شهیدی بود كه همیشه ذکرش این بود: یابن الزهرا… یا بیا یک نگاهی به من کن … یا به دستت مرا در کفن کن. از بس این شهید به امام زمان عجل‌‌الله‌‌تعالی‌‌فرجه‌‌الشریف علاقه داشته است. به دوست روحانی خود وصیت می کند اگر من شهید شدم دوست دارم در مجلس ختم من تو سخنرانی کنی. آن روحاني می‌‌گوید ما از جبهه برگشتیم وقتی آمدیم دیدیم عکس شهید را زده‌‌اند. پیش پدر و مادر آمدم گفتم این شهید چنین وصیتی کرده است آيا من مي توانم در مجلس ختم او سخنرانی کنم؟ آنان اجازه دادند. در مجلس سخنرانی کردم بعد گفتم ذکر شهید این بوده است.

یابن الزهرا…یا بیا یک نگاهی به من کن…یا به دستت مرا در کفن کن

وقتی این جمله را گفتم، یک نفر بلند شد و شروع كرد فرياد زدن. وقتي آرام شد گفت: من غسال هستم دیشب آخرهاي شب به من گفتند يكي از شهدا فردا بايد تشييع شود و چون پشت جبهه شهيد شده است بايد او را غسل دهي. وقتی که می خواستم این شهید را کفن کنم دیدم یک شخص بزرگواری وارد شد. گفت: برو بیرون من خودم باید این شهید را کفن کنم. من رفتم. در وسط راه با خود گفتم اين شخص كه بود و چرا مرا بيرون كرد .با عجله برگشتم و ديدم اين شهيد كفن شده و تمام فضای این ساختمان غسال خانه بوی عطر گرفته بود. از ديشب نمي‌‌دانستم رمز اين جريان چه بود و آن آقا كه بود؛ اما حالا فهميدم.[1]

[1] . کتاب روایت مقدس، موسسه روایت سیره شهدا، ص ۹۶ به نقل از کتاب میر مهر، سید مسعود پور سیدآقایی، ص ۱۱۷ .

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید