شهید بزرگوار، حاج شیخ فضلالله نوری، چون مشروطه را در جهت اسلام نمیدید، با آن مخالفت كرد. عاقبت، او را گرفتند و زندانی كردند.
شیخ پسری داشت که این پسر بسیار اصرار داشت پدرش را اعدام كنند!
یكی از بزرگان گفته بود به زندان رفته و علت را از شیخ فضلالله پرسیده بود که چرا یكی از پسران شما از باب «یخرج الحی من المیت» به این اندازه شرور شده است؟
مرحوم شیخ فضلالله ابراز داشت که خود من هم انتظارش را داشتم پسرم چنین از كار درآید و فرمود: «آن چیزهایی كه من از او دیدهام و میبینم، شما ندیدهاید و بعداً خواهید دید. این فرزند، همانا قاتل من خواهد بود و كسی است كه در پای دار من، كفزنان شادی كند و تبریک بگوید».
چون شیخ شهید، اثر تعجب را در مخاطب دید، اضافه كرد: «شیری كه خورده، نجس و خبیث بوده و زن شیردهی كه او را تربیت نموده، نجس و پلید بوده است».
و ماجرایش را بیان کرد که: «آن زمانی كه در سامرا، در محضر استاد بزرگ، میرزای شیرازی مشرّف بودم، خداوند این پسر را به من داد. مادرش بیمار بود و شیر نداشت، لذا برای شیردادن به او، ناچار به گرفتن دایه شدیم. بدون تحقیق، زنی را برای دایگی او اجیر كرده و به تربیت او گماشتیم تا حدود دو سال او را شیر داد. بعد، معلوم گردید كه آن زن ناصبی و از خوارج و از دشمنان امیرالمؤمنین علیهالسّلام بوده است و دو سال شیر ناپاک به او داده است. نجس و حرام مجهول هم تأثیر خود را می گذارد».
آن پسر فاسد، پسری دیگر تحویل جامعه داد به نام «كیانوری» كه رئیس حزب توده شد.[1]
[1] . نقل به مضون از: تربیت فرزند در اسلام، ص 89 ؛ مردان علم در میدان عمل، ج 1 ، ص 411 ؛ درر الأخبار، ج 2 ، ص106 .
بدون دیدگاه