نتوانسته ‌ام به او خدمتى كرده باشم. چون كه نه چیزى از من مى‌‌خواهد و نه من مى ‌توانم چیزى به او بقبولانم. اكنون هم در حال نماز بود و الّا نمى‌گذاشت هیچ كس براى او آب قلیان عوض كند».

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید