خوارج، عبدالله بن خَبّاب بن اَرَتّ از یاران حضرت علی علیه السلام، و همسرش را در مسیر بصره به کوفه دستگیر کردند[1] و نظر وی درباره را حضرت علی علیه السلام قبل از حکمیت و پس از آن را جویا شدند و وی را از شیفتگان حضرت علی علیه السلام یافتند.[2] خوارج ابتدا به عبدالله امان داده و از او خواستند حدیثی از پیامبر(ص) نقل کند، عبدالله گفت: پدرم از رسول خدا(ص) روایت کرده است، بعد از من فتنه‌ای پیش می‌آید که قلب مرد در آن می‌میرد، همچنان که بدنش می‌میرد، شب مؤمن است و روز کافر.»

این حدیث به مذاق آنان خوش نیامد و گفتند: به خدا سوگند، تو را طوری خواهیم کشت که قبل از تو کسی آن طور کشته نشده باشد. آن گاه وی را گرفته و دستهایش را بستند. وی را همراه همسرش که حامله بود به زیر درخت خرمایی آوردند. در این هنگام خرمایی از آن درخت بر زمین افتاد، یکی از خوارج آن خرما را خورده و مورد اعتراض دوستانش قرار گرفت که آیا بدون اجازه خرمای دیگری را می‌خوری. مرد خرما را از دهان بیرون انداخت. یکی از خوارج شمشیر کشید و خوکی از اهل ذمه را کشت. بعضی از همراهان معترض شدند. مردی که خوک را کشته بود، نزد صاحب آن رفته و صاحب آن را راضی کرد.

ابن خباب وقتی کارهای آنان را دید گفت: اگر شما در آنچه انجام می‌دهید صادق باشید، آسیبی از شما به من نخواهد رسید. به خدا سوگند من در اسلام کاری انجام نداده‌ام که موجب بیرون رفتن من از اسلام گردد. من مؤمن هستم شما به من امان دادید.[3]

 خوارج گفتند: کشتن تو و این خوک برای ما یکسان است و وی را به شهادت رسانده[4] و خونش در آب جاری شد.[5] سپس به سراغ همسر عبدالله رفتند، وی گفت من زنم آیا از خدا نمی‌ترسید، اما آنان شکشمش را پاره کردند[6] و جنین او را نیز سر بریدند.[7]

[1] أسدالغابة،ج۳،ص:۱۱۹

[2] إحقاق الحق، الشوشتری،ج۳۲،ص:۵۳۳

[3]  امامت وسیاست/ترجمه،ص:۱۷۵

[4] موسوعة التاریخ الإسلامی، الیوسفی الغروی،ج۵،ص۲۳۸

[5] أسدالغابة،ج۳،ص:۱۱۹

[6] أسدالغابة،ج۳،ص:۱۱۹

[7] امامت وسیاست/ترجمه،ص:۱۷۵

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید