تواضع:
(از سلسله جلسات اصول حاکم بر جامعه قرآنی – جلسه سوم)
اگر در یک جامعه ای تواضع نباشد، اگر در یک جامعه ای تکبر باشد، آن جامعه نمیتواند نام خود را جامعه قرآنی بگذارد. چقدر خداوند در قرآن پیرامون تواضع صحبت میکند. مگر خداوند در قرآن به پیامبر امر نمی کند: «وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ» [1]
و این کارها را فراوان مپندار و به خاطر انجام آنها بر خدا منّت مگذار.
اگر یک نفر در عالم بخواهد منت بگذارد فقط آن پیامبر (صلی الله علیه و آله) است. چون کاری که پیامبر به این بزرگی انجام داد چه کسی می تواند انجام دهد. تمام بشر مدیون پیامبر است، چه مسیحی ها و چه یهودی ها، چه بی دین ها و کافر ها، همه مدیون پیامبران هستند. دین مدیون پیامبر (صلی الله علیه و آله) است. طب مدیون پیامبر است، نجوم مدیون پیامبر است، انسانیت مدیون پیامبر است، همه چیز مدیون پیامبر است، اگر یکی بخواهد منّت بگذارد، پیامبر است.
«وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنين» [2]
نه تنها نباید منت بگذارید بلکه باید بال تواضع خود را نیز برای مومنین پهن کنید. باید برای مومنین متواضع باشید، هر چه انسان بزرگتر باشد تواضعش باید بیشتر باشد.
درختی که میوه داشته باشد افتاده است چون بار آن سنگین است و پایین می آید. ولی درختی که میوه ندارد همینطور بالا می رود. پیامبر (صلی الله علیه و آله) درخت میوه دار بود. تواضعش و افتادگیش بیشتر بود. حضرت علی (علیه السلام) می فرمایند: «أَشرَفُ الخَلائِقِ التَّواضُعُ و َالحِلمُ و َلينُ الجانِبِ»؛ شريف ترين اخلاق، تواضع، بردبارى و نرم خويى است. [3]
پس بهترین اخلاق ابتدا تواضع است. کسی بتواند تواضع داشته باشد.
اولین ویژگی عبادالرحمان چه ویژگی است؟
«وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَاماً» [4]
عبادالرحمن کسانی هستند که روی زمین بی تکبر راه می روند.
اگر میخواهیم ببینیم یک عالم، عالم عامل هست، ببینیم آیا تواضع دارد یا نه.
شیخ بهایی و میرداماد
میرداماد سوار بر اسب در جاده جلو می رفت. شاه عباس صفوی و همراهانش کمی جلوتر بودند. شیخ بهائی سوار بر اسب چابکی جلوتر از همه پیش می رفت. اسب شیخ جست و خیز می کرد و سوارش محکم به زین چسبیده بود تا زمین نخورد. میرداماد سرعت اسبش را زیادتر کرد اما اسب نمی توانست اندام سنگین او را جلو ببرد. شاه به میرداماد نزدیک شد و با لبخند به شیخ اشاره کرد و گفت: جناب میر، می بینید که این شیخ پای بند ادب نیست و بی توجه به حضور این همه آدم های بزرگوار از جمله جنابعالی جلوتر از همه می رود. میرداماد مقصود مؤذیانه شاه را فهمید و پاسخ داد: اینطور نیست، شیخ انسان دانشمند و بزرگی است و اسب او از اینکه چنین شخصی بر پشتش سوار شده از خوشحالی جست و خیز می کند و شیخ را جلوتر از همه می برد. شاه اسبش را تاخت و به شیخ بهائی رسید. شیخ گفت: این اسب خیلی سرکش است و تا به مقصد برسیم مرا بیچاره می کند. شاه مؤذیانه گفت: علتش این است که شما لاغر هستید و به اندازه کافی بر پشت اسب فشار نمی آید، درست برعکس میرداماد که با جثه سنگینش، اسب را خسته می کند. شاه ادامه داد: تا جایی که من دیده ام، متفکران در غذا خوردن قناعت می کنند و به همین علت لاغر هستند، مثل جنابعالی، ولی میرداماد، آن قدر در خوردن حریص است که چنین جثه ای دارد. شیخ آهی کشید و گفت: این طور نیست، میر فقط در اندوختن دانش حرص می زند و بزرگی جثه او مادرزادی است و ربطی به پرخوری ندارد. و اسب او به علت حمل وجودی گرانقدر که کوهها هم تحمل سنگینی دانش او را ندارند خسته شده است. شاه عباس که متوجه اعتماد متقابل دو دانشمند شد سکوت کرد و به فکر فرورفت.[5]
این جریان در علما زیاد است.
تعطیلی درس همزمان، با درس امام رحمت الله علیه
آیت الله بهاء الدینی گوید: بنده قبل از سال 42 درس خارج فقه داشتم. یک سال هنگام شروع احساس کردم ساعت درس بنده با درس آقا روح الله همزمان است و به خاطر تقویت درس ایشان و احترام به آن بزرگوار درس خود را تعطیل کردم. پس از انقلاب چون در دادگاه های کشور به نظر آقا روح الله عمل می شد بنده درس خارج فقه قضا را تعطیل کردم. مبادا نتیجه بحث ما مخالف نظرهای ایشان تلقی شود و موجب اختلاف و با تضعیف نظام گردد. [6]
چقدر یک عالم می تواند تواضع داشته باشد. در جریان های آخر ماه رمضان شما می توانید تواضع مراجع را ببینید. فتوای یک مرجع این است که مثلا امروز عید فطر نیست و فردا عید فطر است. مرجع است و مطمئن است که نظر خود درست است و تا مطمئن نباشد که فتوا نمی دهد. یک بار نمی بینیم که نماز عید برگزار بکنند. چرا؟ چون تضعیف رهبری میشود. آیتالله سیستانی و آیتالله مکارم کوه علم اند. قبل آن آیتالله بهجت و آیت الله وحید بودند. خیلی وقت ها می بینید که اینها میگویند روز بعد عید فطر است. ولی یکبار نمی بینید که بیایند داخل خیابان های قم و نماز عید فطر را خودشان برگزار کنند. اصلا این جور چیزها نیست. اینها تواضع می شود. مثلا آیت الله وحید نمیگویند که مقام معظم رهبری سن فرزند من را دارند چرا باید به حرف او عمل کنم. نه اصلاً، این اوج تواضع مراجع است. اما بعضی مقلدین از این کارها انجام می دهند ولی خود مراجع اینگونه نیستند. چه تواضعی حاکم است بر این افراد.
حضرت علی (علیه السلام) می فرمایند: «إِذا تَفَقَّهَ الرَّفيعُ تَواضَعَ»؛ انسان بلند مرتبه چون به فهم و دانايى رسد، متواضع مى شود. [7]
نماز مصداق تواضع است «تَنزیهاً لَکم عَن الکِبرِ». نماز واجب شد که مردم کبر و تکبر را کنار بگذارند. کسی که روزی ۳۴ بار سرش را روی خاک زد، این شخص تواضع پیدا میکند. حالا پیامبر که پیامبر بود باید بیشتر از همه سر به خاک بزند. «فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ» نماز شب و نافله ها بر ما واجب نیست اما بر پیامبر واجب بود. یعنی اگر ما ۳۴ بار سجده می کنیم، پیامبر باید بالای صد بار سجده می کرد. چون پیامبر بود و باید تواضع اش بیشتر می شد.
نوکر بسیجی ها
دیدم از بچه های گردان ما نیست، ولی مدام این طرف و آن طرف سرک می کشد و از وضع خط و بچه ها سراغ می گیرد. آخر سر کفری شدم با تندی گفتم «اصلا تو کی هستی ان قدر سین جیم می کنی؟» خیلی آرام جواب داد نوکر شما بسیجی ها هستم.[8]
این میشود تواضع، به او میگویند چه کاره ای، می گوید من نوکر شما هستم. حقیقت را میگفت و تعارف نداشت. در سیره آنها نگاه کنید.
تواضع شهید زین الدین
شخص دیگری می گوید: وقتی رسیدم دستشویی، دیدم آفتابه ها خالی اند. باید تا هور می رفتم. زورم آمد. یک بسیجی آن اطراف بود. گفتم «دستت درد نکنه. این آفتابه رو آب می کنی؟» رفت و آمد. آبش کثیف بود. گفتم «برادر جان! اگه از صدمتر بالاتر آب می کردی، تمیز تر بود. » دوباره آفتابه را برداشت و رفت. بعد ها شناختمش. طفلکی زین الدین بود. [9]
اینها تواضع می شود. الان هم در فرماندهان نظامی و مسئولین ما هستند اما کاش بیشتر باشند. در همین دوران ها هم زیادند مانند شهید صیاد شیرازی.
تواضع شهید صیاد شیرازی
سربازش می گوید: بهترین فرصت بود. حدس زدم خواب است. پوتینش را از جلوی سنگر برداشتم و به سوی آشپزخانه دویدم. فرچه و قوطی واکس را از توی کشوم برداشتم و شروع کردم.
هنوز یک لنگه اش مانده بود که سر و کله ی یکی از افسرها پیدا شد. حدس زدم که آمده دنبال پوتین تیمسار. به روی خودم نیاوردم. حتی ازجا بلند نشدم. تند و تند فرچه می کشیدم. یک دفعه، سر و کله ی خودش پیدا شد. به آن افسر گفت: شما گفتید پوتین های منو واکس بزنه؟
ـ نه خیر، به هیچ وجه.
طرفم آمد. نزدیکم که رسید، گفت: پسرم، شما خودت باید دو سال خدمت سربازیت را انجام بدی، منم باید خودم پوتین هام را واکس بزنم.
روی زمین نشست. پوتین ها را ازم گرفت و شروع کرد به فرچه کشیدن. دست خودم نبود؛ دوستش داشتم.[10]
این تواضع می شود. حالا کمتر است ولی در زمان شاه بسیار بود، این سربازها توالتهای خانه فرماندهان را نیز باید می شستند. فرمانده در جمهوری اسلامی تواضع بالایی دارد.
حضرت علی (علیه السلام) می فرماید: «مَا أَضَرَّ الْمَحَاسِنَ كَالْعُجْب» [11]هیچ چیز به اندازه عجب به خوبی ها لطمه نمیزند.
امام باقر يا امام صادق (علیه السلام) فرمودند: دو مرد به مسجد رفتند، يكى عابد بود و يكى فاسق، از مسجد بدر آمدند، آن فاسق مقام صدّيق داشت و آن عابد، فاسق بود؛ و اين براى آن است كه عابد به مسجد رود و به عبادتِ خود می نازد و همه انديشه اش در اين است و فكر فاسق و بدكار دنبال پشيمانى از كارِ بد و توبه است و از خدا عزّ و جل درباره هر چه گناه كرده است آمرزش مى خواهد. [12]
تکبر انسان را جهنمی می کند، هر چقدر عبادت کنید. عبادت ما بیشتر از ابلیس که نیست.
«ابی و استکبر»، تکبر کرد جهنمی شد. ما هم تکبر کنیم جهنمی می شویم. در تفسیر صحیفه سجادیه در دعای مکارم الأخلاق امام سجاد (علیه السلام) می فرمایند:
«و عبدنی لک» خداوندا مرا بنده خودت قرار بده.
و بلافاصله آفت عبادت را مطرح میکنند.
«و لا تفسد عبادتی بالعجب» خداوند، نکند که من تکبر پیدا بکنم.
جاروکشی جبهه ها
شخصی تعریف میکند همه دور هم نشسته بودیم. اصغر برگشت گفت: احمد، تو که کاری بلد نیستی. فکر کنم تو جبهه جاروکشی می کنی، ها؟
احمد سرش را پایین انداخت، لب خند زد و گفت: ای. . . تو همین مایه ها.
از مکه که برگشته بود، آقای فراهانی یک دسته گل بزرگ فرستاده بود درِ خانه. یک کارت هم بود که رویش نوشته بود تقدیم به فرمانده رشید تیپ بیست و هفت محمد رسول الله، حاج احمد متوسلیان. [13]
شهید حسین خرازی
پدر شهید حاج حسین خرازی می گفت: چند ماهی بود ازش خبری نداشتیم. مادرش می گفت« خرازی! پاشو برو ببین چی شد این بچه؟ زنده است یا مرده؟» می گفتم«کجا برم دنبالش آخه؟ کار و زندگی دارم خانوم. جبهه یه وجب دو وجب نیست. از کجا پیداش کنم؟» رفته بودیم نماز جمعه. حاج آقا آخر خطبه ها گفت حسین خرازی را دعا کنید. آمدم خانه. به مادرش گفتم. گفت «حسین ما رو می گفت؟» گفتم «چی شده که امام جمعه هم می شناسدش؟» نمی دانستیم فرمانده لشکر اصفهان است. [14]
خانواده شان نمیدانستند که فرمانده سپاه اصفهان است، اینها میشود تواضع که آدم بعد از شهادت فرزندش بفهمد که بود.
در همین شهدای عزیز مدافع حرم آدم نمیداند که بعضی از اینها چه شخصیت های بزرگ هستند. شهید توسلی معروف به ابوحامد همه دیده بودید. در هیئت فاطمیون میآمد، اما نمیدانستم که ایشان فرمانده تیپ فاطمیون است. تیپ فاطمیون که اسم آن لرزه بر اندام داعش می انداخت. به محض اینکه میگفتند فاطمیون آمدند، کار آنها تمام بود. فرمانده دلاور، شهید متوسلیان بود.
تواضع یعنی اینکه بعد از شهادت بفهمیم که این ها که بودند. یکبار نگویند که ما فرمانده هستیم. ما شنیده بودیم که ۱۵ نفره نگذاشتند حرم حضرت زینب دست داعش بیفتد. نمی دانستیم این ۱۵ نفر که بودند بعدها فهمیدیم که فرمانده آن ها ابوحامد بوده است. خداوند بی خود کسی را قبول نمی کند. بله این زالو صفت ها و خفاش های عالم نمی فهمند شهادت یعنی چه. مانند همین مرد کم عقل که گفته بود با آوردن این ۱۳۰ شهید میخواستند جشن پیروزی رئیسجمهور را به هم بزنند.
چه کسی ایشان را رئیسجمهور کرد. همین شهدا بودند. اگر این شهدا نبودند این آقایان رئیس جمهور بودند؟ جشن ریاست جمهوری اینها را شهدا به هم زدند، یا اینکه قبلاً گفتند در وسط مذاکره با آمریکا ۱۷۵ شهید دست بسته آوردند میخواستند مذاکرات را به هم بزنند. این را وزیر امور خارجه گفته بود. اگر این شهدا نبودند میگذاشتند شما آن طرف باشید. آدم تأسف می خورد. ما دائم دعا میکنیم که اگر قرار است عاقبت ما هم برای شهدا اینجوری شود همین الان بمیریم، که روزی در مقابل شهدا بایستیم به خاطر اینکه به مطامع سیاسی خود برسیم. انسان تأسف می خورد بعضی از این آقایان را می بیند. موقعی که این شهدا شهید شدند، این آقایان در فرانسه و آمریکا درس می خواندند حالا بعد جنگ آمده اند و مسئولیت گرفته اند و برای شهدا این حرف را می زنند. برای هرکس دیگری می خواهند بگویند بگویند شهدا را چه کار دارند. آنها را چه به شهدا.
برای هیچ چیز انسان اینقدر نمی سوزد که وقتی هنوز بچه های یتیم شهدا هستند، هنوز آرمیتا ها و امثال اینها نمردند انقلاب را اینها این گونه دارند استحاله می کنند. آدم چه بگوید. عرض کردم که شهید خرازی بود که پدرش نمی دانست که پسرش چه کاره است.
تواضع حاج حسین خرازی
کسی می گفت : رفتم بیرون، برگشتم. هنوز حرف می زدند. پیرمرد می گفت «جوان! دستت چی شده؟ جبهه این طوری شدی یا مادر زادیه؟» حاج حسین خندید. آن یکی دستش را آورد بالا. گفت «این جای اون یکی رو هم پر می کنه. یه بار تو اصفهان با همین یه دست ده دوازده کیلو میوه خریدم برای مادرم.» پیرمرد ساکت بود. حوصله ام سر رفت. پرسیدم «پدر جان! تازه اومده ای لشکر؟» حواسش نبود. گفت: «این، چه جوان بی تکبری بود. ازش خوشم اومد. دیدی چه طور حرفو عوض کرد؟ اسمش چیه؟» گفتم: «حاج حسین خرازی» راست نشست. گفت: «حسین خرازی؟ فرمانده لشکر؟»[15]
این تواضع می شود. حالا بعضی ها یک عدد آبلیمو برای جبهه می فرستند، فتوکپی آن را همه جا می برند. می گویند شما فکر کردید پسته های جبهه را چه کسی تامین میکرد؟ ما بودیم، آبلیموهای جبهه را ما می دادیم، رب های جبهه را ما میدادیم. فکر کرده همه چیز همین است. اما از آن طرف بعضی افراد بودند که متکبر بودند. یکی همین محمدرضا پهلوی بود. تکبر عجیبی داشت. این خاندان پهلوی تکبر عجیبی داشتند. یا همین قذافی که تکبر او خیلی عجیب بود. میگویند یک جایی درست کرده بود، خودش انتهای مجلس مینشست و موقعی که افراد دیدن او می آمدند، سر در ورودی کوچک بود و همه باید خم میشدند و میآمدند داخل. قذافی آنجا می نشست، تا وقتی همه وارد می شوند تعظیم کنند تا همه فکر کنند که به او تعظیم می کنند. کبر را ببینید. اما بعضی از انسان ها که زرنگ و انقلابی هستند در همین دنیا حال قذافی را گرفتند. مقام معظم رهبری وقتی رئیسجمهور بودند وقتی رفتند دیدار قذافی باید خم میشد. حضرت آقا پشت می کنند و از پشت به داخل می روند. فرق انقلابی با دیپلمات این است. این انقلابی است. دیدید که آخر وضع قذافی چه شد.
کسی که تکبر داشته باشد اینگونه است. نمرود تکبر داشت. نمرود با چه چیزی از دنیا رفت با پشه ایی که در بینی او رفت و فلج شد. نصف بدنش فلج شده و همان جا ماند. آنقدر نمرود سرش را به دیوار زد تا پشه بیرون بیاید سرش متلاشی شد و مرد.
این آخر تکبر است. انسان باید مراقبت داشته باشد. در گذشته و همین امروزه نیز در سر در زورخانهها جملاتی زده اند که همه آنها مربوط به تواضع است.
افتادگی آموز اگر طالب فیضی هرگز نخورد آب زمینی که بلند است
اینهایی که ورزش باستانی میکردند، ببینید چقدر تواضع دارند. یا کشتی گیر های قدیم. البته الان هم کمابیش هستند، ولی در گذشته، کسانی بدنسازی می رفتند که افتادگی آنها بیشتر شود نه پزشان جلوی دیگران.
حضرت علی (علیه السلام) می فرمایند: عجب از کمال جلوگیری می کند.
کسی که عجب و تکبر داشت کمال پیدا نمی کند. باید انسان مراقبت داشته باشد.
حالا ماشین ما مدل بالا است نکند در خیابان در رانندگی حق را به خودمان بدهیم. خانه مان بزرگ است نکند یک بار خواستگاری که برای دخترمان آمد بگوییم خانه اش کوچک است و جواب رد بدهیم. بعد میگویند در شان ما نیستند. آن را چه کسی مشخص کرده است. چون خانه ما بزرگتر است پس شان ما بالاتر است. نکند یک بار چون مدرک تحصیلی مان بالاتر است بی سوادها را مسخره کنیم. نکند مغازه ما بزرگتر است یک جوری جلوی مغازه دیگران را بگیریم. اینها را باید مواظب باشیم و فکر نکنیم که از دیگران بهتریم. فکر نکنیم که یک شب نماز شب خوانده ام حالا از همه بهتر شده ایم. هیچ چیز معلوم نیست. جلوی کمال را میگیرد. خیلی از افراد از همین جاها ضربه خوردند، از همین طور چیزها. تکبر پیدا کرد و ضربه خورد.
طلبهای میگفت رفتم یک روستای برای تبلیغ. مردم نشسته بودند و قرآن می خواندند. همه اشتباه می خواندند. گفتم نمی خواهد قرآن بخوانید بیایید حمد و سوره را بخوانید ببینم درست می خوانید. همه را غلط خواندند. من خیلی خودم را گرفتم و گفتم الان حمد و سوره ای برای آنها می خوانم که آنها کیف کنند. چند آیه را خواندم بقیه را هر چه فکر کردم به خاطرم نیامد.
انسان تکبر داشته باشد حالش گرفته میشود.
شخص می گفت امام جماعت بودم و نماز می خواندم و تعداد زیادی مسئول پشت من نماز می خواندند. یک لحظه خود را گرفتم. حمد را خواندم، قل هو الله را شروع کردم ولی به خاطرم نیامد.
این تکبر می شود. شخصی آمده بود همین جا و با من صحبت میکرد و یک وجب بیشتر با صورت من فاصله نداشت. می گفت حاج آقا من شما را درست نمیبینم. راست میگفت که چشمهایش درست نمی دید. فاصله یک وجب را نمی دید، می گفت من جوان بودم میدان شهدا می ایستادم، مردم را نگه می داشتم و می گفتم که ساعت روی گلدسته حرم چند است. ساعت روی گل دست را می دیدم و خیلی خودم را گرفته بودم و حالا یک چشمی دارم که یک وجب آن طرف تر را نمیبیند. اگر تکبر داشته باشیم دقیقاً از همانجا لطمه میخوریم. فرعون از همان جایی که دل خوش کرده بود ضربه خورد. آمد به حضرت موسی گفت. می دانی من که هستم. من صاحب همه چیز هستم (هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي). رود نیل زیر پای من است. در کجا غرق شد در همان رود نیل. به همان جایی که دل خوش کرده بود از همانجا لطمه خورد، از همانجا ضربه خورد پس مواظب باشیم.
شیخ جعفر کاشف الغطا از علمای بزرگ است.
شب که فرا مى رسید، هنگام خوابیدن به محاسبه نفس خویش مى پرداخت و گاهى خطاب به خویشتن مى گفت: در کوچکى تو را “جعیفر” (جعفر کوچولو) مى گفتند، سپس “جعفر” شدى، و پس از آن “شیخ جعفر”، و سپس”شیخ الاسلام “، پس تا کى خدا را معصیت مى کنى و این نعمت را سپاس نمى گویى؟ [نمی گذاشت ذره ای تکبر و خودبرتر بینی پیدا کند] [16]
انسان آنگونه با خود برخورد میکند که یک وقت فکر میکند خیلی شخصیت پیدا کرده است، نه هیچ چیز نیست. رهبر یک کشور که امام این کشور است، محاکم این کشور است، میگوید ما نوکر مردم هستیم و این افتخار و آبروی ماست. اسلام این را برای ما محیا کرده، ما حقی به گردن این مردم نداریم. این مردم هستند که به گردن ما حق دارند. رهبری اینگونه بیان می کنند، بقیه که جای خود دارند. آدم باید تواضع داشته باشد.
لطیفه: شخصی داشته مناجات می کرده و می گفته: خدایا منو نیامرز!! می گویند: چرا اینجوری دعا می کنی؟ می گفت: شکسته نفسی می کنم!
در ماه رمضان پیامبر معراج تشریف بردند در موقع برگشت شیطان آمد و گفت در آسمان چندم که بودید بک منبر واژگون سوخته ندیدی. پبامبر فرمود چرا؟ شیطان گفت: آن منبر من بود. من می نشستم و فرشته ها را نصیحت می کردم گاهی این تسبیح از دست من می افتاد. فرشته ها هجوم می آوردند تا به آن تسبیح تبرک بگیرند. من خیلی خوشم می آمد.
اینکه ما خوشمان بیاید که مردم جلوی ما بلند شوند. اینکه مردم خم شوند و تعظیم کنند. اینکه به ما بگویند دکتر، حاج آقا، حاج خانم، حاجی بازاری… از اینگونه چیزها خوشمان بیاید. همین که خوشمان بیاید تمام است.
شما دو نفر را مقایسه کنید. یک شخص شب هیئت رفته، سحر نماز شب خوانده، صبح نمازش را مسجد خوانده بعد حرم آمده خیرات کرده و تا شب کار خوب انجام داده و شب خیلی خوشش می آید، این یک گروه. گروه دیگر هم هست که هیچ کدام از این کارها را نکرده و شب ناراحت است و می گوید خدایا مرا ببخش. کدام بهتر است. قطعا دومی بهتر است. اولی تکبر پیدا کرده است.
حضرت علی (علیه السلام) می فرمایند: «سَيِّئَةٌ تَسُوءُكَ خَيْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُك»؛ خطایی که باعث ناراحتی تو شود، نزد خداوند از کار نیکی که باعث عجب تو شود بهتر است.
کار بد با توجه، بهتر از کار خوب با تکبر است. اما نگذاریم از ما خیلی تعریف کنند. هی می نشینند کنار طرف و می گویند چه سری چه دمی عجب پایی… نگذاریم جلوی ما اینطور تعریف و تشکر کنند. کم کم باورشان می شود.
تلفن زد آقا، این مبلّغی که فرستادید، احتیاج بهش نیست. بگید برگرده.
پرسیدم چرا؟ کسی دیگه پیدا شده؟
گفت: نه. لازم نیست اصلا.
گفتم: یعنی چی؟
گفت: این قراره بیاد اون جا، توی پادگان، تبلیغ خدا و پیغمبر و امام حسین رو بکنه. هنوز از راه نرسیده رفته منبر، منبر اولش، داره تبلیغ من محمود کاوه رو می کنه. به چه درد می خوره این ؟ [17]
اجازه ندهیم از ما خیلی تعریف کنند. برای حضرت آقا چند سال پیش، در رژه ای که سپاهی ها و بسیجی ها جلوی او داشتند یک شعری می خواندند و می گفتند نوح کشتیبان تویی. حضرت آقا که صحبت هایشان شروع شد گفتند وقتی شما این جملات را می گویید تن من می لرزد. نوح کشتیبان امام زمان است. وقتی کسانی اسم مبارک امیرالمؤمنین (علیه السلام) یا اسم مبارک ولیعصر (عج) را میآورند، بعد اسم ما را هم دنبالش میآورند، بنده تنم میلرزد. آن حقایق نور مطلق، با ما که غرق در ظلمتیم، بسیار فاصله دارند. ما گیاه همین فضای آلوده دنیای امروزیم؛ ما کجا، کمترین و کوچکترین شاگردان آنها کجا؟ ما کجا و قنبرِ آنها کجا؟ ما کجا و آن غلام حبشىِ فدا شده در کربلای امام حسین (علیه السلام) کجا؟ ما خاک پای آن غلام هم محسوب نمیشویم.
چند بار شعری را جلوی آقا خواندند که از یک مضمون شبیه تعریف از آقا بود، آقا فرمودند این چیزها را نگویید. چرا تعریف می کنید.
اول انقلاب آقای حجازی از نماینده های مجلس آمد جلوی آقا و فرمود تو سلیمان زمانی، تو داوود زمانی، حضرت امام (رحمة الله علیه) فرمود: من از این جملاتی که ایشان گفت به خدا پناه می برم. من از این می ترسم که کم کم چیزهایی که شما می گویید من باورم شود. یک بار یکی می گوید، دو بار یکی می گوید، سه بار یکی می گوید، بالاخره باور می کند.
[1] سوره مدثر، آیه 6
[2] سوره شعراء، آیه 215
[3] غررالحكم، جلد 2، ص 442، ح3223
[4] سوره فرقان، آیه 63
[5] خلاصه برگزیده از کتاب پنج گنج، گنج سوم
[6] هزار و یک نکته اخلاقی از دانشمندان، ص 232
[7] غررالحكم، ص285
[8] یادگاران، کتاب شهید حسن باقری، جلد4، ص 17
[9] یادگاران، کتاب شهید زین الدین، جلد10، ص 77
[10] یادگاران، کتاب شهید صیاد شیرازی، جلد 11، ص 88
[11] تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص 308
[12] اصول کافی، ترجمه کمره ای، جلد5، ص ۲۲۷
[13] یادگاران، کتاب شهید احمد متوسلیان، جلد 9، ص 48
[14] یادگاران، کتاب شهید حسین خرازی، جلد 7، ص 13
[15] یادگاران، کتاب شهید حسین خرازی، جلد7، ص 49
[16] اعیان الشیعه، جلد ۴، ص ۱۰۱
[17] یادگاران، کتاب شهید محمود کاوه، جلد 6، ص 63
بدون دیدگاه