شخصی تعریف می‌کند همه دور هم نشسته بودیم. اصغر برگشت گفت: احمد، تو که کاری بلد نیستی. فکر کنم تو جبهه جاروکشی می کنی، ها؟

احمد سرش را پایین انداخت، لب خند زد و گفت: ای. . . تو همین مایه ها.

 از مکه که برگشته بود، آقای فراهانی یک دسته گل بزرگ فرستاده بود درِ خانه. یک کارت هم بود که رویش نوشته بود تقدیم به فرمانده رشید تیپ بیست و هفت محمد رسول الله، حاج احمد متوسلیان. [1]

[1] یادگاران، جلد 9 کتاب شهید متوسلیان، ص 48

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید