نتیجه دلاوری‌هایش معلوم شد، با نامه‌ای که به دستش دادند.

– به خاطر قابلیت‌های فراوان و توان بالا، به درجه سروانی ارتقا می‌یابید تا بتوانید مراتب ترقی و فرماندهی را طی کنید.

 نیشخندی زد و نامه را روی میز وسط اتاق انداخت. کشوری که به دیدنش آمده بود، نامه را برداشت و نگاهی از سر دقت به آن انداخت.

– تبریک عرض می‌کنم دوست عزیز.

پوزخند زد و گفت:

 – من که نمی‌پذیرم.

 – شوخی می‌کنی؟

– خیلی هم جدی می‌گویم. درجه تشویقی از طرف جانشین فرمانده کل قوا! ( بنی صدر خائن)

– عزیز من، صدایت را بیاور پایین. کاری نکن که به جرم تمرد گوشمالی ات دهند.

 علی اکبر شیرودی پشت میز نشست.

 – حتی اگر تیربارانم هم بکنند، مهم نیست. فقط این مهم است که کارشکنی‌های این مار خوش خط و خال به گوش امام برسد.

کاغذ و قلم از جیبش درآورد و با چهره‌ای برافروخته روی کاغذ خم شد:

 

« بسمه تعالی»

اینجانب که خلبان پایگاه هوانیروز کرمانشاه می‌باشم و تاکنون برای احیای اسلام و حفظ مملکت اسلامی در کلیه جنگ‌ها شرکت کرده‌ام، منظوری جز پیروزی اسلام نداشته و به دستور رهبر عزیزم به جنگ آمده ام. لذا تقاضا دارم درجه تشویقی که به اینجانب داده شده، پس گرفته و مرا به درجه ستوان یار سومی که قبلاً داشته‌ام، برگردانید. در صورت امکان، امر به رسیدگی این درخواست بفرمایید.

کشوری همان‌طور که ایستاده بود، از فراز شانه او نامه را خواند.

– سرت به باد است پسر.

 شیرودی کاغذ را تا کرد، در پاکت گذاشت و در آن را بست:

– برعکس، سرم بلند است. یا علی![۱]

 

[۱]. خاطره ای از شهید محمدعلی شیرودی، به نقل از چلچراغ صص ۶۰-۶۱.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید