طلبهای میگفت رفتم یک روستایی برای تبلیغ. مردم نشسته بودند و قرآن می خواندند. همه اشتباه می خواندند. گفتم نمی خواهد قرآن بخوانید بیایید و حمد و سوره را بخوانید ببینم درست می خوانید. همه را غلط خواندند. من خیلی خودم را گرفتم و گفتم الان حمد و سوره ای برای آنها می خوانم که آنها کیف کنند. چند آیه را خواندم بقیه را هر چه فکر کردم به خاطرم نیامد.
بدون دیدگاه