علی بن حمزه می گويد: دوست جوانی داشتم كه شغل نويسندگی در دستگاه بنی اميّه داشت. روزی آن دوست به من گفت: از امام صادق عليه السّلام برای من وقت بگير تا به خدمتش برسم. زمانی که به محضر امام رسید، حضرت از حضور او در دستگاه بنی امیه گلایه کردند...
تاريخ انتشار مطلب
-
-
سپتامبر 28, 2017
داستان | گناه تماشاچیان کربلا
شخصی نقل می کرد که دیدیم یکی از افرادی که با عمر سعد به کربلا رفته بود موقع رفتن سالم بود ولی نابینا برگشت بدون اینکه زخم شمشیری روی چشمش باشد. علت را از او پرسیدم. گفت...
-
سپتامبر 28, 2017
داستان | سکوت زیان بار
روزی امام صادق علیه السلام در جمع اصحاب خویش فرمودند: یکی از دانشمندان را به حال نشسته در قبر خود نگه می دارند و به او گفته می شود صد تازیانه عذاب به تو باید بزنیم، با حال ترس می گوید: طاقت این عذاب را ندارم.با ارفاق به یک تازیان می رسد. می پرسد سبب این عذاب چیست....
-
سپتامبر 28, 2017
داستان | سکوت در برار ظلم به خروس
پيرمرد عابدى در ميان بنى اسرائيل روزى در میانه ی نماز دو كودكى را در كنار خود ديد كه خروسى را گرفته اند و پرهاى او را مى كنند. او توجه به كار كودكان نكرد و به عبادت خود ادامه داد. خداوند بر او غضب كرد و...
-
سپتامبر 27, 2017
داستان | خاک بر سر این کشور!
ابوذر دید معاویه و سران بنی امیه نشسته اند. خندید! و گفت: یاد این حدیث افتادم که وقتی دیدید رییس حكومت اسلامی معاویه است و همه دست اندركاران بنی امیه هستند، خاك بر سر این كشور. وقتی سند حدیث را از او خواستند گیر کرد و حضرت علی علیه السلام را شاهد گرفت...
-
سپتامبر 27, 2017
وعده الهی درباره ایرانیان
آیه 54 سوره مائده که نازل می شود مسلمانان درباره آن از پیامبر سوال می کنند که منظور این آیه کدام قوم است. پیامبر می فرمایند ...
-
سپتامبر 27, 2017
داستان | فرزندم را زودتر از من به شهادت برسانید!
حجر بن عدی در آخرین لحظات عمر خود قبل از شهادت، بعد از آنکه مأموران معاویه از او خواستند وصیت کند؛ فرمود سه درخواست دارم: اول آنکه دو رکعت نماز بخوانم دوم آنکه مرا با همین غل و زنجیر به خاک سپارید و سوم آنکه فرزندم را زودتر از من به شهادت برسانید...
-
سپتامبر 27, 2017
داستان | چه کتکی خواهی خورد!
روزی بهلول به کاخ هارون الرشید قدم گذاشت و روی تخت پادشاهی نشست. نگهبان ها او را با کتک از تخت بیرون کشیدند. ساعتی بعد هارون آمد و از بهلول دلجویی کرد. بهلول جوابی زیبا داد...